جدول جو
جدول جو

معنی ورمال - جستجوی لغت در جدول جو

ورمال
فرارکننده. (ناظم الاطباء).
- وردار و ورمال، آنکه چیزی را برمیدارد و فرار میکند. (ناظم الاطباء).
- ورمال آقا را دمش دادن، چیزی را برداشتن و بردن و خوردن. چپو کردن. سر خوراکی ریختن و یک باره آن را تمام کردن. (فرهنگ فارسی معین از فرهنگ عامیانۀ جمال زاده).
- ورمال زدن یا ورمال کردن، گریختن از ترس
لغت نامه دهخدا
ورمال
ورمال آقا را دمش دادن، چیزی را برداشتن و بردن و خوردن چیوکردن سر خوراکی ریختن و یکباره آنرا تمام کردن، یا وردار و ورمال. آنکه چیزی را بر میدارد و فرار میکند
فرهنگ لغت هوشیار
ورمال
((وَ))
وردارنده و ورمالنده، کسی که پول یا مال اشخاص را بالا می کشد، مال مردم خور
ورمال آقا را دمش دادن: چیزی را برداشتن و بردن و خوردن، چپو کردن، سر خوراکی ریختن و یکباره آن را تمام کردن
تصویری از ورمال
تصویر ورمال
فرهنگ فارسی معین
ورمال
مورب
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از برمال
تصویر برمال
(پسرانه)
جلوی منزل، سجاده، خانهدار (نگارش کردی: بهرما)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از رومال
تصویر رومال
پارچه ای که با آن دست و روی را پاک کنند، دستمال، روپاک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نرمال
تصویر نرمال
به طریق و روش معمول، به هنجار، طبیعی
فرهنگ فارسی عمید
(بَ)
ورمال. گریز، که از گریختن است. (برهان) (آنندراج). رجوع به ورمال شود.
- برمال زدن،کنایه از گریختن باشد. (برهان) (از آنندراج).
- برمال کردن، کنایه از گریختن باشد. (برهان) (از آنندراج).
لغت نامه دهخدا
(کَ)
ارمال نسیج، بافتن بوریا و جز آن. باریک بافتن بوریا یا عام است. (منتهی الأرب). حصیر بافتن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ رمله. خطهای سیاه
لغت نامه دهخدا
(اَ)
چوبی است که بدارچین سیاه ماند و بوی خوش دارد و منبت او یمن است. (مؤید الفضلاء). بلغت یمنی چوبی است شبیه بقرفه در غایت خوشبوئی و قرفه چوبی است شبیه بدارچین و خوردن آن درد چشم را نافع است و به این معنی بجای لام کاف هم بنظر آمده است. (برهان) (آنندراج). ارمال و ارمالک و بسریانی ارمالی نامند. دوای خشبی است شبیه بقرفه و با عطریه. منابت او هند و یمن و نبات او بقدر ذرعی و برگش تیره رنگ و گلش کبود و بی ثمره و مستعمل پوست اوست و مایل به زردی میباشد. در آخر دوم گرم و خشک و نائب مناب قرنفل و دارچینی و مقوی دل و احشا و معین هضم و جمیع قوتها و حابس طبع و مانع انتشار زخمها و آکله و مدرّ فضلات و ضماد او جهت بثور و اورام و اندمال قروح و مانع تعفّن اعضا و بوئیدن او جهت تقویت دماغ و مضمضۀ او جهت استحکام لثه و امراض دندان و طلاء او جهت اصلاح ناخن و آشامیدن او جهت قطع بخارات کریه و بوی دهان و رفع رمد بارد نافع و مصدع محرور و مصلحش کزبره و قدر شربتش دو مثقال و بدلش سلیخه و در بوی دهان کبابه. (تحفۀ حکیم مؤمن). و رجوع به ارماک و ارمالک شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
سینه و سرابالای کوه و پشته. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(چُ)
دهی جزء دهستان قره پشلو، بخش حومه شهرستان زنجان که در 76هزارگزی شمال باختری زنجان و 18هزارگزی راه شوسۀ زنجان به تبریز واقع است. کوهستانی و سردسیر است و 219 تن سکنه دارد. آبش از چشمه، محصولش غلات، شغل اهالی زراعت و بافتن گلیم و جاجیم وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(نُرْ)
به هنجار. (لغات فرهنگستان). نرمال. طبیعی. رجوع به نرمال شود
لغت نامه دهخدا
در تداول عامه، حرکت بااحتیاط و دست مالیدن به اطراف در تاریکی، غالباً کورمال کورمال (به تکرار) استعمال شود، (فرهنگ فارسی معین)، و رجوع به کورمال رفتن، کورمالی کردن و کورمال کورمال شود
لغت نامه دهخدا
پارچه ای که بدان روی را پاک کنند، دستمال و ابزاری وبشگیر، (ناظم الاطباء)، مندیل، دستمال، (لغت محلی شوشتر، نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف)، پارچه ای که بدان روی را از غبارو جز آن پاک کنند، (آنندراج)، دستمال، دستمال بزرگ:سری که درد نمی کند رومال چرا باید بست، در لهجۀ مردم چهار محال و پاکستان، دستمال، (یادداشت مؤلف)،
- رومال سیاه، چون پردۀ مشکین و پردۀ نیلوفری که بستن آن بر چشم آشوب گرفته معمول است، (آنندراج) :
بست رومال سیه بر چشم آن آرام جان
گشت آهویی درون خیمۀ لیلی نهان،
صائب (از آنندراج)،
، چارقد، (یادداشت مؤلف)، دستار، (لغت محلی شوشتر، نوعی از کبوتر،
امردباز، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نُ)
به هنجار. طبیعی. عادی. معمولی. (لغات فرهنگستان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ارمال
تصویر ارمال
چوبیست که بدارچین سیاه ماند و بوی خوش دارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رومال
تصویر رومال
پارچه ای که بدان روی را پاک کنند، دستمال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کورمال
تصویر کورمال
حرکت با احتیاط و دست مالیدن به اطراف در تاریکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرمال
تصویر فرمال
فرانسوی ینگی (ینگ رسم)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نرمال
تصویر نرمال
بروش و طریق معین و معمول
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارمال
تصویر ارمال
چوبی است شبیه به قرفه و دارچین، بسیار خوشبو که در هند و یمن نیز روید
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نرمال
تصویر نرمال
((نُ))
طبیعی، عادی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رومال
تصویر رومال
((ص فا. اِ.))
پارچه ای که با آن روی و دست را پاک کنند، روپاک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از برمال
تصویر برمال
((بَ))
سینه کوه، سرابالای کوه و پشته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از برمال
تصویر برمال
گریز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کورمال
تصویر کورمال
حرکت با احتیاط و دست مالیدن به اطراف در تاریکی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نرمال
تصویر نرمال
به هنجار، بهنجار
فرهنگ واژه فارسی سره
طبیعی، عادی، معمولی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
به علت تاریکی مطلق، با لمس کردن دست و تکیه به دیوار راه رفتن
فرهنگ گویش مازندرانی
راه اریب برای بالا رفتن از ارتفاعات
فرهنگ گویش مازندرانی
خر حمال، یعنی کسی که بدون مزد کار کند
فرهنگ گویش مازندرانی
هم ریش، هم سن و سال، هم انداز، همسر، باجناق
فرهنگ گویش مازندرانی
راه اریب برای بالا رفتن از کوه، راه مال رو
فرهنگ گویش مازندرانی