انجام دادن، کردن پسوند متصل به واژه به معنای داشتن و مانند ان مثلاً کینه ورزیدن، عشق ورزیدن به کار بستن، کسب کردن، به دست آوردن پرداختن و مشغول شدن به کاری، به کار گرفتن، به کار بستن، برای مثال سخن های من چون شنودی بورز / مگر بازدانی زناارز ارز (فردوسی - ۶/۲۳۰)، کشت و زرع کردن کوشش کردن، سعی کردن
انجام دادن، کردن پسوند متصل به واژه به معنای داشتن و مانند ان مثلاً کینه ورزیدن، عشق ورزیدن به کار بستن، کسب کردن، به دست آوردن پرداختن و مشغول شدن به کاری، به کار گرفتن، به کار بستن، برای مِثال سخن های من چون شنودی بورز / مگر بازدانی زناارز ارز (فردوسی - ۶/۲۳۰)، کشت و زرع کردن کوشش کردن، سعی کردن
دهی است از دهستان خرقان شرقی بخش آوج شهرستان قزوین که در 15 هزارگزی جنوب شرقی آوج قرار دارد و جایی کوهستانی و سردسیر و دارای 1270 تن سکنه است. محصول عمده اش غله، سیب زمینی، انگور، زردآلو، و کار مردم زراعت و جاجیم بافی و گلیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
دهی است از دهستان خرقان شرقی بخش آوج شهرستان قزوین که در 15 هزارگزی جنوب شرقی آوج قرار دارد و جایی کوهستانی و سردسیر و دارای 1270 تن سکنه است. محصول عمده اش غله، سیب زمینی، انگور، زردآلو، و کار مردم زراعت و جاجیم بافی و گلیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
کنده شدن و جدا شدن چسبیده و دوسیده ای چنانکه کاغذ از دیوار و مشمع از تن. (یادداشت مؤلف) ، رسیدن خمیر. مخمر شدن. آماده شدن خمیر برای پختن نان. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، برآمدن. مقابله کردن. (فرهنگ فارسی معین). - ورآمدن پس کسی، از عهدۀ مقابلۀ او برآمدن، چاق شدن. (فرهنگ فارسی معین)
کنده شدن و جدا شدن چسبیده و دوسیده ای چنانکه کاغذ از دیوار و مشمع از تن. (یادداشت مؤلف) ، رسیدن خمیر. مخمر شدن. آماده شدن خمیر برای پختن نان. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، برآمدن. مقابله کردن. (فرهنگ فارسی معین). - ورآمدن پس کسی، از عهدۀ مقابلۀ او برآمدن، چاق شدن. (فرهنگ فارسی معین)
در تداول عامه، کاویدن. کند و کاو کردن، انگولک کردن. بازی کردن و دست زدن بسیار به چیزی، دست به سر و کول کسی کشیدن. ملاعبه کردن. (فرهنگ فارسی معین) : مدتی با دخترک وررفت
در تداول عامه، کاویدن. کند و کاو کردن، انگولک کردن. بازی کردن و دست زدن بسیار به چیزی، دست به سر و کول کسی کشیدن. ملاعبه کردن. (فرهنگ فارسی معین) : مدتی با دخترک وررفت
برزیدن. کار کردن. (فرهنگ فارسی معین) (ناظم الاطباء). عمل کردن. به کار بردن، کوشیدن. جهد کردن. کوشش و سعی نمودن. (ناظم الاطباء) ، پیاپی انجام دادن. (فرهنگ فارسی معین) : بیا با ما مورز این کینه داری که حق صحبت دیرینه داری. حافظ (از فرهنگ فارسی معین). ، ممارست کردن. (فرهنگ فارسی معین) ، حاصل کردن. (آنندراج) (فرهنگ فارسی معین). تحصیل کردن. اندوختن. (ناظم الاطباء). کسب نمودن. (آنندراج) (ناظم الاطباء). کسب کردن. به دست آوردن. (ناظم الاطباء) : سخندانی وخوشخوانی نمیورزند در شیراز بیاحافظ که تا خود را به ملک دیگر اندازیم. حافظ. ، کشتن. (ناظم الاطباء). زراعت کردن. (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، عادت نمودن. خوی کردن. خو گرفتن. ریاضت کشیدن، به مشقت و محنت به دست آوردن، نتیجه گرفتن، دمیدن، نازیدن. افتخار نمودن، محنت کشیدن. (ناظم الاطباء) ، مالش دادن. مشت و مال دادن خمیر، پیروی کردن. (یادداشت مرحوم دهخدا) : ورزیدن راه و رسم یا دینی، پیروی کردن آن راه و رسم وپیروی کردن آن دین: که دین مسیحا ندارد درست ره گبرگی ورزد و زندو است. فردوسی
برزیدن. کار کردن. (فرهنگ فارسی معین) (ناظم الاطباء). عمل کردن. به کار بردن، کوشیدن. جهد کردن. کوشش و سعی نمودن. (ناظم الاطباء) ، پیاپی انجام دادن. (فرهنگ فارسی معین) : بیا با ما مورز این کینه داری که حق صحبت دیرینه داری. حافظ (از فرهنگ فارسی معین). ، ممارست کردن. (فرهنگ فارسی معین) ، حاصل کردن. (آنندراج) (فرهنگ فارسی معین). تحصیل کردن. اندوختن. (ناظم الاطباء). کسب نمودن. (آنندراج) (ناظم الاطباء). کسب کردن. به دست آوردن. (ناظم الاطباء) : سخندانی وخوشخوانی نمیورزند در شیراز بیاحافظ که تا خود را به ملک دیگر اندازیم. حافظ. ، کشتن. (ناظم الاطباء). زراعت کردن. (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، عادت نمودن. خوی کردن. خو گرفتن. ریاضت کشیدن، به مشقت و محنت به دست آوردن، نتیجه گرفتن، دمیدن، نازیدن. افتخار نمودن، محنت کشیدن. (ناظم الاطباء) ، مالش دادن. مشت و مال دادن خمیر، پیروی کردن. (یادداشت مرحوم دهخدا) : ورزیدن راه و رسم یا دینی، پیروی کردن آن راه و رسم وپیروی کردن آن دین: که دین مسیحا ندارد درست ره گبرگی ورزد و زندو است. فردوسی
قومی از مسیحیان که بظاهر انجیل عمل کنند و متعصب و متعبد باشند و آنگاه که خاندان استوارت بتعذیب و شکنجۀ آنان پرداختند بسیاری از ایشان به آمریکا مهاجرت کردند
قومی از مسیحیان که بظاهر انجیل عمل کنند و متعصب و متعبد باشند و آنگاه که خاندان استوارت بتعذیب و شکنجۀ آنان پرداختند بسیاری از ایشان به آمریکا مهاجرت کردند
کنده شدن چیزی از جایش جدا شدن، بر آمدن مقابله کردن، یا ورآمدن پس کسی. از عهده مقابله با او برآمدن، آماده شدن خمیر برای نان: این خمیر ورآمده است ببر نانوایی بده بپزند، چاق شدن
کنده شدن چیزی از جایش جدا شدن، بر آمدن مقابله کردن، یا ورآمدن پس کسی. از عهده مقابله با او برآمدن، آماده شدن خمیر برای نان: این خمیر ورآمده است ببر نانوایی بده بپزند، چاق شدن
باچیزی خود را مشغول داشتن وبدان کند و کاو کردن: دستش بی اراده مثل یک عادت یا یک عکس العمل با پوزه راسو ورمیرفت آنرا فشار میداد، دست بسر و کول کسی کشیدن ملاعبه کردن: مدتی با دخترک ور رفت
باچیزی خود را مشغول داشتن وبدان کند و کاو کردن: دستش بی اراده مثل یک عادت یا یک عکس العمل با پوزه راسو ورمیرفت آنرا فشار میداد، دست بسر و کول کسی کشیدن ملاعبه کردن: مدتی با دخترک ور رفت
با بلاهای عشق ورزش کن، خویشتن را بلند ارزش کن، (اوحدی)، اجراکردن تمرینهی بدنی بمنظور تکیمل قوای جسمی و روحی بطور مرتب. ورزید ورزد خواهد ورزید بورز ورزنده ورزا ورزیده (ورزش) کارکردن، پیاپی انجام دادن: بیا با مامورز این کینه زاری که حق صحبت دیرینه داری. (حافظ)، ممارست کردن، کوشیدن، حاصل کردن اندوختن، زراعت کردن
با بلاهای عشق ورزش کن، خویشتن را بلند ارزش کن، (اوحدی)، اجراکردن تمرینهی بدنی بمنظور تکیمل قوای جسمی و روحی بطور مرتب. ورزید ورزد خواهد ورزید بورز ورزنده ورزا ورزیده (ورزش) کارکردن، پیاپی انجام دادن: بیا با مامورز این کینه زاری که حق صحبت دیرینه داری. (حافظ)، ممارست کردن، کوشیدن، حاصل کردن اندوختن، زراعت کردن