جدول جو
جدول جو

معنی ورگانا - جستجوی لغت در جدول جو

ورگانا
نام باستانی گرگان
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آریانا
تصویر آریانا
(دخترانه)
منسوب به نژاد و قوم آرین یا آریایی، نامی که جغرافی دانان یونانی به قسمتی از ایران یعنی سرزمین آریایی ها داده بودند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ورزان
تصویر ورزان
(پسرانه)
محافظ، نگهبان، فصلها (نگارش کردی: وهرزان)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ورشان
تصویر ورشان
(دخترانه)
قمری، کبوتر صحرایی، پرنده ای که به فارسی آن را مرغ الاهی می گویند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پرگان
تصویر پرگان
(دخترانه)
نام مستعار
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از رسانا
تصویر رسانا
ویژگی جسم هادی حرارت و برق، انتقال دهنده، هادی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گرگانی
تصویر گرگانی
از مردم گرگان مثلاً فخرالدین اسعد گرگانی، لامعی گرگانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وردان
تصویر وردان
زگیل، ضایعۀ پوستی کوچک سفت و سخت که روی پوست بدن پیدا می شود اما درد ندارد
سگیل، واروک، واژو، بالو، تاشکل، گندمه، آزخ، زخ، زوخ، آژخ، ژخ، ثؤلول
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ارگان
تصویر ارگان
عضو، اندام، سازمان، نهاد، تشکیلات، نشریه ای متعلق به یک حزب یا گروه خاص که بیان کنندۀ اندیشه ها و اهداف آن حزب سیاسی است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نرگان
تصویر نرگان
نره ها، نرها، جمع واژۀ نره ها
فرهنگ فارسی عمید
(گُ وَ)
دهی است از دهستان نودان بخش کوهمره نودان شهرستان کازرون واقع در 27000گزی خاور نودان. هوای آن معتدل و دارای 175 تن سکنه است. آب آنجا از چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات و تریاک و شغل اهالی زراعت و قالی و گلیم بافی است. راه فرعی دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(وَ نَ)
زن کلان سرین. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(وَ مَ)
نام یکی از دهستانهای پنجگانه بخش هوراند شهرستان اهر، که در قسمت جنوب خاوری بخش قرار گرفته و آب و هوای نسبتاً گرمسیری دارد. آب آن و قراء تابعه از قره سو و رود خانه کجرود و چشمه تأمین می شود. مرکز دهستان آبادی ورگهان است. این دهستان از هیجده آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده و بالغ بر 2080 تن جمعیت دارد. رجوع به فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4 شود
لغت نامه دهخدا
(مُ)
ژاک ژان ماری دومورگان (1857-1924 میلادی). باستان شناس معروف فرانسوی که به ایران مسافرت کرد و موفق به کشفیات جالبی شد. از سال 1897م. تا 1907م. در شوش و دیگر نقاط خوزستان به کاوش پرداخت و آثار تاریخی و نفیس از ایران به پاریس برد. مورگان تألیفات بسیار دارد، از آن جمله است: 1- سکه شناسی در ایران باستان. 2- مشرق زمین در ماقبل تاریخ. 3- از شوش تا لوور. 4- بشر ماقبل تاریخ
لغت نامه دهخدا
نام ناحیتی است به ترکستان و امیر آنجا وردان خدات بوده است. دهی است بزرگ و حصاری بزرگ و استوار دارد. از قدیم باز جای پادشاهان بوده است و قدیمتر از شهر بخاراست و او را شاهپور بنا کرده است. و سرحد ترکستان است. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(وَ رَ نَ)
مؤنث ورشان. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). قمری ماده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به ورشان شود
لغت نامه دهخدا
(گُ نَ)
نام دارالملک ولایت خوارزم است. (برهان) (غیاث اللغات). معرب آن جرجانیه و ترکان ارگنج خوانند. (برهان). شهری است که دارالملک خوارزم و مرکز حکومت خوارزمشاهیان بوده به اورگنج مشهور شده و در دولت سلطان محمد خوارزم شاه کمال آبادی داشته و در ف تنه چنگیزخان به دست سپاه تاتار مسخر و قتل عام و خراب شده و بعد ازتسخیر هر نفری از تاتار بست وچهار نفر را کشتند و آن سپاه هشتاد هزار نفر بوده که شیخ نجم الدین کبری نیز بشهادت رسیده. معرب گرگانج جرجانیه بود از گرگان رود قریب به استرآباد تا گرگانج و شهرها داشته و ابریشم بعمل می آورده دیبا و حریر نیکو می بافته اند. (آنندراج). جرجانیه، قصبه ای است در بلاد خوارزم معرب گرگانج. (منتهی الارب). شهری است (از حدود ماوراءالنهر) که اندر قدیم آن ملک خوارزم شاه بودی و اکنون پادشائیش جداست. و پادشای او را امیر گرگانج خوانند. و شهری است با خواستۀ بسیار و در ترکستان و جای بازرگانان و این دو شهر است شهر اندرونی و شهر بیرونی و مردمان وی معروفند به جنگ و تیراندازی. و شهرک خیر از گرگانج است. (حدود العالم).
تو داری از کنار گنگ تا دریای آبسکون
تو داری از در گرگانج تا قزدار و تا مکران.
فرخی.
وگر چو گرگ نپوید سمندش از گرگانج
کی آرد آن همه دینار و آن همه زیور.
عنصری.
حاجب (آلتونتاش) از گرگانج به کرمان آمد. (تاریخ بیهقی).
آخر ای خاک خراسان داد یزدانت نجات
از بلای غیرت خاک ره گرگانج و کات.
انوری (دیوان چ مدرس رضوی ص 36)
لغت نامه دهخدا
(گَ گَ)
دهی است از دهستان ییلاق بخش حومه شهرستان سنندج، واقع در 48 هزارگزی خاور سنندج و 2 هزارگزی جنوب باختر قادرمز. هوای آن سرد و دارای 240 تن سکنه است. آب آنجا از چشمه و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت وصنایع دستی آنان قالیچه و جاجیم و گلیم بافی است و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(گُ)
ابوسلیک گرگانی را از شاعران دورۀ عمرو بن لیث صفاری (265- 299 هجری قمری) دانسته اندو از این قرار وی از قدیمترین شاعران زبان فارسی بوده و در قرن سوم میزیسته است. رجوع به شرح احوال رودکی سعید نفیسی ص 1139 و رجوع به مدخل ابوسلیک شود
ملا، از شهر هرات است گاهی سبقی میخواند، طبعش نیک است عشرتی تخلص میکند، ازوست این مطلع:
روز فراق یار که با صد ندامت است
روز فراق نیست که روز قیامت است،
(مجالس النفائس چ حکمت ص 164)
ابوزراعه معمری. ابوزراعه معمری گرگانی از شاعران اواخر زمان سامانیان و دراواخر قرن چهارم بوده است. رجوع به شرح احوال رودکی سعید نفیسی ص 1140، و رجوع به مدخل ابوذراعه شود
لغت نامه دهخدا
(گُ)
منسوب به گرگان:
آن دو گرگانی و دو رازی و دو ولوالجی
سه سرخسی و سه کاندر سغد بوده معتکن.
منوچهری.
و رجوع به شرح احوال رودکی سعید نفیسی ص 1136 و رجوع به گرگان شود
ابومنصور بهمنیار... از جملۀ شعرای مداح صاحب بن العباد است. رجوع به صاحب بن عباد شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
مرگیان. نام قدیم شهر مرو. (از تاریخ ایران باستان ص 2188)
لغت نامه دهخدا
گرگان، (نزهه القلوب چ لیسترنج ص 163)
لغت نامه دهخدا
به معنی کسی که لایق عیش و عشرت باشد، چه گور به معنی عیش و عشرت و شراب است و گان به معنی لایق و سزاوار، (غیاث) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
نام رودی است در افریقای شرقی و این رود به جنوب شرقی دریاچۀ ویکتوریا نیانزه میریزد، (از قاموس الاعلام ترکی ذیل روبانه)
لغت نامه دهخدا
(غَ)
دهی است در ناحیۀ بردستان از بلوکات دشتی که در چهار فرسخ و نیم بیشتر میانۀ شمال و مغرب دیّرقرار دارد. (از فارسنامۀ ناصری گفتار دوم ص 212)
لغت نامه دهخدا
یا روحانی، قدیس قریاقوس، اصل وی از کورنتوس بود، درفلسطین به زهد و عبادت پرداخت، (از اعلام المنجد)
لغت نامه دهخدا
ناحیه ای است در جنوب روسیۀ کنونی و در آنجا مقبره هایی از سکاها کشف گردیده که غالباً در میان سنگ کنده شده است، (از ایران باستان ج 1 ص 578)
لغت نامه دهخدا
آنکه از جانب مادر هم پادشاه زاده باشد و در لغات ترکی نوشته که شخصی که نسبتش به سلاطین رسد و نسبت دامادی هم داشته باشد و به کاف اول فارسی و کاف دوم عربی به معنی پادشاهی که دختر خاقان چین در حبالۀ نکاح او باشد، (از آنندراج) (از غیاث)، گورگان، کورکان، (فرهنگ فارسی معین)، و رجوع به گورکان شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از ارگان
تصویر ارگان
اندام، کارمند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گرگانی
تصویر گرگانی
منسوب به گرگان. از مردم گرگان اهل گرگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گورگان
تصویر گورگان
گورکان مغولی داماد داماد
فرهنگ لغت هوشیار
کلید
فرهنگ گویش مازندرانی
وگرنه، غیر از این
فرهنگ گویش مازندرانی
سیاه بوته ی خاردار
فرهنگ گویش مازندرانی
دل پیچه
فرهنگ گویش مازندرانی