جدول جو
جدول جو

معنی ودانوش - جستجوی لغت در جدول جو

ودانوش
نام مردی که عذرا را بفروخت. (لغت نامۀ اسدی) :
گذشته بر او بر بسی کام و دام
یکی تیزپایی ودانوش نام.
عنصری.
رجوع به دانوش در همین لغت نامه و فرهنگ سروری شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دلنوش
تصویر دلنوش
(دخترانه)
گوارای دل، مطبوع
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شادنوش
تصویر شادنوش
(دخترانه)
نوشنده شادی، شاد و خوشحال
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مانوش
تصویر مانوش
(پسرانه)
کوهی که منوچهر در بالای آن متولد شده است، نام چندتن از نیاکان منوچهر پادشاه پیشدادی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کیانوش
تصویر کیانوش
(دخترانه و پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام برادر فریدون پادشاه پیشدادی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از برانوش
تصویر برانوش
(پسرانه)
مهندس رومی که پل شوشتر را در زمان شاپور ساسانی، از شخصیتهای شاهنامه، نام سردار رومی در زمان شاپور ذوالاکتاف پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از وه نوش
تصویر وه نوش
(دخترانه)
بهنوش، مرکب از به (بهتر یا خوب) + نوش (عسل)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آوانوش
تصویر آوانوش
(دخترانه)
شنونده آوا
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از رادنوش
تصویر رادنوش
(پسرانه)
مرکب از راد (جوانمرد، بخشنده) + نوش (نیوشنده)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از دارنوش
تصویر دارنوش
(پسرانه)
نام یکی از وزیران بخت نصر
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از وانوش
تصویر وانوش
(دخترانه)
دریاچه وان، از سمبلهای تاریخ ارامنه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از دانوش
تصویر دانوش
(پسرانه)
کسی که عذرا معشوقه وامق را فروخت در کتاب وامق و عذرا
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نوشانوش
تصویر نوشانوش
گفتن نوش باد در مجلس باده گساری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از داروش
تصویر داروش
سپستان، درختی گرمسیری با برگ های گرد و نوک تیز و گل های سفید خوشه ای و خوش بو، میوۀ این گیاه بیضی شکل، زرد رنگ و دارای شیرۀ لزج و بی مزه است که پس از خشک شدن سیاه رنگ می شود و در طب سنتی برای معالجۀ بیماری های ریوی به کار می رود، سگ پستان، سنگ پستان، شیرینک، مویزک عسلی، دارواش، مویزج عسلی، مویزه، دبق
فرهنگ فارسی عمید
نام کوهی است که منوچهر در آن کوه متولد شد و آن را مانوشان هم می گویند، (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا)، چنین نامی در شاهنامه و فهرست ولف نیامده ولی در بندهش مانوش (منوش) هم به کوهی اطلاق شده که منوچهر در آن تولد یافته و هم نام چندتن از نیاکان منوچهر است، از جمله مانوش پسر ’کی پشین’ و پدر ’کیوجی’، در فصل 12 بندهش بند 2 چنین آمده: کوه ’زرذز’ که آن را نیز مانوش گویند از سلسله جبال البرز است، و نیز در بند ده همین فصل آمده: کوه مانوش بسیار بزرگ است، کوهی است که منوچهر در بالای آن تولد یافت و در ’زامیادیشت’ بند 1 در جزو کوهها از کوه منوشه اسم برده شده و پس از آن از کوه ’زرذز’ یاد شده بنابراین ’زرذز’ کوهی است نزدیک کوه مانوش (که در بندهش هر دو یکی محسوب شده)، (حاشیۀ برهان چ معین)، و رجوع به یشتها تألیف پورداود ج 2 ص 50 شود
لغت نامه دهخدا
(وَزْ زا)
جمع واژۀ وزان. (مهذب الاسماء). به معنی آنکه بار سنجد. در حالت رفعی. رجوع به وزان شود
لغت نامه دهخدا
(وَ)
نام روان سپهر قمر است. (ناظم الاطباء) (انجمن آرا) (آنندراج).
لغت نامه دهخدا
نام بزرگترین و مهمترین رود خانه اروپای مرکزی و جنوبی است، ایستر، نهر طونه، این رود را بزبان آلمانی داناو و بزبان اسلواکی دوناج و بزبان هنگری دونا و در تکلم صربی ها دوناو و بزبان رومانی دونارآ و به لاتینی دانوبیوس میخوانند و آن از کوههای جنگل سیاه آلمان سرچشمه میگیرد و بدریای سیاه میریزد،
طول این رود 1725 میل است و از لحاظ درازی پس از ولگا در اروپا مقام اول را دارد، رود دانوب در محلی بنام دانوشینگین از تلاقی رودهای برژ و بریگاچ و رود دیگری تشکیل میشود و در این محل نام دانوب میگیرد و از محل اولم ببعد قابل کشتی رانی می شود،
رود دانوب از مشرق وربتمرگ و بواریا و شمال اطریش و هنگری و شمالی بوداپست میگذرد و وارد کشور یوگسلاوی میشود و از طرف جنوب غربی بسوی مشرق پیش میرود و قسمتی از سرحد بین بلغار و رومانی را تشکیل میدهد و سرانجام از شمال رومانی بسوی جنوب شرقی آن کشورمتوجه میشود و در مشرق چند شاخه میگردد و شاخه ها درمساحتی معادل 1000 میل مربع بدریای سیاه میریزد و دهانۀ یکی از شاخه های رود مذکور بین اوکراین و رومانی قرار گرفته است،
دانوب به سه قسمت علیاء و وسطی و سفلی منقسم میشود و قسمت علیای آن تا براتیسلاوا و قسمت وسطی از براتیسلاوا تا دروازۀ آهنین و قسمت سوم از دروازۀ آهنین تا دریاست، آب قریب به سیصد رودخانه که از کوههای آلپ و کارپات سرچشمه میگیرند به روددانوب میریزد و از مهمترین آنها که از جانب چپ به رود مذکور می پیوندد آلت موهل و نااب در آلمان و مارش در اطریش و چک اسلواکی وواه و نیترا و هرون درچک اسلواکی و تیسزا در یوگسلاوی و هنگری، و اولت و آرگس و سیرت و پروت در رومانی،
و نیز از جانب راست رودهای زیرین بدانوب متصل میگردد: ایللر لچ ایزر این در آلمان، انس ایسیته در اطریش، رابا درهنگری، دراوا در هنگری و یوگسلاوی ساوا و مراوا در یوگسلاوی، ایسکر در بلغار، از نکات قابل تذکر در مورد تاریخ این رود آن است که بعلت قابلیت داشتن برای کشتی رانی همدوش با ترقی امر کشتی رانی بوسیلۀ قوه محرکۀ بخار، در قرون اخیر راجع به کشتی رانی این رود دول بزرگ اظهار علاقه کرده اند، از آنجمله است که در قرن نوزدهم یعنی از سال 1856 با صدور اعلامیه پاریس کشتی رانی در این رود آزاد گردید و تحت نظارت کمیسیونی معروف به کمیسیون اروپایی قرار گرفته و چندین بار مقررات آن تجدید گردیده است، و نیز معاهداتی بنام ورسای و دانوب در بارۀ استفادۀ تجاری رود مذکور بسته شده است
لغت نامه دهخدا
(نُ نُر)
دهی است از دهستان باهو کلات بخش دشتیاری شهرستان چاه بهار. واقع در 28هزارگزی جنوب خاور دشتیاری کنار راه مالرو دشتیاری به ریمیدان. جلگه، گرمسیر، مالاریائی و دارای 400 تن سکنه است. آب آن از باران و چاه است. محصول آنجا غلات و حبوبات و لبنیات و شغل مردمش زراعت و گله داری و راه آنجا مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
نامی که بهمه فلیپوآها دهند و ریشه آن خام یا پخته خورده شود، (دزی ج 1 ص 420)
لغت نامه دهخدا
(نُ وی ی)
منسوب است به دانویه که نام جداحمد بن عبدالرحمن بن دانویه بغدادی است. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
اسب تیزگام و خوش قدم. (آنندراج). اسب تندرو. (ناظم الاطباء) ، بهیجان آمدن قوم و درهم آمیختن آنها. (از ناظم الاطباء) ، پریشان کردن چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
نوش نوش، نوش باد نوش باد! نوش بادی که باده گساران در بزم می هنگام جام برگرفتن یکدیگر را گویند:
صفیر مرغ و نوشانوش ساقی
ز دلها برده اندوه فراقی،
نظامی،
پیاپی شد غزل های عراقی
برآمد بانگ نوشانوش ساقی،
نظامی،
یکی شه چون طرب را گوش گیرد
جهان آواز نوشانوش گیرد،
نظامی،
شراب خانگی از ترس محتسب خورده
به روی یار بنوشیم و بانگ نوشانوش،
حافظ،
نشیند در نقاب بارگاه مغفرت فردا
ز نوشانوش مستان منفعل بانگ اذان ما،
سنجر کاشی (از آنندراج)،
- به نوشانوش، در حال نوشانوش گفتن، در حال نوش بادو هنیئاً لک گفتن:
به نوشانوش می در کاس می داشت
ز دورادور شه را پاس میداشت،
نظامی،
به دشت انجرک آرام کردند
به نوشانوش می در جام کردند،
نظامی،
چو ساقی در شراب آمد به نوشانوش در مجلس
به نافرزانگی گفتند کاوّل مرد فرزانه،
سعدی،
- در نوشانوش آمدن، نوش باد گفتن و باده نوشانیدن، (فرهنگ فارسی معین) : دارو در قدح شراب افکند چنانکه کس ندید ودر نوشانوش آمد، (سمک عیار از فرهنگ فارسی معین)،
، با پیاله های پر و لبالب و لبریز و باربار (؟)، (ناظم الاطباء)، جام پر و لبالب (؟)، (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
یکی از دو برادر فریدون، (ناظم الاطباء) :
یکی بود از ایشان کیانوش نام
دگر نام پرمایۀ شادکام،
فردوسی
لغت نامه دهخدا
پوشنده و دربرکننده ردا. که ردا بپوشد. که ردا دربرکند، کنایه از زاهد و درویش. (از فرهنگ زلیخای جامی) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
نام دریازن و دزدی دریائیست در قصۀ وامق و عذرای (از اسدی). نام مهتر دزدانی باشد که در ایام وامق و عذرا در خشکی و دریا دزدی و راهزنی میکردند و بعضی گویند نام شخصی است که عذرا را بفروخت. (برهان) (از آنندراج) :
بدان راه داران جوینده کام
یکی مهتری بد دیانوش نام.
عنصری
لغت نامه دهخدا
(خَ)
هنگامه. غوغا. ستیز. مناقشه. بانگ. فریاد. آواز. شور مردمان، نیلوفر، دارو. دوا. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
نام مردی بود، مندارس (مدارس، فرهنگ سروری و در نسخه ای تدارس) او را بعذرا فرستاد که بر وی باش، عذرا چشم او بکند بخشم. (لغت فرس اسدی). نام شخصی که برسالت و ایلچی گری پیش عذرا آمده بود و عذرا از قهر و خشم چشم او را به انگشت کند. (برهان قاطع) :
بر او جست عذرا چو شیر نژند
بزد دست وچشم ادانوش کند.
عنصری (از شعوری)
لغت نامه دهخدا
(بِ)
مهندس سپاه رومی در زمان شاپور اول ساسانی که بهنگام اسارت امپراتور روم به امر شاپور پل شوشتر را ساخت. توضیح آنکه این نام را بزانوش هم ضبط کرده اند. بقول لکهارت برانوش نام رومی نیست و کرزن این نام را اورانوش (اورانوس) دانسته است. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
نام سردار رومی در زمان اردشیر که برای بستن پیمان آشتی بنزد شاپور آمد. (مزدیسنا ص 380) :
بزانوش بد نام آن پهلوان
سواری سرافراز و روشن روان.
فردوسی.
لغت نامه دهخدا
نام مردی که عذرا را فروخت و عذرا نام معشوقۀ وامق است و داستان این دو عاشق و معشوق را عنصری بنظم کشیده بوده است منتهی از مجموع آن جز ابیاتی بشاهد لغات در فرهنگها بجای نمانده است:
گذشته بر او بر بسی کام و دام
یکی تیزپائی و دانوش نام،
در فرهنگ سروری (چ دبیرسیاقی ص 532) بیت فوق چنین آمده است، اما در لغت نامۀ اسدی (چ اقبال ص 225) دو مصراع بیت مذکور مقلوب نقل شده و شعر نیز شاهد کلمه ’ودانوش’ است بنابراین نام فروشندۀ عذرا بدو صورت ’ودانوش’ و ’دانوش’ در مآخذ مختلف ضبط شده است، برای روشن شدن ذهن لازم بتذکر است که کلمه ’ادانوش’ نام کسی که عذرا چشم او را کند و ’دیانوش’ نام مهتر دزدان نیز در داستان وامق و عذرای عنصری آمده است
لغت نامه دهخدا
گیاهی است از تیره شیرینکها که به طور انگل غالبا بر روی درختان سیب و گلابی جنگلی زندگی میکنند برگهایش سبز دایمی و ضخیم است. مواد این گیاه در طب مستعمل است شجر دبق جز مویزک عسلی
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که هر چیز بد و پلیدی را میخورند، آنکه هر چیزی را بی تفاوت میخورند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نوشانوش
تصویر نوشانوش
به یکدیگر «نوش باد» گفتن هنگام شراب خواری
فرهنگ فارسی معین
مرتعی جنگلی در حومه ی نوشهر
فرهنگ گویش مازندرانی