شتاب سنگنده سنجنده وزنده. وزن کننده سنجنده. یا وزان سخن سخن سنج: تاکند تقطیع این وزن وزان سخن فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلات. (انوری) موازنه همسنگی: ونگذارد که نا اهل بد گوهر خویشتن را دروزان احراردرآرد
سنجش کننده. وزن کننده. بسیار وزن کننده. (غیاث اللغات). آنکه بار سنجد. (مهذب الاسماء) (آنندراج). قپاندار. ترازودار. آنکه می سنگد و وزن میکند. (ناظم الاطباء) : همی نگردد، چندانکه دم زنی فارغ ز برکشیدن زر عطای او وزان. فرخی. ز بس کشیدن زر عطاش مانده شده ست چو پای پیلان دو دست خازن و وزان. فرخی. جهان دو قسمت باید ز بهر جود ترا یکی همه وزان ویکی همه ضراب. مسعود
جهنده باشد عموماً و تموج هوا را گویند خصوصاً. (آنندراج) (برهان). روان. (غیاث اللغات). وزنده. (ناظم الاطباء). در حال وزیدن: خیزید و خز آرید که هنگام خزان است باد خنک از جانب خوارزم وزان است. منوچهری. تا بادها وزان شد بر روی آبها آن آبها گرفت شکنها و تابها. منوچهری. زلفش کشید باد صبا چرخ سفله بین کآنجا مجال باد وزانم نمیدهد. حافظ