جدول جو
جدول جو

معنی وقی - جستجوی لغت در جدول جو

وقی
(وَ قی ی)
سرج وقی، زینی که پشت ریش نکند ستور را. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
وقی
(قَ دَ)
وقایه. نگاه داشتن. (منتهی الارب). نگه داشتن. (غیاث اللغات) (آنندراج) (اقرب الموارد) ، اصلاح کردن. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از وقیح
تصویر وقیح
بی شرم، شوخ چشم، بی حیا، پررو و گستاخ، زشت، ناپسند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وقیعه
تصویر وقیعه
وقیعت، بدگویی و غیبت کردن از کسی، فتنه، فساد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وقیعت
تصویر وقیعت
بدگویی و غیبت کردن از کسی، فتنه، فساد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از توقی
تصویر توقی
پرهیز کردن، خود را حفظ و نگه داری کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وقیحانه
تصویر وقیحانه
بی شرمانه، باپررویی
فرهنگ فارسی عمید
(شَ / شُو)
منسوب به شوق، عاشق. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ قا)
جمع واژۀ مائق، به معنی گول. (ناظم الاطباء). و رجوع به مائق شود
لغت نامه دهخدا
(مَ قی ی)
کسی که ترسیده شده باشد. (ناظم الاطباء) ، شجاع. (از اقرب الموارد). و رجوع به موقّی ̍ شود
لغت نامه دهخدا
(مُ وَقْ قا)
کسی که بسیار ترسیده شده باشد. (ناظم الاطباء). و رجوع به موقی ّ شود، آنکه از وی همه کس پرهیز می کند. (ناظم الاطباء) ، دلاور نیک محفوظ. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). شجاع. (ناظم الاطباء). سخت دلاور. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(ذَ)
اردستانی. شاعری از مردم اردستان اومتوطن اصفهان بوده است و در 1054هجری قمری به اصفهان در گذشته است و وی را دیوانی مرتب است. و از اوست:
بی تو شب تنهائی زین ذوق که می آئی
تا کی من سودائی بنشینم و برخیزم.
(نقل از قاموس الاعلام ترکی). و مرحوم هدایت در ریاض العارفین گوید به علی شاه مشهور بوده و در اصفهان گیوه دوزی می کرده است تحصیلی نکرده اما ذوقی داشته مردی درویش مشرب و از اهل طلب است و با حکیم شفائی معاصر بوده است. از اشعار اوست:
نه شکوفه ای نه برگی نه ثمر نه سایه دارم
همه حیرتم که دهقان بچه کار کشت مارا.
چگونه کعبه نپوشد لباس ماتمیان
که خانه ای چو دلش در مقابل افتاده ست.
از جنون عشق زنجیری که در پای من است
چشمها بگشوده و حیران سودای من است.
از خود برون نرفتم و آوردمش بدست
ممنون همتم که مرا در بدر نکرد.
روزگارم ز چه رو منصب نادانی داد
گر نمیخواست که من مرشد کامل باشم
غمزه در تیر زدن بودکه مژگان دریافت
قسمت این بود که مقتول دو قاتل باشم.
آئینۀ مهر روشن از یاد علیست
اوراد ملک بر آسمان ناد علیست
گر سلطنت دو کون خواهی ذوقی
در بندگی علی و اولاد علیست
یکی از قدماء شعراء فارسی معاصر ابوالفتح بستی و طبقۀ اوست. رادویانی قطعۀ ذیل را از او آورده است.
کجا نام اصحاب دانش برند
ابوالفتح بستی سر دفتر است
هر آنکو نیاید بفضلش مقر
بدانم کی او را سر دف تر است.
(ترجمان البلاغه ص 12)
لغت نامه دهخدا
(ذَ / ذُو قی ی)
منسوب بذوق:
رموز علم ادریسی بود ذوقی نه تدریسی
چه داند ذوق ابلیسی رموز علم الاسما.
قاآنی
لغت نامه دهخدا
(رَ)
منسوب است به روق که انتساب اجدادی است. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(رَ وَ)
منسوب است به روقه که قریه ای است به نواحی طوس. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
بازاری به معنی دکاندار نیز آمده است، (غیاث اللغات) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (مهذب الاسماء) :
کند سوقیی سیب را خانه رس
ولی خوش نیاید بدندان کس،
نظامی،
،
اسم یونانی تین است، (تحفۀ حکیم مؤمن)، تین، انجیر، (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
احمدبک شوقی در سال 1869 میلادی در قاهره چشم بدنیا گشودو مراحل آموزش خود را در قاهره گذراند و در رشتۀ ترجمه مدرسه حقوق فارغ التحصیل شد، آنگاه توفیق پاشا والی مصر او را برای تحصیل در رشتۀ حقوق به فرانسه فرستاد و پس از چهار سال اقامت در فرانسه و اخذ گواهینامه به مصر بازگشت و شاغل پستهای مهمی شد. در سال 1914 میلادی (جنگ جهانی اول) قصیده ای بضد سیاست انگلستان سرود که منجر به تبعید او به اسپانیا گردید و تا پایان جنگ در همانجا باقی ماند. پس از استقرار صلح باردیگر به قاهره بازگشت و در سال 1932 میلادی درگذشت. شوقی لقب امیرالشعرائی یافت. وی از بزرگترین شاعران مصرو جهان عرب است و میتوان او را پیشوای شعر جدید عربی شمرد زیرا آن هنگام شعر عربی درباره مطالبی سروده میشد که هیچگونه عواطف و احساسات و نیازمندیهای اجتماعی در آن منعکس نمی شد و او میدانهای جدیدی در شعر عرب گشود. شوقی از نظر سبک شعری پیرو مکتب کلاسیک عرب بود و اشعار او درباره مدح، غزل، توصیف، مرثیه و سایر فنون شعری قدیم بود، از اینرو برخی او را به تقلید و عدم ابتکار متهم مینمایند. وی چون زبان فرانسه را خوب میدانست از نظر روح شعری بسیار زیر تأثیر شعر شعرای اروپائی قرار داشت از قبیل قصیدۀ ’حوادث بزرگ درۀ نیل’ که تحت تأثیر ویکتور هوگو قرار گرفته است و نمونه های دیگر. احمد شوقی دارای اشعار نمایشنامه ای و ترانه های ساده برای کودکان و قطعات اخلاقی و آموزشی است و کتابی در نثر بنام اسواق الذهب دارد. (ازدرس اللغه و الادب محمد محمدی ص 23). و نیز رجوع به اشهر مشاهیر الشرق ج 1 ص 3 و برای اطلاع از آثار وی رجوع به معجم المطبوعات العربیه ج 2 ستون 1158 شود
الطرابزونی یوسف افندی حنفی نقشبندی. در قرن چهاردهم میزیسته است. او راست: هدایهالذاکرین و حجهالسالکین در شرایط طریقۀ نقشبندی. (از معجم المطبوعات ج 2 ستون 1159)
ادرنوی. او را دیوانی است به ترکی
لغت نامه دهخدا
(عَ)
منسوب به عوقه، و آن بطنی است از عبدالقیس که در بصره ساکن بودند. و ابونضره منذر بن مالک بن قطعۀ عوقی بدان منسوب است، منسوب به محله ای است در بصره که ’عوقه’ در آنجا سکونت داشت، لذا بدین نام شهرت یافته است. (از اللباب فی تهذیب الانساب)
لغت نامه دهخدا
گویند حیوانی است دریایی که جند یعنی آش بچّه ها خصیۀ اوست و او را بیدستر گویند، گوشت آن حیوان صرع را نافع است، (آنندراج) (برهان)، قسمی از بیدستر که سگ آبی باشد، (ناظم الاطباء)، رجوع به تحفۀ حکیم مؤمن شود، درخت صنوبر کبیر است که آن را ارزیر نامند، بخور خوشبو، (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(قا)
تأنیث اضیق. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ رَءْ ءُ)
از ’وق ی’، حذر کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (دهار). پرهیز کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). حذر کردن و ترسیدن. (از اقرب الموارد). خود را نگاه داشتن از چیزی. (آنندراج). نگهبانی. (غیاث اللغات). پرهیز کردن. اتقاء. تجنب. اجتناب. (از یادداشتهای مرحوم دهخدا) : و گلشن معانی را از خار و خاشاک خلاف، توقی و تصون واجب بیند. (سندبادنامه ص 63). رجوع به توقیت شود
لغت نامه دهخدا
قسمی گل زینتی، (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
بشکل بوق،
- کلاه بوقی، کلاه بلند که بن آن گشاده و سر آن تنگ بوده است، (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
رجوع به فوقیه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از ضوقی
تصویر ضوقی
مونث اضیق: تنگ تر، دشوارتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توقی
تصویر توقی
حذر کردن، پرهیز کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سوقی
تصویر سوقی
بازاری منسوب به سوق بازاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شوقی
تصویر شوقی
منسوبه به شوق مربوط به شوق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قوقی
تصویر قوقی
کرگدن دریایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طوقی
تصویر طوقی
پرگری گونه ای کبوتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وقیه
تصویر وقیه
وقیه در فارسی بنگرید به اقیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توقی
تصویر توقی
((تَ وَ قّی))
پرهیزکردن، خود را حفظ کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ذوقی
تصویر ذوقی
مبتنی بر ذوق، سلیقه ای
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وقیح
تصویر وقیح
گستاخ، بی شرم
فرهنگ واژه فارسی سره
صلصل، فاخته، قمری، طوقدار، گرد، دایره ای شکل
فرهنگ واژه مترادف متضاد