معنی وحش
وحش
((وَ))
جانور بیابانی، جمع وحوش
تصویر وحش
فرهنگ فارسی معین
واژههای مرتبط با وحش
وحش
وحش
جانوران بیابانی، و دشتی
فرهنگ لغت هوشیار
وحش
وحش
جانوران بیابانی
فرهنگ فارسی عمید
وحش
وحش
جانور، حیوان، دد
متضاد: آدمی، انس
فرهنگ واژه مترادف متضاد
وخش
وخش
روشنایی، نام چهاردهمین جد آذرباد مهراسپند
فرهنگ نامهای ایرانی
توحش
توحش
جانورخویی، ددمنشی
فرهنگ واژه فارسی سره
فحش
فحش
دشنام، ناسزا
فرهنگ واژه فارسی سره
وحشی
وحشی
بیابانی، دد، ددمنش، درنده
فرهنگ واژه فارسی سره
وحشت
وحشت
هراس، ترس، بیم
فرهنگ واژه فارسی سره
جحش
جحش
خدشه، خراش
فرهنگ لغت هوشیار