جدول جو
جدول جو

معنی طورگ

طورگ(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام دلاوری تورانی از فرماندهان سپاه افراسیاب تورانی، نیز نام سرداری ایرانی درزمان کیخسرو پادشاه کیانی
تصویری از طورگ
تصویر طورگ
فرهنگ نامهای ایرانی

واژه‌های مرتبط با طورگ

طورگ

طورگ
نام میراسفهسالاری بود ازآن ِ ضحاک. اسدی گوید:
شد آن لشکرگشن پیش طورگ
رمان چون رمۀ میش در پیش گرگ.
(لغت نامۀ اسدی).
این تعریف اشتباه است، چه اسدی در گرشاسبنامه طورک را پسرشیداسب و نوادۀ جم دانسته و بشرح زندگانی وی پرداخته و شعر فوق نیز از آنجاست و ممکن نیست که یک تن رادر کتابی نوادۀ جم بداند و هم آن کس را در لغت نامۀ خویش اسفهسالار ضحاک معرفی کند و پیداست که این قسمت بعدها بمتن لغت نامه اضافه گشته و از اینکه مؤلف نیز در استشهاد بشعر خویش بلفظ ’اسدی گوید’ افادۀ مقصود کند، الحاقی بودن آن آشکار گردد چه قدما در این گونه موارد با عبارت: ’من گویم’ از گفتۀ خویش شاهد آوردندی. نکتۀ دیگر اینکه ضبط شعر گرشاسب نامه بعنوان شاهد در لغت نامه هر گونه تصور تعدد شخصین را مرتفعمیسازد. باری چنانکه گفتیم طورگ جد سوم گرشاسب و نوادۀ جمشید و شرح سلسلۀ نسب بنقل از مجمل التواریخ و القصص چنین است... فرزند جمشید ثور بود از پریچهره دختر زابل شاه... و از ثور شیداسب بزاد و طورگ پسر شیداسب بود و شم پسر طورگ و اثرط پسر شم... پس گرشاسف از اثرط بزاد... در گرشاسبنامه داستان طورگ به اختصار چنین آمده است:
بر اورنگ بنشست شیداسب شاد
به شاهی درِداد و بخشش گشاد
یکی پورش آمد ز تخمی بزرگ
به رسم نیا کرد نامش تورگ.
چو شه سرکش و گرد و دهساله گشت
بزور از نیا وز پدر درگذشت
یلی شد که در خَم ّ خام کمند
گسستی سر زنده پیلان ز بند
کس آهنگ پرتاب او درنیافت
ز گردان کسی گرز او برنتافت
ز بالای مه نیزه بفراشتی
ز پهنای کُه خشت بگذاشتی...
پدرْش از پی کینه روزی پگاه
همی خواست بردن بکابل سپاه
چو دید او گرفت آرزو ساختن
که من با تو آیم بکین تاختن
پدر گفت کاین رای پدرام نیست
تو خردی تو را رزم هنگام نیست
هنوزت نگشته ست گهواره تنگ
چگونه کشی از بر باره تنگ...
پرآژنگ رخ داد پاسخ تورگ
که گر کوچکم هست کارم بزرگ...
اگر کوچکم کار مردان کنم
ببینی چو آهنگ میدان کنم
مر آن گرگ را مرگ به از رمه
که بی خورد ماند میان رمه...
پدر شادمان شد گرفتش به بر
زره خواست با تَرک و رویین سپر...
درفشی ز شیر سیه پیکرش
همائی ز یاقوت و زر بر سرش
بدو داد و کردش سپهدار نو
بخواهید گفت اسب سالار نو
غو کوس بر چرخ مه برکشید
به پیکار دشمن سپه برکشید
وز آن روی کابل شه از مرغ و مای
جهان کرد پر گرد رزم آزمای
بُد او را یکی پور نامش سرند
که زخمش ز پولاد کردی پرند
درفش و سپه دادش و پیل و ساز
فرستادش ازبهر کین پیش باز
دو لشکر چو در هم رسیدند تنگ
رده برکشیدند و برخاست جنگ...
چو شد سخت بر مرد پیکار کار
روان گشت از تیغ چون نار نار
به پیش پدر شد تورگ دلیر
بپرسید کای بر هنر گشته چیر
سرند از میان سران سپاه
کجا جای دارد بدین رزمگاه
کدامست از جنگیان چپ وراست
سلیحش چه چیز و درفشش کجاست
که گر هست بر زین کُه ِ کینه کش
هم اکنون کشان آرمش زیر کش
بدو گفت آنک بقلب اندرون
ستاده ست و برکتف رومی ستون...
دلاور ز گفت ِ پدر چون هزبر
برآهیخت گلرنگ تازنده ببر
چنان تاخت ارغون پولادسم
که در گنبد از گرد شه ماه گم...
بهر جمله خیلی فکندی نگون
بهر زخم جوئی براندی ز خون...
شد آن لشکر گشن پیش تورگ
رمان چون رمۀ میش در پیش گرگ...
سرند از کران دید دیوی بجوش
بزیر اژدهائی پلنگینه پوش
ز آسیبش افتاده بر پیل پیل
سواران رمان گشته بر میل میل
برانگیخت که پیکر بادپای
بگرز گران اندر آمد ز جای
چنان زَدْش بر تَرک گرز ای شگفت
که گرزش ز ترک آتش اندرگرفت
تورگ دلاور نشد هیچ کند
عقاب نبردی برانگیخت تند
بیاویخت از بارویش گرز جنگ
بزد بر کمربندش از باد چنگ
ز زین بر ربود و همی تاختش
به پیش پدر برد و بنداختش
چنین گفت کاین هدیۀ کابلی
نگه دار ار این کودک زابلی...
سپه چون سپهبد نگون یافتند
هزیمت سوی راه بشتافتند...
تورگ و دلیران زابل به دم
برفتند چندانکه سود اسب سم...
چو پیروز گشتند از آن رزمگاه
سوی زابل اندر گرفتند راه...
چو بگذشت ازین کار یک چند گاه
به شیداسب بر تیره شد هور و ماه
گرفت از پسش پادشاهی تورگ
سرافراز شد بر شهان بزرگ
یکی پورش آمد بخوبی چو جم
نهاد آن دلارای را نام شم
زشم زآن سپس اسرت آمد پدید
وزین هر دو شاهی به اسرت رسید...
چو بختش به هرکار منشور داد
سپهرش یکی نامور پور داد
بدان پورش آرام بفزود و کام
گرانمایه را کرد گرشاسب نام
لغت نامه دهخدا

دورگ

دورگ
ویژگی انسان یا حیوانی که از دو نژاد باشد، آنکه پدرش از یک نژاد و مادرش از نژاد دیگر باشد، دُوتُخمِه، دُورَگِه، اَکدَش، یَکدِش
دورگ
فرهنگ فارسی عمید

طوری

طوری
برهان این واژه را برابر رمید گی و (وحشت وحشی) آورده گمان می رود توری یا تولی باشد برگرفته از توریدن یا تولیدن که رمیدن و به یکسو شدن است بهروز نیز تولی را با وحشی تازی برابر دانسته بیگانه، کسی
فرهنگ لغت هوشیار

طورع

طورع
فرمان بردن گردن نهادن، پر گیاهی در چراگاه، رام فرمان برنده، خواهان
فرهنگ لغت هوشیار

تورگ

تورگ
خرفه. (فرهنگ جهانگیری) (الفاظ الادویه) (فرهنگ رشیدی) (از اختیارات بدیعی). پرپهن. (اختیارات بدیعی). در فرهنگ نوشته که تورگ پرپهن، یعنی خرفه را گویند. (انجمن آرا) (آنندراج). خرفه را گویند و گیاه خرفه را نیز گفته اند و آن را به عربی بقلهالحمقاءخوانند. (برهان). به فارسی تخم خرفه و نبات آن را نیز نامند. (فهرست مخزن الادویه) (از ناظم الاطباء). خرفه و آن ترۀ معروف است. (غیاث اللغات) :
اگرچه چنار است برگش بزرگ
نباشد در آن نفع برگ تورگ.
عسجدی (از فرهنگ جهانگیری و انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا

تورگ

تورگ
نام یکی از پهلوانان بوده. (فرهنگ جهانگیری). نام یکی از پهلوانان ایران باشد. (برهان). نام پهلوانی. (ناظم الاطباء). نام پسرزادۀ جمشید جم است که پدرش شیدسب نام داشته... و تورگ پدر شم و شم پدر اُترد و او پدر گرشاسب جد نریمان و او پدر سام و سام پدر زال و زال پدر رستم بوده... (انجمن آرا) (آنندراج). پسر شیدسب پسر تورپسر جمشید. و او پدر شم (سام) پدر اثرط پدر گرشاسب جهان پهلوان است. (حاشیۀ برهان چ معین) :
یکی پهلوان بود نامش تورگ
دلیر و سرافراز و گرد و سترگ.
فردوسی (از فرهنگ جهانگیری).
برین گشت اختر چو چندی براند
ز گیتی بشد تور و شیداسب ماند
یکی پورش آمد ز تخمۀ بزرگ
به رسم نیا کرد نامش تورگ
فروماند کابل شه آشفته بخت
ز شیداسب کین کش بترسید سخت
گرفت از پسش پادشاهی، تورگ
سرافراز شد بر شهان بزرگ.
اسدی (گرشاسب نامه از انجمن آرا و آنندراج)
لغت نامه دهخدا

طوری

طوری
توری، قسمی پارچه، لیف، کیسه مانندی کوچک شبیه طور که در برخی از چراغها که با نفت سوزد بکار رود
لغت نامه دهخدا

طوری

طوری
وحشی از مردم و مرغ و کبوتر. (منتهی الارب). وحشی. (مهذب الاسماء). اسم طیور وحشی است و حمام را نیز گویند. (فهرست مخزن الادویه). رمیدگی و وحشت. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا

طوره

طوره
دهی جزء دهستان کزاز پائین بخش سربند شهرستان اراک در 30 هزارگزی شمال باختری آستانه سر راه شوسۀ اراک به ملایر. کوهستانی و سردسیر با 1366 تن سکنه. آب آن از رود خانه نهرمیان. محصولات آنجا غلات و بنشن و چغندرقند و انگور و میوه و قلمستان. شغل اهالی آنجا زراعت و قالیچه بافی. راه آن اتومبیل رو است. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا