نوش نوش، نوش باد نوش باد! نوش بادی که باده گساران در بزم می هنگام جام برگرفتن یکدیگر را گویند: صفیر مرغ و نوشانوش ساقی ز دلها برده اندوه فراقی، نظامی، پیاپی شد غزل های عراقی برآمد بانگ نوشانوش ساقی، نظامی، یکی شه چون طرب را گوش گیرد جهان آواز نوشانوش گیرد، نظامی، شراب خانگی از ترس محتسب خورده به روی یار بنوشیم و بانگ نوشانوش، حافظ، نشیند در نقاب بارگاه مغفرت فردا ز نوشانوش مستان منفعل بانگ اذان ما، سنجر کاشی (از آنندراج)، - به نوشانوش، در حال نوشانوش گفتن، در حال نوش بادو هنیئاً لک گفتن: به نوشانوش می در کاس می داشت ز دورادور شه را پاس میداشت، نظامی، به دشت انجرک آرام کردند به نوشانوش می در جام کردند، نظامی، چو ساقی در شراب آمد به نوشانوش در مجلس به نافرزانگی گفتند کَاوّل مرد فرزانه، سعدی، - در نوشانوش آمدن، نوش باد گفتن و باده نوشانیدن، (فرهنگ فارسی معین) : دارو در قدح شراب افکند چنانکه کس ندید ودر نوشانوش آمد، (سمک عیار از فرهنگ فارسی معین)، ، با پیاله های پر و لبالب و لبریز و باربار (؟)، (ناظم الاطباء)، جام پر و لبالب (؟)، (فرهنگ فارسی معین)
گفتن نوش باد نوش باد، (همراه با ده پیمایی) : (پیش آر نو شانوش را از بیخ بر کن هوش را آن عیش بی رو پوش رااز بند هستی بر گشا) یا در نوشا نوش آمدن، نوش باد گفتن و باده نوشانیدن: (دارو در قدح شراب افکند چنانکه کس ندید و در نوشا نوش آمد)، جام پر و لبا لب
گوارا باد، نوش باد، نوشانوش: نیست خالی بزم او از باش باش و نوش نوش نیست خالی رزم او از گیرگیر و های های، منوچهری، ساقی غم که جام جام دهد عمر درنوش نوش می بشود، خاقانی، هر شرب سردکرده که دل چاشنی گرفت با بانگ نوش نوش چشیدم به صبحگاه، خاقانی، چو بیدارم کنند از خواب مستی چشم آن دارم که همسنگ اذان گیرند بانگ نوش نوشم را، سنجر کاشی (از آنندراج)، ، پیاپی نوشیدن، (آنندراج)