جدول جو
جدول جو

معنی وزان - جستجوی لغت در جدول جو

وزان
وزنده، در حال وزیدن
تصویری از وزان
تصویر وزان
فرهنگ فارسی عمید
وزان
رو به رو کردن
، برابر، برابر کردن در وزن، سنجیدن دو چیز که کدام سنگین تر است، برابر در وزن، هم سنگ
تصویری از وزان
تصویر وزان
فرهنگ فارسی عمید
وزان
وزن کننده، سنجنده
تصویری از وزان
تصویر وزان
فرهنگ فارسی عمید
وزان(وُزْ زا)
وزن کنندگان. (غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
وزان(وَزْ زا)
سنجش کننده. وزن کننده. بسیار وزن کننده. (غیاث اللغات). آنکه بار سنجد. (مهذب الاسماء) (آنندراج). قپاندار. ترازودار. آنکه می سنگد و وزن میکند. (ناظم الاطباء) :
همی نگردد، چندانکه دم زنی فارغ
ز برکشیدن زر عطای او وزان.
فرخی.
ز بس کشیدن زر عطاش مانده شده ست
چو پای پیلان دو دست خازن و وزان.
فرخی.
جهان دو قسمت باید ز بهر جود ترا
یکی همه وزان ویکی همه ضراب.
مسعود
لغت نامه دهخدا
وزان(وَ)
جهنده باشد عموماً و تموج هوا را گویند خصوصاً. (آنندراج) (برهان). روان. (غیاث اللغات). وزنده. (ناظم الاطباء). در حال وزیدن:
خیزید و خز آرید که هنگام خزان است
باد خنک از جانب خوارزم وزان است.
منوچهری.
تا بادها وزان شد بر روی آبها
آن آبها گرفت شکنها و تابها.
منوچهری.
زلفش کشید باد صبا چرخ سفله بین
کآنجا مجال باد وزانم نمیدهد.
حافظ
لغت نامه دهخدا
وزان(وَ)
مخفف و از آن:
وزان پس یلان سینه را دید و گفت
که اکنون چه داری تو اندر نهفت.
فردوسی.
وزان چاره جستن بدان روزگار
وزان پوشش جامۀ شهریار.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
وزان
شتاب سنگنده سنجنده وزنده. وزن کننده سنجنده. یا وزان سخن سخن سنج: تاکند تقطیع این وزن وزان سخن فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلات. (انوری) موازنه همسنگی: ونگذارد که نا اهل بد گوهر خویشتن را دروزان احراردرآرد
فرهنگ لغت هوشیار
وزان((وِ))
موازنه، همسنگی
تصویری از وزان
تصویر وزان
فرهنگ فارسی معین
وزان((وَ))
بزان، وزنده
تصویری از وزان
تصویر وزان
فرهنگ فارسی معین
وزان
آبشاری که در سرچشمه ی رود تشکیل می شود، بخش عمیق و گود رود
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هوزان
تصویر هوزان
(دخترانه و پسرانه)
یاد گرفتن، نرگس نو شکفته، بسیار دانا، شاعر قصیده سرا، شخصی که از حادثه ای باخبر است (نگارش کردی: هزان، هژان)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سوزان
تصویر سوزان
(دخترانه)
سوزنده، ملتهب، سوزاننده
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از خوزان
تصویر خوزان
(پسرانه)
نام پهلوانی ایرانی در زمان کیخسرو پادشاه کیانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از اوزان
تصویر اوزان
وزن، در موسیقی نوعی ساز زهی که بر روی کاسۀ بزرگ آن پوست کشیده می شد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سوزان
تصویر سوزان
سوزنده، درحال سوختن
فرهنگ فارسی عمید
(وَزْ زا)
وزن کردن. بارها را به ترازو یا قپان یا آلت وزن سنجیدن و وزن آنها را تعیین کردن:
ز روی حرص و طراری نیارد وزن در پیشت
همه علم خدا آنگه که بنشینی بوزانی.
سنایی
لغت نامه دهخدا
(فُ ئو)
خردمند و سنجیده عقل گردیدن و محکم رأی شدن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از توزان
تصویر توزان
مقابل و روبرو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سوزان
تصویر سوزان
سوزنده محرق، ملتهب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لوزان
تصویر لوزان
کناره کناره چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هوزان
تصویر هوزان
محرف ومصحف موژان و موجان گل نرگس نیم شکفته را گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوزان
تصویر دوزان
کلید کوک زبانزد خنیا
فرهنگ لغت هوشیار
جمع وزن، سنگینی ها، اندازه ها سنجه ها سنگ ها جمع وزن: سنگینیها وزنها. یا اوزان و مقیاسها و مقادیر. سنگ و اندازه و نرخ، بناها، سازی است از ذوات الاوتار که کاسه و سطح آن کشیده و بلند است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وزانه
تصویر وزانه
همسنگ، سنگیدن سنگ کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوزان
تصویر اوزان
((اَ یا اُ))
جمع وزن، سنگینی ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سوزان
تصویر سوزان
سوزنده، ملتهب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سوزان
تصویر سوزان
Blazing, Blistering, Burning, Scalding, Scorching, Searing
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از سوزان
تصویر سوزان
пылающий , палящий , горящий , обжигающий
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از سوزان
تصویر سوزان
brennend, siedend
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از سوزان
تصویر سوزان
палаючий , палючий , обпікаючий , палаючий
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از سوزان
تصویر سوزان
płonący, palący, parzący
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از سوزان
تصویر سوزان
炽热的 , 灼热的 , 燃烧的 , 灼热的 , 炎热的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از سوزان
تصویر سوزان
ardente, abrasador, escaldante
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از سوزان
تصویر سوزان
ardente, rovente, bollente
دیکشنری فارسی به ایتالیایی