جدول جو
جدول جو

معنی ورزگن - جستجوی لغت در جدول جو

ورزگن
کوزۀ پرآب
تصویری از ورزگن
تصویر ورزگن
فرهنگ فارسی عمید
ورزگن
(وَ زَ گَ)
کوزۀ پرآب. (آنندراج) (برهان) (ناظم الاطباء). جهانگیری از مؤید الفضلاء همین لفظ و معنی را نقل کرده، مؤلف فرهنگ نظام گوید: لفظ و معنی عجیبی است. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ورزان
تصویر ورزان
(پسرانه)
محافظ، نگهبان، فصلها (نگارش کردی: وهرزان)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ورزگر
تصویر ورزگر
کشاورز، کشتکار، دهقان
برزگر، زارع، فلّاح، برزکار، بزرکار، برزیگر، برزه گر، گیاه کار، حرّاث، حارث، بازیار، کدیور، ورزگار، ورزکار، ورزه، ورزی، کشورز، واستریوش، کشتبان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرزگن
تصویر پرزگن
پارچه یا چیز دیگر که پرز داشته باشد، پرزدار
فرهنگ فارسی عمید
(وَ گَ)
برزگر. زارع. (ناظم الاطباء). کشاورز. ورزکار است که زراعت کننده باشد. (آنندراج) :
ز شاهانی ار پیشه ور گوهری
پدر ورزگر داری ار لشکری.
اسدی
لغت نامه دهخدا
(وَ زَ نِ)
دهی جز دهستان ارانگۀ بخش کرج شهرستان تهران. کوهستانی و سردسیری است. سکنۀ آن 130 تن است. آب آن از چشمه سار تأمین می شود. و محصول آنجا غلات، لبنیات، عسل و شغل اهالی زراعت و گله داری و کرباس و جاجیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
در حال ورزیدن. رجوع به ورز و ورزیدن شود
لغت نامه دهخدا
(فُ تَ)
در تداول، پی درپی سخن بیهوده گفتن. سخن دراز گفتن. پرحرفی کردن. وراجی کردن. بسیار گفتن. پرگفتن. لاف زدن
لغت نامه دهخدا
(فُ دَ)
گریستن کودک با آواز بلند. (یادداشت مرحوم دهخدا). گریۀ شدید کردن
لغت نامه دهخدا
(پُ گِ)
خمیل. پرزدار: ثوب خمیل، جامۀ پرزگن. (ربنجنی)
لغت نامه دهخدا
گریه شدید کردن و فریاد زدن (کودک شیر خوار) غر زدن، پر حرفی کردن وراجی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
برزگر زارع کشاورز: زشاهانی ارپیشه ورگوهری پدر ورزگرداری از لشکری. (گرشا)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرزگن
تصویر پرزگن
پرزدار پرزه دار: جامه پرزگن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ورزگر
تصویر ورزگر
((وَ گَ))
برزگر
فرهنگ فارسی معین
تا زدن پاچه ی شلوار و آستین پیراهن
فرهنگ گویش مازندرانی
دهقان، کشاورز
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع یالرود نور
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع مالرود نوشهر
فرهنگ گویش مازندرانی