- وسمه (دخترانه)
- ماده رنگی ای که از نوعی گیاه به دست می اید
معنی وسمه - جستجوی لغت در جدول جو
- وسمه
- بشکول، وسمه در فارسی بشکول برگ نیل ورد نیل گیاهی ازتیره صلیبیان که که دوساله است وارتفاعش درحدودیکمتر میشود. گلهایش زردرنگ ومیوه اش خرجینک است این گیاه بومی شمال آفریقا و اروپای جنوبی ومرکزی و آسیای غربی منجلمه ایران است در برگهای این گیاه ماده رنگ کننده ای وجود دارد که از آن جهت آرایش خانم ها استفاده میکردند ماده رنگی این گیاه رنگ سبز مایل به آبی تولید میکند عسمه. نیل بری عظلم: (کس نتواند گرفت دامن دولت بزور کوشش بیفایده است وسمه برابر وی کور) (گلستان)
- وسمه ((وَ مِ))
- گیاهی است با برگ هایی شبیه برگ مورد که پس از رسیدن سیاه می شود و از آن برای رنگ کردن ابرو استفاده می کردند
- وسمه
- برگ نیل یا رنگی شبیه نیل که زنان در آب خیس می کنند و به ابروهای خود می کشند
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
باسمه: ترکی پارچه نگاری زر نگاشته
تیرگی، بی سودی
بند چرمی که به کمر بندند
نشانه، ارزش، نشانه چربی
باسمه، تصویر چاپ شده، چاپ، طبع
بند چرمی که به کمر خود یا به چیزی ببندند، دوال چرمی
خشکنانه، خوردنی
پاره ابر
نصیب و بهره
ترکی نان کلیچه پارسی است پنجه موی را گفته اند که از سر زلف پیچ و خم داده بر پیشانی گذارند، گیس ساخته
نسمه در فارسی، دم (نفس)، روان (نفس)، آدمی، بنده، دم نفس، روح روان، انسان، بنده، عبد، جمع نسمنسمات
ننگ
چرت خواب کوتاه
باران بهاری باران درشت
وسعت در فارسی پهنه واژه پهنه چنان که در لغت فرس آمده کفچه ای باشد که بدان گوی بازی کنند نامه نویسد بدین و نظم کند خوب تیغ زند نیک و پهنه بازد و چوگان (فرخی) در برهان قاطع افزوده بر این مانک برابر با پهنا دانسته شده پهن و پهنه برابر با گزینش فرهنگستان در ادب ایرانزمین بی پشینه نیست جرم هلال از بر این سبز پهنه چیست ماناز سم اسپ تو بر وی نشان رسید (کمال) فراخا، گنجایش، توانگری
زیبایی خوبرویی، نشان زیبایی
سستی وصمت در فارسی ترک ترک خوردن، ننگ رسوایی، آک، سوگند در گناه
وسیمه در فارسی مونث وسیم زیبا روی مونث وسیم
((بَ مِ))
فرهنگ فارسی معین
گیاهی است با برگ هایی شبیه برگ مورد که پس از رسیدن سیاه می شود و از آن برای رنگ کردن ابرو استفاده می کردند، وسمه
((تَ مِ))
فرهنگ فارسی معین
بند چرمی که بدان چیزی را بندند
تسمه از گرده کسی کشیدن: کارهای پرمشقت به کسی تحمیل کردن، کسی را مرعوب کردن
تسمه از گرده کسی کشیدن: کارهای پرمشقت به کسی تحمیل کردن، کسی را مرعوب کردن
موی پیچیده در کنار صورت، زلف پر پیچ و خم بالای پیشانی و جلو سر، برای مثال عروس بخت در آن حجله با هزاران ناز / شکسته کسمه و بر برگ گل گلاب زده (حافظ - ۸۴۲)
خوان از برگ خرما که زیر خرمابن پهن کنند تا خرمای رسیده بر آن فتد، خویشاوندی، رشته گوش ماهی، پیه خرما چمن انگلیسی از گیاهان ملازم راهی گردیدن، براستی و میانه راه رفتن، راه (راست)، جمع سموت، روش نیکو، قصد آهنگ، صورت هیئت، طرف جانب: سمت راست. گیاهی است از تیره گندمیان چمن انگلیسی نسیل
داغ کردن، نشان کردن، علامت گذاشتن، داغ، نشان
دست افزاری شبیه جارو که با آن به پارچه آهار می زنند
داغ داغی که با آهن تفته کنند، نشان، داغ کردن، نشان کردن
چوب دستی، آلت مرد نره: روز و شبان بگنبد سیمین شان زدیم هرساعتی زوسه سیمین یکی ستون. (سوزنی)