نام مردی که عذرا را فروخت و عذرا نام معشوقۀ وامق است و داستان این دو عاشق و معشوق را عنصری بنظم کشیده بوده است منتهی از مجموع آن جز ابیاتی بشاهد لغات در فرهنگها بجای نمانده است: گذشته بر او بر بسی کام و دام یکی تیزپائی و دانوش نام، در فرهنگ سروری (چ دبیرسیاقی ص 532) بیت فوق چنین آمده است، اما در لغت نامۀ اسدی (چ اقبال ص 225) دو مصراع بیت مذکور مقلوب نقل شده و شعر نیز شاهد کلمه ’ودانوش’ است بنابراین نام فروشندۀ عذرا بدو صورت ’ودانوش’ و ’دانوش’ در مآخذ مختلف ضبط شده است، برای روشن شدن ذهن لازم بتذکر است که کلمه ’ادانوش’ نام کسی که عذرا چشم او را کند و ’دیانوش’ نام مهتر دزدان نیز در داستان وامق و عذرای عنصری آمده است
خوشدل. مسرور. شادمان. (آنندراج). خرم. (ناظم الاطباء). شاد. خوشحال: نپیچد شه از مردمی رای خویش فرستدش دلخوش سر جای خویش. اسدی. سپهبد به جان ایمنی دادشان سوی خانه دلخوش فرستادشان. اسدی. آنچه طعام می خواست بدو دادند و او رادلخوش روانه کردند. (قصص الانبیاء ص 80). چنان کن کز تو دلخوش بازگردم به دیدار تو عشرت ساز گردم. نظامی. مهر پاکان در میان جان نشان دل مده الا به مهر دلخوشان. مولوی. - دلخوش بودن، شاد بودن. خوشحال بودن. شادمان بودن: دلخوش چه بوی بدانکه ناصر مانده ست غریب و مندخانی. ناصرخسرو. چو با تو می خورم چون کش نباشم تو را بینم چرا دلخوش نباشم. نظامی (خسرو و شیرین ص 153). رعیت ز دادت چنان دلخوشند که گر جان بخواهی به پیشت کشند. نظامی. نگویمت که به آزار دوست دلخوش باش که خود ز دوست مصور نمی شود آزار. سعدی. ، راضی. قانع. (آنندراج). خشنود. - دلخوش بودن، خشنود بودن. راضی بودن. قانع بودن: سیاهان مغرب که زنگی فشند به صفرای آن زعفران دلخوشند. نظامی. ، بی دشواری و تعذر و سختی: ساده دل است آب که دلخوش رسید وز گرهی عود بر آتش رسید. نظامی