زدن، دفع کردن. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) : وطش عن فلان، دفعه عنه. (اقرب الموارد) ، بیان نمودن یک جزء از کار را. (ناظم الاطباء) : وطش الحدیث و الخبر، بیّن طرفاً منه. (اقرب الموارد) ، آشکار نکردن سخن را و به طور اغلاق و اشکال سخن راندن. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد)
زدن، دفع کردن. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) : وطش عن فلان، دفعه عنه. (اقرب الموارد) ، بیان نمودن یک جزء از کار را. (ناظم الاطباء) : وطش الحدیث و الخبر، بیّن طرفاً منه. (اقرب الموارد) ، آشکار نکردن سخن را و به طور اغلاق و اشکال سخن راندن. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد)
مهین بگرید مرا دوده و میهنم که بی سر ببینند خسته تنم (عنصری) چو آمد بر مهین ومان خویش ببردش به سد لابه مهمان خویش (اسدی توسی) زاد بوم زادگاه جایباش، ستورگاه مقیم شدن در جایی، اقامت در جایی، (سم) محل اقامت جای باش: (هفتصدوپنجاه وچارازهجت خیرالبشر مهررا چوزامکان وماه راخوشه وطن) (حافظ)، شهر زاد: (و این ضعیف مصنف ترجمه ابوالشرف ناصح... بوقتی که از وطن خویش بسبب حوادث روزگار منزعج بود و باصفهان مقیم)، کشوری که شخص در یکی از نواحی آن مولد شده و نشو و نما کرده میهن. یا وطن اصلی. زادگاه اصلی: (در زمن نواب سکندرشان رخصت انصراف یافته متوجه وطن اصلی گردید)، آسمان. یا وطن مالوف. جایی که شخص بسکونت در آن الفت و انس گرفته
مهین بگرید مرا دوده و میهنم که بی سر ببینند خسته تنم (عنصری) چو آمد بر مهین ومان خویش ببردش به سد لابه مهمان خویش (اسدی توسی) زاد بوم زادگاه جایباش، ستورگاه مقیم شدن در جایی، اقامت در جایی، (سم) محل اقامت جای باش: (هفتصدوپنجاه وچارازهجت خیرالبشر مهررا چوزامکان وماه راخوشه وطن) (حافظ)، شهر زاد: (و این ضعیف مصنف ترجمه ابوالشرف ناصح... بوقتی که از وطن خویش بسبب حوادث روزگار منزعج بود و باصفهان مقیم)، کشوری که شخص در یکی از نواحی آن مولد شده و نشو و نما کرده میهن. یا وطن اصلی. زادگاه اصلی: (در زمن نواب سکندرشان رخصت انصراف یافته متوجه وطن اصلی گردید)، آسمان. یا وطن مالوف. جایی که شخص بسکونت در آن الفت و انس گرفته