جدول جو
جدول جو

معنی ورندیم - جستجوی لغت در جدول جو

ورندیم
به این طرف، از این پس
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پرندین
تصویر پرندین
(دخترانه)
نرم و لطیف چون پرند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پرندیس
تصویر پرندیس
(دخترانه)
نرم و لطیف چون پرند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پرندین
تصویر پرندین
چیزی که از حریر دوخته یا ساخته شده باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زورنیم
تصویر زورنیم
تکۀ پارچه که برای زینت در پشت یقۀ لباس می دوزند
فرهنگ فارسی عمید
(زَ رَ)
دهی از دهستان میان دورود است که در بخش مرکزی شهرستان ساری و هفت هزارگزی جنوب خاوری نکا واقع است و 450 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(وِ)
دهی از دهستان بابالی بخش چقلوندی شهرستان خرم آباد، در 3هزارگزی باختر راه فرعی چقلوندی به بروجرد، واقع در تپه ماهور و سردسیری مالاریایی است. سکنۀ 150 تن و آب آن از سراب داراب تأمین می شود و محصول آنجا غلات، صیفی، لبنیات، و پشم و شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(زَ وَ)
پارچه ای راگویند که به اندام خاصی از جانب پشت بر گریبان جامه دوزند. (برهان) (فرهنگ فارسی معین). پارچه ای بود که بر گریبان جامه از جانب پشت دوزند به جهت خوشایندگی و آنرا به ترکی الپاق خوانند. (جهانگیری) (از فرهنگ رشیدی) (از انجمن آرا) (از آنندراج) ، پینه و وصلۀ جامه، تکه ای که برای فراخ کردن جامه در میان آن مندرج کنند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان کنارک شهرستان چاه بهار واقع در 55000 گزی باختر چاه بهار و کنار دریای عمان، جلگه و گرمسیر مالاریایی است، سکنۀآن 212 تن است، آب آن از چاه است، محصول آن ماهی و راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(تْ رُ جِ)
شهر و بندری در نروژ است که بر کنار اقیانوس اطلس قرار دارد و در قدیم نیداروس نام داشته و 56700 تن سکنه دارد. شهری است صنعتی و دارای یک کلیسای بزرگ و کهنی است که از قرن دوازدهم میلادی بر جای مانده است و در قدیم پایتخت پادشاهان نروژ بوده و قشون آلمان در سال 1940 میلادی برای هجوم به کشور نروژ نخست این شهر را اشغال کرده بود
لغت نامه دهخدا
(پَ رَ)
هرچیز که از حریر سازند. (برهان). هرچه از پرند سازند. آنچه از پرند دوزند. (فرهنگ رشیدی). پرندینه:
ز هر سو بی اندازه در وی بجوش
بتان پرندین بر حله پوش.
اسدی
لغت نامه دهخدا
(مَ رَ)
ده مرکز دهستان لب کویر بخش بجستان شهرستان گناباد، در 37 هزارگزی شمال شرقی بجستان در جلگه و گرمسیر. دارای 1000تن سکنه. آبش از قنات و محصولش غلات، زیره، ارزن، شغل مردمش زراعت ومال داری است. (از فرهنگ جغرافیائی از ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(وَ رَ)
نقشه و مسوده. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین) ، اندازه و اندازه گرفتن جامه را. (ناظم الاطباء). اندازه (جامه و غیره). (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(وُ دی یَ / یِ)
حق و پولی که بابت وارد شدن به جایی باید پرداخت: ورودیه برای رفتن به باغ وحش. حق دخول در جایی. مانند انجمن، مدرسه، و غیره. حق الورود. (از فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(وَ نِ مَ)
نام مشهورترین و بزرگترین شهر مکران است. (معجم البلدان) (انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
(سَ رَ)
جزیره ای است بزرگ بهند و در آن کوهی است که بر آن آدم علیه السلام هبوط نمود. (منتهی الارب). رجوع به سراندیب و نزهه القلوب ص 2، 11، 168، 196، 203، 231، 256، 262 و تاریخ گزیده ص 23 و 32 شود
لغت نامه دهخدا
(وَ رَ)
ورنجن است که دستینۀ زنان باشد و به عربی آن را که بر دست کنند سوار و آن را که بر پای کنند خلخال خوانند. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رجوع به ورنجن شود
لغت نامه دهخدا
(فَ رَ دی یَ)
از پرند فارسی. (یادداشت به خط مؤلف) : و فی نقوشه الفرندیه مشابه للب ناب السمک الذی تجلبه البغاریه الی خوارزم. (از الجماهر فی معرفه الجواهر بیرونی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ورنداز
تصویر ورنداز
اندازه (جامه و غیره)، نقشه مسوده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ورودیه
تصویر ورودیه
درآیه حق دخول در جایی (انجمن مدرسه و غیره) حق الورود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرندین
تصویر پرندین
آنچه از پرند درست کنند هر چه از حریر سازند پرندینه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ورنداز
تصویر ورنداز
((وَ رَ))
اندازه (جامه و غیره..)، نقشه، مسوده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ورودیه
تصویر ورودیه
((وُ یِّ))
حق وجهی که بابت داخل شدن در جایی پرداخت می شود، حق الورود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زورنیم
تصویر زورنیم
((زَ وَ))
پارچه ای که به اندام خاصی از جانب پشت بر گریبان جامه دوزند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پرندین
تصویر پرندین
((پَ رَ دِ))
آن چه از پرند درست کنند، هر چه از حریر سازند، پرندینه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پرندین
تصویر پرندین
((پَ رَ))
ابریشمی
فرهنگ فارسی معین
پرندوش، پریشب
فرهنگ واژه مترادف متضاد
از تپه های تاریخی نزدیک دهکده ی ولاشد بهشهر
فرهنگ گویش مازندرانی
وارونه
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع چهاردانگه هزارجریب ساری
فرهنگ گویش مازندرانی
رو به آفتاب، از توابع دهستان جنت رودبار تنکابن، مکان و جایی که همواره.، آفتاب گیر
فرهنگ گویش مازندرانی
پروانه
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع میان دورود ساری
فرهنگ گویش مازندرانی
مرتعی در نزدیکی روستای کنیج نوشهر
فرهنگ گویش مازندرانی
پاره کردن
فرهنگ گویش مازندرانی