جدول جو
جدول جو

معنی نسمه

نسمه((نَ مِ یا مَ))
دم، نفس، روح، روان، انسان، بنده، عبد، جمع نسم، نسمات
تصویری از نسمه
تصویر نسمه
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با نسمه

نسمه

نسمه
نسمه در فارسی، دم (نفس)، روان (نفس)، آدمی، بنده، دم نفس، روح روان، انسان، بنده، عبد، جمع نسمنسمات
فرهنگ لغت هوشیار

نسمه

نسمه
دهی است از دهستان اورامان لهون بخش پاوۀ شهرستان سنندج، در 7هزارگزی جنوب پاوه و یک هزارگزی مغرب راه پاوه به روانسر، در منطقۀ کوهستانی سردسیری واقع است و 150 تن سکنه دارد. آبش از رود خانه شیرچشمه، محصولش غلات و توتون و گردو و عسل و میوه ها، شغل اهالی زراعت و گله داری و کرایه کشی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا

نسمه

نسمه
یک بار وزیدن باد. (ناظم الاطباء). رجوع به نسم شود
لغت نامه دهخدا

نسمه

نسمه
دَم روح. (منتهی الارب) (آنندراج). نفَس. دم. نفَس روح. (المنجد) (اقرب الموارد). ج، نَسَم، نَسَمات، انسان، یا هر جنبنده ای که جان داشته باشد. (از المنجد) (از اقرب الموارد). ج، نَسَم، نَسَمات، مردم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تن. (دهار). کس. تن. مردم. نفس. (یادداشت مؤلف) ، مملوک، مرد باشد یا زن. (منتهی الارب) (آنندراج). مملوک اعم از مرد یا زن. (از المنجد) (از اقرب الموارد) ، تاسه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رَبْو. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (المنجد). تنگی نفس. فی الحدیث: تنکبوا الغبار فان منه النسمه. (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا