کیفیت، حالت، چگونگی و حالت هر چیز، کنایه از وضعیت مالی، توان مالی مثلاً فعلاً وضعمان خوب نیست، کنایه از حالت بدن مثلاً وضع مزاجی، ایجاد کردن، پدید آوردن مثلاً وضع قوانین جدید
کیفیت، حالت، چگونگی و حالت هر چیز، کنایه از وضعیت مالی، توان مالی مثلاً فعلاً وضعمان خوب نیست، کنایه از حالت بدن مثلاً وضع مزاجی، ایجاد کردن، پدید آوردن مثلاً وضع قوانین جدید
واه، وه، از اصوات تعجب است، کلمه ای که در تحسین و تعریف و خوش آیندی استعمال میگردد، (ناظم الاطباء)، کلمه ای است که در حالت دیدن چیزی خوب یا شنیدن خبری مرغوب مکرر بر زبان رانند، (آنندراج) (انجمن آرای ناصری)، کلمه ای است که چون از دیدن و شنیدن چیزی خوب طبع را خوش آید و یا لذت یافتن ازچیزی بر زبان رانند و در محل انتعاش طبیعت بطریق تحسین تکرار کنند، (برهان) (جهانگیری)، از اصوات افسوس و تأسف به معنی آه و وای: روز و شب آخ و واخ و ناله و وای خویشتن در بلا و هر که سرای، سعدی
واه، وه، از اصوات تعجب است، کلمه ای که در تحسین و تعریف و خوش آیندی استعمال میگردد، (ناظم الاطباء)، کلمه ای است که در حالت دیدن چیزی خوب یا شنیدن خبری مرغوب مکرر بر زبان رانند، (آنندراج) (انجمن آرای ناصری)، کلمه ای است که چون از دیدن و شنیدن چیزی خوب طبع را خوش آید و یا لذت یافتن ازچیزی بر زبان رانند و در محل انتعاش طبیعت بطریق تحسین تکرار کنند، (برهان) (جهانگیری)، از اصوات افسوس و تأسف به معنی آه و وای: روز و شب آخ و واخ و ناله و وای خویشتن در بلا و هر که سرای، سعدی
رضخ. خبری که بشنوند و باور ندارند آنرا. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، سهمی از غنایم جنگی که طبق مقررات اسلامی به کسانی که در جنگ شرکت کرده اند، دهند. (فرهنگ فارسی معین)
رَضْخ. خبری که بشنوند و باور ندارند آنرا. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، سهمی از غنایم جنگی که طبق مقررات اسلامی به کسانی که در جنگ شرکت کرده اند، دهند. (فرهنگ فارسی معین)
یقین است که دربرابر گمان باشد، (برهان) (از سفرنامۀ شاه ایران از آنندراج) (انجمن آرای ناصری) (ناظم الاطباء)، محقق، بی شبهه، بی قیاس، (ناظم الاطباء)، درواخ: گمان برم که بر او ملک تا ابد باقی است به صددلیل مبرهن گمان من شد واخ، فرخی سیستانی (از فرهنگ خطی انجمن آرای ناصری)، ، گمانی که به یقین رسد، (انجمن آرا) (فرهنگ خطی) (از سفرنامۀ شاه ایران از آنندراج)، گمان نزدیک به یقین، (ناظم الاطباء)، راستی، صداقت، حقیقت، بامداد، صبح، هنگام صبح، مشرق، جای صبح، کمان مته، (ناظم الاطباء) (اشتینگاس)، راست، درست، (برهان) (ناظم الاطباء) (اشتینگاس)
یقین است که دربرابر گمان باشد، (برهان) (از سفرنامۀ شاه ایران از آنندراج) (انجمن آرای ناصری) (ناظم الاطباء)، محقق، بی شبهه، بی قیاس، (ناظم الاطباء)، درواخ: گمان برم که بر او ملک تا ابد باقی است به صددلیل مبرهن گمان من شد واخ، فرخی سیستانی (از فرهنگ خطی انجمن آرای ناصری)، ، گمانی که به یقین رسد، (انجمن آرا) (فرهنگ خطی) (از سفرنامۀ شاه ایران از آنندراج)، گمان نزدیک به یقین، (ناظم الاطباء)، راستی، صداقت، حقیقت، بامداد، صبح، هنگام صبح، مشرق، جای صبح، کمان مته، (ناظم الاطباء) (اشتینگاس)، راست، درست، (برهان) (ناظم الاطباء) (اشتینگاس)
درخلانیدن نیزه چنانکه درنگذرد به جانب دیگر یا درخستن به نیزه بی مبالغه. (منتهی الارب). طعنه زدن چنانکه در جوف نیوفتد. (تاج المصادر بیهقی). نیزه زدن کسی را چنانکه در درون وی درآید و از جای دیگر سر بدر نکند و بی مبالغه نیزه زدن کسی را. (ناظم الاطباء) ، درآمیختن سپیدی موی. (منتهی الارب). دررسیدن پیری کسی را و موهای وی آمیخته به سپیدی گشتن. (ناظم الاطباء). و فعل آن از باب ضرب آید. (منتهی الارب). رجوع به وخط شود
درخلانیدن نیزه چنانکه درنگذرد به جانب دیگر یا درخستن به نیزه بی مبالغه. (منتهی الارب). طعنه زدن چنانکه در جوف نیوفتد. (تاج المصادر بیهقی). نیزه زدن کسی را چنانکه در درون وی درآید و از جای دیگر سر بدر نکند و بی مبالغه نیزه زدن کسی را. (ناظم الاطباء) ، درآمیختن سپیدی موی. (منتهی الارب). دررسیدن پیری کسی را و موهای وی آمیخته به سپیدی گشتن. (ناظم الاطباء). و فعل آن از باب ضرب آید. (منتهی الارب). رجوع به وخط شود
یک نوع درختی. (منتهی الارب). درختی است شبیه مرخ در نبات. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج). ولی با رنگ تیره و با برگهای نازک مانند برگهای طرخون و یا بزرگتر. (از اقرب الموارد) ، نام گیاهی است که در دردهای چشم به کار برند. (ناظم الاطباء)
یک نوع درختی. (منتهی الارب). درختی است شبیه مرخ در نبات. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج). ولی با رنگ تیره و با برگهای نازک مانند برگهای طرخون و یا بزرگتر. (از اقرب الموارد) ، نام گیاهی است که در دردهای چشم به کار برند. (ناظم الاطباء)
بسیار شدن آب خمیر به نحوی که شل و نرم گردد. (ناظم الاطباء). نرم و فروهشته گردیدن خمیر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج). تنک شدن خمیر. (تاج المصادر بیهقی). تنک شدن خمیر از آب بسیار. (المصادر زوزنی)
بسیار شدن آب خمیر به نحوی که شل و نرم گردد. (ناظم الاطباء). نرم و فروهشته گردیدن خمیر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج). تنک شدن خمیر. (تاج المصادر بیهقی). تنک شدن خمیر از آب بسیار. (المصادر زوزنی)
وای. کلمه زجر است، مثل ویح و ویس و ویه و ویل و ویب شش کلمه است که هفتم ندارد. (آنندراج) (ناظم الاطباء). مثل ویح است دروزن و معنی. (از اقرب الموارد). رجوع به ویح شود
وای. کلمه زجر است، مثل ویح و ویس و ویه و ویل و ویب شش کلمه است که هفتم ندارد. (آنندراج) (ناظم الاطباء). مثل ویح است دروزن و معنی. (از اقرب الموارد). رجوع به ویح شود
نام جایی است. این کلمه را سوزنی در شعر زیر آورده است: امیر سانخ گویند منعم است به بلخ ز حد سانخ املاک اوست تا اوبخ در گشاده و خوان نهاده او دارد گذشته گوشۀ دستارش از حصار ونخ. سوزنی. در معجم البلدان ونخ با خای معجمه نیامده ولیکن ونج هست و گوید: ونج معرب ونه، روستایی است از نسف. مرحوم دهخدا در یادداشتی آرند: گمان می رود ونج با جیم یاقوت همان ونخ با خای معجمۀ سوزنی باشد و کاتب غلط کرده است، چه سوزنی این کلمه را در قصیده ای به قافیۀ خای ماقبل مفتوح آورده است و تعریب ونه به ونخ نیز استبعادی ندارد چنانکه ’اوبه’ نیز ’اوبخ’ شده است و ’کامه’ ’کامخ’. (از یادداشت مرحوم دهخدا)
نام جایی است. این کلمه را سوزنی در شعر زیر آورده است: امیر سانخ گویند منعم است به بلخ ز حد سانخ املاک اوست تا اوبخ در گشاده و خوان نهاده او دارد گذشته گوشۀ دستارش از حصار ونخ. سوزنی. در معجم البلدان ونخ با خای معجمه نیامده ولیکن ونج هست و گوید: ونج معرب ونه، روستایی است از نسف. مرحوم دهخدا در یادداشتی آرند: گمان می رود ونج با جیم یاقوت همان ونخ با خای معجمۀ سوزنی باشد و کاتب غلط کرده است، چه سوزنی این کلمه را در قصیده ای به قافیۀ خای ماقبل ْ مفتوح آورده است و تعریب ونه به ونخ نیز استبعادی ندارد چنانکه ’اوبه’ نیز ’اوبخ’ شده است و ’کامه’ ’کامخ’. (از یادداشت مرحوم دهخدا)
نهش، استش ایستا کردن، کویی کم کردن کاستن کاست کاهش، برپا کردن، خواری، فروتنی، گستردن، ساختگی، نهاده گذارده، ساختگی، جاور (حالت)، ریخت، زایش زاییدن نهادن چیزی را در جایی قرار دادن، ایجاد کردن، کم کردن کاستن، خوار کردن ذلیل کردن، قرار دهندگی، کاست کاهش، ایجاد: (اما وضع این فن خود نه از بهار آنست تا کسی شعر گوید)، خواری ذلت، فروتنی. یا وضع جناح. فروتنی، گستردگی: وضع بساط، طرز شیوه وضع پسندیده، ترتیب نهاد: ای همه وضع زمان را ز تو قانون و نسق وی همه کار جهان را ز تو ترغیب و نظام. (وحشی)، جمع اوضاع. یا سرو وضع. سرو شکل هیئت ظاهری. یا به سرو وضع خود رسیدن، سروشکل وهیئت ظاهری خودرادرست کردن، یا سرو وضع خود را درست کردن، هیئت ظاهری خود را درست کردن، -13 موقع موقعیت وضع اجتماعی وضع سیاسی، وضع در اصلاح فقه واصول بدو معنی بکار میرود یک معنی مصدری یعنی قرار دادن لفظ درازاء معنای بخصوص که آنرا اصطلاحا نوعی تعهد یا قراردادمی شمارند. دوم خصوص معنایی که در نظر گرفته میشود تا لفظی بازاء آن قرار دهند پیش از آنکه عمل وضع انجام گیرد. یا وضع حمل. زایمان. یا وضع حمل کردن، زاییدن
نهش، استش ایستا کردن، کویی کم کردن کاستن کاست کاهش، برپا کردن، خواری، فروتنی، گستردن، ساختگی، نهاده گذارده، ساختگی، جاور (حالت)، ریخت، زایش زاییدن نهادن چیزی را در جایی قرار دادن، ایجاد کردن، کم کردن کاستن، خوار کردن ذلیل کردن، قرار دهندگی، کاست کاهش، ایجاد: (اما وضع این فن خود نه از بهار آنست تا کسی شعر گوید)، خواری ذلت، فروتنی. یا وضع جناح. فروتنی، گستردگی: وضع بساط، طرز شیوه وضع پسندیده، ترتیب نهاد: ای همه وضع زمان را ز تو قانون و نسق وی همه کار جهان را ز تو ترغیب و نظام. (وحشی)، جمع اوضاع. یا سرو وضع. سرو شکل هیئت ظاهری. یا به سرو وضع خود رسیدن، سروشکل وهیئت ظاهری خودرادرست کردن، یا سرو وضع خود را درست کردن، هیئت ظاهری خود را درست کردن، -13 موقع موقعیت وضع اجتماعی وضع سیاسی، وضع در اصلاح فقه واصول بدو معنی بکار میرود یک معنی مصدری یعنی قرار دادن لفظ درازاء معنای بخصوص که آنرا اصطلاحا نوعی تعهد یا قراردادمی شمارند. دوم خصوص معنایی که در نظر گرفته میشود تا لفظی بازاء آن قرار دهند پیش از آنکه عمل وضع انجام گیرد. یا وضع حمل. زایمان. یا وضع حمل کردن، زاییدن