کفش و پای افزار چرمین. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج). کفش چرمین. (ناظم الاطباء) ، آن جای از چرخ که پای را به روی آن گذاشته و چرخ را به حرکت می آورند. (ناظم الاطباء)
کفش و پای افزار چرمین. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج). کفش چرمین. (ناظم الاطباء) ، آن جای از چرخ که پای را به روی آن گذاشته و چرخ را به حرکت می آورند. (ناظم الاطباء)
بلدرچین، پرنده ای با بال های کوتاه منقار کوچک و صدای بلند، سمانه، کرک، ورتیج، بدبده، سلویٰ، سمان، کراک برای مثال در جنب علو همتت چرخ / مانندۀ وشم پیش چرغ است (ابوسلیک - شاعران بی دیوان - ۶)
بِلدِرچین، پرنده ای با بال های کوتاه منقار کوچک و صدای بلند، سَمانِه، کَرَک، وَرتیج، بَدبَدِه، سَلویٰ، سَمان، کَراک برای مِثال در جنب علو همتت چرخ / مانندۀ وشم پیش چرغ است (ابوسلیک - شاعران بی دیوان - ۶)
پلک زدن با یک چشم معمولاً جهت ایما و اشاره، مصغر چشم، چشم کوچک، چشم زیبا، برای مثال آن خال چو مشک دانه چون است؟ / وآن چشمک آهوانه چون است؟ (نظامی۳ - ۵۲۱)، به زلف کژ ولیکن به قد و قامت راست / به تن درست ولیکن به چشمکان بیمار (رودکی - ۵۰۱) عینک، وسیله ای دارای دو شیشه و دو دسته که برای بهتر دیدن یا محافظت چشم از آفتاب روی بینی می گذارند، آیینک، چشم فرنگی چشمک زدن: بر هم زدن آهستۀ پلک ها به قصد ایما و اشاره، خاموش و روشنی چراغ و مانند آن
پلک زدن با یک چشم معمولاً جهت ایما و اشاره، مصغرِ چشم، چشم کوچک، چشم زیبا، برای مِثال آن خال چو مشک دانه چون است؟ / وآن چشمک آهوانه چون است؟ (نظامی۳ - ۵۲۱)، به زلف کژ ولیکن به قد و قامت راست / به تن درست ولیکن به چشمکان بیمار (رودکی - ۵۰۱) عِینَک، وسیله ای دارای دو شیشه و دو دسته که برای بهتر دیدن یا محافظت چشم از آفتاب روی بینی می گذارند، آیینَک، چِشمِ فَرَنگی چشمک زدن: بر هم زدن آهستۀ پلک ها به قصد ایما و اشاره، خاموش و روشنی چراغ و مانند آن
چشمیزک، دانه ای سیاه و براق که برای معالجۀ چشم درد به کار می رفته، چشملان، تشن، حسب السودان، تشمیزج، چشام، چشوم، چشخام، چاکشو، چاکشی، خاکشو، چاکسی
چَشمیزَک، دانه ای سیاه و براق که برای معالجۀ چشم درد به کار می رفته، چَشمَلان، تَشَن، حسب السودان، تَشمیزَج، چَشام، چَشوم، چَشخام، چاکشو، چاکشی، خاکشو، چاکسی
بخار، برای مثال دو چشم از بر سر چو دو چشمه خون / ز وشم دهانش جهان تیره گون (فردوسی - مجمع الفرس - وشم) خال، خالی که با نیل و سوزن روی پوست بدن ایجاد می کنند، خال کوبی، خالکوبی، کبودی
بخار، برای مِثال دو چشم از بر سر چو دو چشمه خون / ز وشم دهانش جهان تیره گون (فردوسی - مجمع الفرس - وشم) خال، خالی که با نیل و سوزن روی پوست بدن ایجاد می کنند، خال کوبی، خالکوبی، کَبودی
کنایه از ایماء و اشارۀ بچشم. (برهان). بمعنی چشمک زدن است که معشوق بگوشۀ چشم به عاشق اشارتی کند. (انجمن آرا) (آنندراج). غمزه و ایماء و اشارۀ چشم. (ناظم الاطباء). با چشم اشاره بچیزی کردن. (فرهنگ نظام). رجوع به چشمک زدن و چشمک کردن شود دانه ای باشد سیاه و لغزنده که درداروهای چشم بکار برند. (برهان). بمعنی چشام. (انجمن آرا) (آنندراج). چاکسو. (ناظم الاطباء). چشم. رجوع به چشم و چشام شود، گیاهی که آن را بتازی ’اضراس الکلب’ خوانند. (برهان) (ناظم الاطباء)
کنایه از ایماء و اشارۀ بچشم. (برهان). بمعنی چشمک زدن است که معشوق بگوشۀ چشم به عاشق اشارتی کند. (انجمن آرا) (آنندراج). غمزه و ایماء و اشارۀ چشم. (ناظم الاطباء). با چشم اشاره بچیزی کردن. (فرهنگ نظام). رجوع به چشمک زدن و چشمک کردن شود دانه ای باشد سیاه و لغزنده که درداروهای چشم بکار برند. (برهان). بمعنی چشام. (انجمن آرا) (آنندراج). چاکسو. (ناظم الاطباء). چَشَم. رجوع به چشم و چشام شود، گیاهی که آن را بتازی ’اضراس الکلب’ خوانند. (برهان) (ناظم الاطباء)
عینک را گویند و آن چیزی است معروف. (برهان). فارسی عینک است. (انجمن آرا) (آنندراج). عینک. (ناظم الاطباء). چشم فرنگی. آلتی برای تقویت قوه باصره مرکب از دو شیشۀ مدور که بوسلۀ میلۀ فلزی بیکدیگر متصل است که برابر چشم ها قرار گیرند و دارای دو دستۀ فلزی است که انتهای آن منحنی است و بر بالای گوش نهند، و گاه چشمک فاقد دسته است. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). رجوع به عینک و چشم فرنگی شود، پای افزار و کفش را نیز گویند. (برهان) (ناظم الاطباء)
عینک را گویند و آن چیزی است معروف. (برهان). فارسی عینک است. (انجمن آرا) (آنندراج). عینک. (ناظم الاطباء). چشم فرنگی. آلتی برای تقویت قوه باصره مرکب از دو شیشۀ مدور که بوسلۀ میلۀ فلزی بیکدیگر متصل است که برابر چشم ها قرار گیرند و دارای دو دستۀ فلزی است که انتهای آن منحنی است و بر بالای گوش نهند، و گاه چشمک فاقد دسته است. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). رجوع به عینک و چشم فرنگی شود، پای افزار و کفش را نیز گویند. (برهان) (ناظم الاطباء)
مصغر پشم، حلوائی است مشهور. (برهان قاطع). قسمی شیرینی. حلوائی که با کثرت ورزش و کشش چون موی و پشم سازند. نوعی حلوا یعنی شیرینی که بتارهای سپید از هم جدا باشد: میکشد کشکک بچربی هر زمان مشتاق را می برد پشمک بشیرینی دل عشاق را. بسحاق اطعمه. - پشمک قندی، همان حلوای پشمک را گویند
مصغر پشم، حلوائی است مشهور. (برهان قاطع). قسمی شیرینی. حلوائی که با کثرت ورزش و کشش چون موی و پشم سازند. نوعی حلوا یعنی شیرینی که بتارهای سپید از هم جدا باشد: میکشد کشکک بچربی هر زمان مشتاق را می برد پشمک بشیرینی دل عشاق را. بسحاق اطعمه. - پشمک قندی، همان حلوای پشمک را گویند
پرنده ای باشد شبیه به تیهو لیکن از تیهو کوچکتر است، و آن را عربان سمانی و سلوی و ترکان بلدرچین گویند. (برهان). کرک و بلدرچین که به تازی سلوی گویند. (ناظم الاطباء) : در جنب علو همتت چرخ مانندۀ وشم پیش چرغ است. ابوسلیک گرگانی
پرنده ای باشد شبیه به تیهو لیکن از تیهو کوچکتر است، و آن را عربان سمانی و سلوی و ترکان بلدرچین گویند. (برهان). کرک و بلدرچین که به تازی سلوی گویند. (ناظم الاطباء) : در جنب علو همتت چرخ مانندۀ وشم پیش چرغ است. ابوسلیک گرگانی
بخار عموماً و بخاری که در ایام زمستان در هوا پیدا شود خصوصاً. (ناظم الاطباء) (انجمن آرا) (آنندراج). بخارها باشد عموماً همچو بخاری که از آب گرم و دیگ طعام و چیزهای دیگر خیزد و نزم را گویند خصوصاً و آن بخاری باشد تیره و تاریک و ملاصق زمین. (برهان) (ناظم الاطباء) : دو چشم از بر سر چو دو چشمه خون ز وشم دهانش جهان تیره گون. فردوسی (از انجمن آرا و آنندراج)
بخار عموماً و بخاری که در ایام زمستان در هوا پیدا شود خصوصاً. (ناظم الاطباء) (انجمن آرا) (آنندراج). بخارها باشد عموماً همچو بخاری که از آب گرم و دیگ طعام و چیزهای دیگر خیزد و نزم را گویند خصوصاً و آن بخاری باشد تیره و تاریک و ملاصق زمین. (برهان) (ناظم الاطباء) : دو چشم از بر سر چو دو چشمه خون ز وشم دهانش جهان تیره گون. فردوسی (از انجمن آرا و آنندراج)
صمغ نباتی است مانند ترب، و آن را به شیرازی بدران گویند، و معرب آن اشج است، و به عربی اشق خوانند. (برهان) (انجمن آرا) (از ناظم الاطباء). رجوع به وشج شود، به زبان اصفهانی نام درخت عظیمی است بسیار بزرگ از جنس خلاف که به عربی آن را غرب به فتح غین و راء نامند و به شیرازی وزک و به تبری اوجا خوانند. (انجمن آرا) (از آنندراج)
صمغ نباتی است مانند ترب، و آن را به شیرازی بدران گویند، و معرب آن اشج است، و به عربی اشق خوانند. (برهان) (انجمن آرا) (از ناظم الاطباء). رجوع به وشج شود، به زبان اصفهانی نام درخت عظیمی است بسیار بزرگ از جنس خلاف که به عربی آن را غرب به فتح غین و راء نامند و به شیرازی وزک و به تبری اوجا خوانند. (انجمن آرا) (از آنندراج)