دهی است از دهستان ایرد موسی بخش مرکزی شهرستان اردبیل، واقع در 12هزارگزی شوسۀ اردبیل به تبریز، دارای 410 تن سکنه است. رجوع به فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4 شود
دهی است از دهستان ایرد موسی بخش مرکزی شهرستان اردبیل، واقع در 12هزارگزی شوسۀ اردبیل به تبریز، دارای 410 تن سکنه است. رجوع به فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4 شود
نام یکی از دهستانهای پنجگانه بخش هوراند شهرستان اهر، که در قسمت جنوب خاوری بخش قرار گرفته و آب و هوای نسبتاً گرمسیری دارد. آب آن و قراء تابعه از قره سو و رود خانه کجرود و چشمه تأمین می شود. مرکز دهستان آبادی ورگهان است. این دهستان از هیجده آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده و بالغ بر 2080 تن جمعیت دارد. رجوع به فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4 شود
نام یکی از دهستانهای پنجگانه بخش هوراند شهرستان اهر، که در قسمت جنوب خاوری بخش قرار گرفته و آب و هوای نسبتاً گرمسیری دارد. آب آن و قراء تابعه از قره سو و رود خانه کجرود و چشمه تأمین می شود. مرکز دهستان آبادی ورگهان است. این دهستان از هیجده آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده و بالغ بر 2080 تن جمعیت دارد. رجوع به فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4 شود
نام میراسفهسالاری بود ازآن ضحاک. اسدی گوید: شد آن لشکرگشن پیش طورگ رمان چون رمۀ میش در پیش گرگ. (لغت نامۀ اسدی). این تعریف اشتباه است، چه اسدی در گرشاسبنامه طورک را پسرشیداسب و نوادۀ جم دانسته و بشرح زندگانی وی پرداخته و شعر فوق نیز از آنجاست و ممکن نیست که یک تن رادر کتابی نوادۀ جم بداند و هم آن کس را در لغت نامۀ خویش اسفهسالار ضحاک معرفی کند و پیداست که این قسمت بعدها بمتن لغت نامه اضافه گشته و از اینکه مؤلف نیز در استشهاد بشعر خویش بلفظ ’اسدی گوید’ افادۀ مقصود کند، الحاقی بودن آن آشکار گردد چه قدما در این گونه موارد با عبارت: ’من گویم’ از گفتۀ خویش شاهد آوردندی. نکتۀ دیگر اینکه ضبط شعر گرشاسب نامه بعنوان شاهد در لغت نامه هر گونه تصور تعدد شخصین را مرتفعمیسازد. باری چنانکه گفتیم طورگ جد سوم گرشاسب و نوادۀ جمشید و شرح سلسلۀ نسب بنقل از مجمل التواریخ و القصص چنین است... فرزند جمشید ثور بود از پریچهره دختر زابل شاه... و از ثور شیداسب بزاد و طورگ پسر شیداسب بود و شم پسر طورگ و اثرط پسر شم... پس گرشاسف از اثرط بزاد... در گرشاسبنامه داستان طورگ به اختصار چنین آمده است: بر اورنگ بنشست شیداسب شاد به شاهی درداد و بخشش گشاد یکی پورش آمد ز تخمی بزرگ به رسم نیا کرد نامش تورگ. چو شه سرکش و گرد و دهساله گشت بزور از نیا وز پدر درگذشت یلی شد که در خم ّ خام کمند گسستی سر زنده پیلان ز بند کس آهنگ پرتاب او درنیافت ز گردان کسی گرز او برنتافت ز بالای مه نیزه بفراشتی ز پهنای که خشت بگذاشتی... پدرش از پی کینه روزی پگاه همی خواست بردن بکابل سپاه چو دید او گرفت آرزو ساختن که من با تو آیم بکین تاختن پدر گفت کاین رای پدرام نیست تو خردی تو را رزم هنگام نیست هنوزت نگشته ست گهواره تنگ چگونه کشی از بر باره تنگ... پرآژنگ رخ داد پاسخ تورگ که گر کوچکم هست کارم بزرگ... اگر کوچکم کار مردان کنم ببینی چو آهنگ میدان کنم مر آن گرگ را مرگ به از رمه که بی خورد ماند میان رمه... پدر شادمان شد گرفتش به بر زره خواست با ترک و رویین سپر... درفشی ز شیر سیه پیکرش همائی ز یاقوت و زر بر سرش بدو داد و کردش سپهدار نو بخواهید گفت اسب سالار نو غو کوس بر چرخ مه برکشید به پیکار دشمن سپه برکشید وز آن روی کابل شه از مرغ و مای جهان کرد پر گرد رزم آزمای بد او را یکی پور نامش سرند که زخمش ز پولاد کردی پرند درفش و سپه دادش و پیل و ساز فرستادش ازبهر کین پیش باز دو لشکر چو در هم رسیدند تنگ رده برکشیدند و برخاست جنگ... چو شد سخت بر مرد پیکار کار روان گشت از تیغ چون نار نار به پیش پدر شد تورگ دلیر بپرسید کای بر هنر گشته چیر سرند از میان سران سپاه کجا جای دارد بدین رزمگاه کدامست از جنگیان چپ وراست سلیحش چه چیز و درفشش کجاست که گر هست بر زین که کینه کش هم اکنون کشان آرمش زیر کش بدو گفت آنک بقلب اندرون ستاده ست و برکتف رومی ستون... دلاور ز گفت پدر چون هزبر برآهیخت گلرنگ تازنده ببر چنان تاخت ارغون پولادسم که در گنبد از گرد شه ماه گم... بهر جمله خیلی فکندی نگون بهر زخم جوئی براندی ز خون... شد آن لشکر گشن پیش تورگ رمان چون رمۀ میش در پیش گرگ... سرند از کران دید دیوی بجوش بزیر اژدهائی پلنگینه پوش ز آسیبش افتاده بر پیل پیل سواران رمان گشته بر میل میل برانگیخت که پیکر بادپای بگرز گران اندر آمد ز جای چنان زدش بر ترک گرز ای شگفت که گرزش ز ترک آتش اندرگرفت تورگ دلاور نشد هیچ کند عقاب نبردی برانگیخت تند بیاویخت از بارویش گرز جنگ بزد بر کمربندش از باد چنگ ز زین بر ربود و همی تاختش به پیش پدر برد و بنداختش چنین گفت کاین هدیۀ کابلی نگه دار ار این کودک زابلی... سپه چون سپهبد نگون یافتند هزیمت سوی راه بشتافتند... تورگ و دلیران زابل به دم برفتند چندانکه سود اسب سم... چو پیروز گشتند از آن رزمگاه سوی زابل اندر گرفتند راه... چو بگذشت ازین کار یک چند گاه به شیداسب بر تیره شد هور و ماه گرفت از پسش پادشاهی تورگ سرافراز شد بر شهان بزرگ یکی پورش آمد بخوبی چو جم نهاد آن دلارای را نام شم زشم زآن سپس اسرت آمد پدید وزین هر دو شاهی به اسرت رسید... چو بختش به هرکار منشور داد سپهرش یکی نامور پور داد بدان پورش آرام بفزود و کام گرانمایه را کرد گرشاسب نام
نام میراسفهسالاری بود ازآن ِ ضحاک. اسدی گوید: شد آن لشکرگشن پیش طورگ رمان چون رمۀ میش در پیش گرگ. (لغت نامۀ اسدی). این تعریف اشتباه است، چه اسدی در گرشاسبنامه طورک را پسرشیداسب و نوادۀ جم دانسته و بشرح زندگانی وی پرداخته و شعر فوق نیز از آنجاست و ممکن نیست که یک تن رادر کتابی نوادۀ جم بداند و هم آن کس را در لغت نامۀ خویش اسفهسالار ضحاک معرفی کند و پیداست که این قسمت بعدها بمتن لغت نامه اضافه گشته و از اینکه مؤلف نیز در استشهاد بشعر خویش بلفظ ’اسدی گوید’ افادۀ مقصود کند، الحاقی بودن آن آشکار گردد چه قدما در این گونه موارد با عبارت: ’من گویم’ از گفتۀ خویش شاهد آوردندی. نکتۀ دیگر اینکه ضبط شعر گرشاسب نامه بعنوان شاهد در لغت نامه هر گونه تصور تعدد شخصین را مرتفعمیسازد. باری چنانکه گفتیم طورگ جد سوم گرشاسب و نوادۀ جمشید و شرح سلسلۀ نسب بنقل از مجمل التواریخ و القصص چنین است... فرزند جمشید ثور بود از پریچهره دختر زابل شاه... و از ثور شیداسب بزاد و طورگ پسر شیداسب بود و شم پسر طورگ و اثرط پسر شم... پس گرشاسف از اثرط بزاد... در گرشاسبنامه داستان طورگ به اختصار چنین آمده است: بر اورنگ بنشست شیداسب شاد به شاهی درِداد و بخشش گشاد یکی پورش آمد ز تخمی بزرگ به رسم نیا کرد نامش تورگ. چو شه سرکش و گرد و دهساله گشت بزور از نیا وز پدر درگذشت یلی شد که در خَم ّ خام کمند گسستی سر زنده پیلان ز بند کس آهنگ پرتاب او درنیافت ز گردان کسی گرز او برنتافت ز بالای مه نیزه بفراشتی ز پهنای کُه خشت بگذاشتی... پدرْش از پی کینه روزی پگاه همی خواست بردن بکابل سپاه چو دید او گرفت آرزو ساختن که من با تو آیم بکین تاختن پدر گفت کاین رای پدرام نیست تو خردی تو را رزم هنگام نیست هنوزت نگشته ست گهواره تنگ چگونه کشی از بر باره تنگ... پرآژنگ رخ داد پاسخ تورگ که گر کوچکم هست کارم بزرگ... اگر کوچکم کار مردان کنم ببینی چو آهنگ میدان کنم مر آن گرگ را مرگ به از رمه که بی خورد ماند میان رمه... پدر شادمان شد گرفتش به بر زره خواست با تَرک و رویین سپر... درفشی ز شیر سیه پیکرش همائی ز یاقوت و زر بر سرش بدو داد و کردش سپهدار نو بخواهید گفت اسب سالار نو غو کوس بر چرخ مه برکشید به پیکار دشمن سپه برکشید وز آن روی کابل شه از مرغ و مای جهان کرد پر گرد رزم آزمای بُد او را یکی پور نامش سرند که زخمش ز پولاد کردی پرند درفش و سپه دادش و پیل و ساز فرستادش ازبهر کین پیش باز دو لشکر چو در هم رسیدند تنگ رده برکشیدند و برخاست جنگ... چو شد سخت بر مرد پیکار کار روان گشت از تیغ چون نار نار به پیش پدر شد تورگ دلیر بپرسید کای بر هنر گشته چیر سرند از میان سران سپاه کجا جای دارد بدین رزمگاه کدامست از جنگیان چپ وراست سلیحش چه چیز و درفشش کجاست که گر هست بر زین کُه ِ کینه کش هم اکنون کشان آرمش زیر کش بدو گفت آنک بقلب اندرون ستاده ست و برکتف رومی ستون... دلاور ز گفت ِ پدر چون هزبر برآهیخت گلرنگ تازنده ببر چنان تاخت ارغون پولادسم که در گنبد از گرد شه ماه گم... بهر جمله خیلی فکندی نگون بهر زخم جوئی براندی ز خون... شد آن لشکر گشن پیش تورگ رمان چون رمۀ میش در پیش گرگ... سرند از کران دید دیوی بجوش بزیر اژدهائی پلنگینه پوش ز آسیبش افتاده بر پیل پیل سواران رمان گشته بر میل میل برانگیخت که پیکر بادپای بگرز گران اندر آمد ز جای چنان زَدْش بر تَرک گرز ای شگفت که گرزش ز ترک آتش اندرگرفت تورگ دلاور نشد هیچ کند عقاب نبردی برانگیخت تند بیاویخت از بارویش گرز جنگ بزد بر کمربندش از باد چنگ ز زین بر ربود و همی تاختش به پیش پدر برد و بنداختش چنین گفت کاین هدیۀ کابلی نگه دار ار این کودک زابلی... سپه چون سپهبد نگون یافتند هزیمت سوی راه بشتافتند... تورگ و دلیران زابل به دم برفتند چندانکه سود اسب سم... چو پیروز گشتند از آن رزمگاه سوی زابل اندر گرفتند راه... چو بگذشت ازین کار یک چند گاه به شیداسب بر تیره شد هور و ماه گرفت از پسش پادشاهی تورگ سرافراز شد بر شهان بزرگ یکی پورش آمد بخوبی چو جم نهاد آن دلارای را نام شم زشم زآن سپس اسرت آمد پدید وزین هر دو شاهی به اسرت رسید... چو بختش به هرکار منشور داد سپهرش یکی نامور پور داد بدان پورش آرام بفزود و کام گرانمایه را کرد گرشاسب نام
دهی است از دهستان سهندآباد بخش بستان آباد شهرستان تبریز، واقع در 27هزارگزی شوسۀ میانه به تبریز و دارای 274 تن سکنه است. رجوع به فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4 شود
دهی است از دهستان سهندآباد بخش بستان آباد شهرستان تبریز، واقع در 27هزارگزی شوسۀ میانه به تبریز و دارای 274 تن سکنه است. رجوع به فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4 شود
دهی است از دهستان نهارجانات بخش حومه شهرستان بیرجند. دارای 388 تن سکنه. آب آن از قنات. محصول آنجا غلات، میوه جات، زعفران، ابریشم. شغل اهالی زراعت و قالی بافی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
دهی است از دهستان نهارجانات بخش حومه شهرستان بیرجند. دارای 388 تن سکنه. آب آن از قنات. محصول آنجا غلات، میوه جات، زعفران، ابریشم. شغل اهالی زراعت و قالی بافی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
ذوجنبتین. (لغات فرهنگستان). دورگه. هجین. حیوان از دو جنس مختلف زاده. که پدر از نوعی و مادر از نوعی دیگر دارد: سگهای گرگی دورگند. این اسب یا خروس دورگ است، یعنی اسبی که مادر او عربی و پدرش ترکمانی است یا خروسی که مثلاً از مرغ لاری و خروس عادی است. (از یادداشت مؤلف) ، توسعاً کودکی که از دو خانوادۀ ناکفو یا دو نژاد مختلف تولد شده است: محمود غزنوی دورگ بود که پدر ترک و مادر سگزی داشت. (یادداشت مؤلف). رجوع به دورگه شود
ذوجنبتین. (لغات فرهنگستان). دورگه. هجین. حیوان از دو جنس مختلف زاده. که پدر از نوعی و مادر از نوعی دیگر دارد: سگهای گرگی دورگند. این اسب یا خروس دورگ است، یعنی اسبی که مادر او عربی و پدرش ترکمانی است یا خروسی که مثلاً از مرغ لاری و خروس عادی است. (از یادداشت مؤلف) ، توسعاً کودکی که از دو خانوادۀ ناکفو یا دو نژاد مختلف تولد شده است: محمود غزنوی دورگ بود که پدر ترک و مادر سگزی داشت. (یادداشت مؤلف). رجوع به دورگه شود
نام یکی از پهلوانان بوده. (فرهنگ جهانگیری). نام یکی از پهلوانان ایران باشد. (برهان). نام پهلوانی. (ناظم الاطباء). نام پسرزادۀ جمشید جم است که پدرش شیدسب نام داشته... و تورگ پدر شم و شم پدر اترد و او پدر گرشاسب جد نریمان و او پدر سام و سام پدر زال و زال پدر رستم بوده... (انجمن آرا) (آنندراج). پسر شیدسب پسر تورپسر جمشید. و او پدر شم (سام) پدر اثرط پدر گرشاسب جهان پهلوان است. (حاشیۀ برهان چ معین) : یکی پهلوان بود نامش تورگ دلیر و سرافراز و گرد و سترگ. فردوسی (از فرهنگ جهانگیری). برین گشت اختر چو چندی براند ز گیتی بشد تور و شیداسب ماند یکی پورش آمد ز تخمۀ بزرگ به رسم نیا کرد نامش تورگ فروماند کابل شه آشفته بخت ز شیداسب کین کش بترسید سخت گرفت از پسش پادشاهی، تورگ سرافراز شد بر شهان بزرگ. اسدی (گرشاسب نامه از انجمن آرا و آنندراج)
نام یکی از پهلوانان بوده. (فرهنگ جهانگیری). نام یکی از پهلوانان ایران باشد. (برهان). نام پهلوانی. (ناظم الاطباء). نام پسرزادۀ جمشید جم است که پدرش شیدسب نام داشته... و تورگ پدر شم و شم پدر اُترد و او پدر گرشاسب جد نریمان و او پدر سام و سام پدر زال و زال پدر رستم بوده... (انجمن آرا) (آنندراج). پسر شیدسب پسر تورپسر جمشید. و او پدر شم (سام) پدر اثرط پدر گرشاسب جهان پهلوان است. (حاشیۀ برهان چ معین) : یکی پهلوان بود نامش تورگ دلیر و سرافراز و گرد و سترگ. فردوسی (از فرهنگ جهانگیری). برین گشت اختر چو چندی براند ز گیتی بشد تور و شیداسب ماند یکی پورش آمد ز تخمۀ بزرگ به رسم نیا کرد نامش تورگ فروماند کابل شه آشفته بخت ز شیداسب کین کش بترسید سخت گرفت از پسش پادشاهی، تورگ سرافراز شد بر شهان بزرگ. اسدی (گرشاسب نامه از انجمن آرا و آنندراج)
خرفه. (فرهنگ جهانگیری) (الفاظ الادویه) (فرهنگ رشیدی) (از اختیارات بدیعی). پرپهن. (اختیارات بدیعی). در فرهنگ نوشته که تورگ پرپهن، یعنی خرفه را گویند. (انجمن آرا) (آنندراج). خرفه را گویند و گیاه خرفه را نیز گفته اند و آن را به عربی بقلهالحمقاءخوانند. (برهان). به فارسی تخم خرفه و نبات آن را نیز نامند. (فهرست مخزن الادویه) (از ناظم الاطباء). خرفه و آن ترۀ معروف است. (غیاث اللغات) : اگرچه چنار است برگش بزرگ نباشد در آن نفع برگ تورگ. عسجدی (از فرهنگ جهانگیری و انجمن آرا)
خرفه. (فرهنگ جهانگیری) (الفاظ الادویه) (فرهنگ رشیدی) (از اختیارات بدیعی). پرپهن. (اختیارات بدیعی). در فرهنگ نوشته که تورگ پرپهن، یعنی خرفه را گویند. (انجمن آرا) (آنندراج). خرفه را گویند و گیاه خرفه را نیز گفته اند و آن را به عربی بقلهالحمقاءخوانند. (برهان). به فارسی تخم خرفه و نبات آن را نیز نامند. (فهرست مخزن الادویه) (از ناظم الاطباء). خرفه و آن ترۀ معروف است. (غیاث اللغات) : اگرچه چنار است برگش بزرگ نباشد در آن نفع برگ تورگ. عسجدی (از فرهنگ جهانگیری و انجمن آرا)