جدول جو
جدول جو

معنی وزان - جستجوی لغت در جدول جو

وزان
وزنده، در حال وزیدن
تصویری از وزان
تصویر وزان
فرهنگ فارسی عمید
وزان
رو به رو کردن
، برابر، برابر کردن در وزن، سنجیدن دو چیز که کدام سنگین تر است، برابر در وزن، هم سنگ
تصویری از وزان
تصویر وزان
فرهنگ فارسی عمید
وزان
شتاب سنگنده سنجنده وزنده. وزن کننده سنجنده. یا وزان سخن سخن سنج: تاکند تقطیع این وزن وزان سخن فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلات. (انوری) موازنه همسنگی: ونگذارد که نا اهل بد گوهر خویشتن را دروزان احراردرآرد
فرهنگ لغت هوشیار
وزان
((وَ))
بزان، وزنده
تصویری از وزان
تصویر وزان
فرهنگ فارسی معین
وزان
((وِ))
موازنه، همسنگی
تصویری از وزان
تصویر وزان
فرهنگ فارسی معین
وزان
وزن کننده، سنجنده
تصویری از وزان
تصویر وزان
فرهنگ فارسی عمید

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از وزانه
تصویر وزانه
همسنگ، سنگیدن سنگ کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوزان
تصویر خوزان
(پسرانه)
نام پهلوانی ایرانی در زمان کیخسرو پادشاه کیانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سوزان
تصویر سوزان
(دخترانه)
سوزنده، ملتهب، سوزاننده
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از هوزان
تصویر هوزان
(دخترانه و پسرانه)
یاد گرفتن، نرگس نو شکفته، بسیار دانا، شاعر قصیده سرا، شخصی که از حادثه ای باخبر است (نگارش کردی: هزان، هژان)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از دوزان
تصویر دوزان
کلید کوک زبانزد خنیا
فرهنگ لغت هوشیار
جمع وزن، سنگینی ها، اندازه ها سنجه ها سنگ ها جمع وزن: سنگینیها وزنها. یا اوزان و مقیاسها و مقادیر. سنگ و اندازه و نرخ، بناها، سازی است از ذوات الاوتار که کاسه و سطح آن کشیده و بلند است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توزان
تصویر توزان
مقابل و روبرو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سوزان
تصویر سوزان
سوزنده محرق، ملتهب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوزان
تصویر اوزان
وزن، در موسیقی نوعی ساز زهی که بر روی کاسۀ بزرگ آن پوست کشیده می شد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لوزان
تصویر لوزان
کناره کناره چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هوزان
تصویر هوزان
محرف ومصحف موژان و موجان گل نرگس نیم شکفته را گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوزان
تصویر اوزان
((اَ یا اُ))
جمع وزن، سنگینی ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سوزان
تصویر سوزان
سوزنده، ملتهب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سوزان
تصویر سوزان
سوزنده، درحال سوختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سوزان
تصویر سوزان
Blazing, Blistering, Burning, Scalding, Scorching, Searing
دیکشنری فارسی به انگلیسی
пылающий , палящий , горящий , обжигающий
دیکشنری فارسی به روسی
палаючий , палючий , обпікаючий , палаючий
دیکشنری فارسی به اوکراینی
płonący, palący, parzący
دیکشنری فارسی به لهستانی
炽热的 , 灼热的 , 燃烧的 , 灼热的 , 炎热的
دیکشنری فارسی به چینی
ardente, abrasador, escaldante
دیکشنری فارسی به پرتغالی
ardente, rovente, bollente
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
brandend, verbrand, kokend
دیکشنری فارسی به هلندی
जलता हुआ , झुलसा हुआ , झुलसाने वाला , प्रचंड , जलता हुआ
دیکشنری فارسی به هندی
membara, terbakar, mendidih, membakar
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
ملتهبٌ , حارٌّ , محترقٌ , حارقٌ , حارٌ
دیکشنری فارسی به عربی
불타는 , 타는 , 뜨거운
دیکشنری فارسی به کره ای