جدول جو
جدول جو

معنی وحول - جستجوی لغت در جدول جو

وحول
وحل ها، گل و لای ها، منجلاب ها، جمع واژۀ وحل
تصویری از وحول
تصویر وحول
فرهنگ فارسی عمید
وحول
(وُ)
اوحال. جمع واژۀ وحل، به معنی گل تنک که ستور در آن درماند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
وحول
جمع وحل، غلیژن ها لجن ها
تصویری از وحول
تصویر وحول
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از وژول
تصویر وژول
شور و غوغا، شتالنگ، کعب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فحول
تصویر فحول
فحل ها، ویژگی جنس نر از هر حیوانی، کنایه از دانایان، خردمندان، جمع واژۀ فحل
کنایه از دلاوران
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تحول
تصویر تحول
برگشتن از حالی به حال دیگر، منقلب شدن، دگرگون شدن، دگرگون شدن اوضاع، جا به جا شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وحوش
تصویر وحوش
وحش ها، جانوران بیابانی، جمع واژۀ وحش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محول
تصویر محول
واگذار شده، برگردانیده شده، دگرگون شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از احول
تصویر احول
لوچ، کسی که چشمش پیچیده باشد، کژبین، چپ چشم، چشم گشته، کج چشم، کج بین، گاج، گاژ، کاج، کاچ، کوچ، کلیک، کلاژ، کلاژه، کلاج، دوبین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محول
تصویر محول
تغییر دهنده، انتقال دهنده، دگرگون کننده
فرهنگ فارسی عمید
(مَ)
در گل مانده. اصبح فی ما دهاه کالحمار الموحول. (یادداشت مؤلف). و رجوع به موحل شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از رحول
تصویر رحول
فرارو فراپرواز (کوچنده)، جهانگرد، شتر بارکش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وصول
تصویر وصول
الفنج دریافت، رسید رسیدن، پیوستن رسیدن، رسیدگی ورود: (... از وصول و نزول موکب ظفر قرین رتبه سپهر برین یافت)، دریافت، پیوستن عارف بحق تعالی. یا زیب وصول بخشیدن (دادن)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وژول
تصویر وژول
انگیزش تحریک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وحود
تصویر وحود
وحوده: تنها ماندن، یکتا ماندن
فرهنگ لغت هوشیار
جمع وحش، جانوران بیابانی نخچیران ددان تولیان جمع وحش جانوران دشتی وکوهی: و بعد از سه شبانه روز اطراف جرگه بهم پیوسته انواع واصناف چرندگان از و حوش و سباع و سایر جانوران چندان جمع آید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نحول
تصویر نحول
لاغری، خشکی، نزاری، ضعف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محول
تصویر محول
بگرداننده، مبدل کننده و تغییر دهنده حواله داده شده
فرهنگ لغت هوشیار
الکل بنگرید به الکل در عربی بصورت} الکحول {بمعنی الکل آمده، شلمیر آنرا مرادف کحل (داروی چشم) آورده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زحول
تصویر زحول
دور گشتن، یک سو شدن، واپس ماندن، درنگ کردن گردنه دور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قحول
تصویر قحول
پوست بر استخوان خشکیدن تکیدگی
فرهنگ لغت هوشیار
جمع فحل، گش ها دانایان دلیران جمع فحل نرها گشنها یا فحول شعرا. شاعرانی که چون با شاعران دیگر معارضه کنند چیره شوند چیره دستان در مهاجرت. توضیح در اقرب الموارد فحول الشعراء ضبط کرده، دلیران، نامداران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احول
تصویر احول
چاره گرتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذحول
تصویر ذحول
جمع ذحل، کینه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سحول
تصویر سحول
گریستن اشک ریختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحول
تصویر تحول
انتقال از جائی به جائی دیگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حوول
تصویر حوول
گذشتن یکسال بر چیزی، حایل شدن میان دو چیز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احول
تصویر احول
((اَ وَ))
لوچ، دو بین، کسی که همه چیز را دوتایی می بیند، حیله گر، چاره گرتر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تحول
تصویر تحول
((تَ حَ وُّ))
گشتن، گردیدن، دیگرگون شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فحول
تصویر فحول
((فُ))
جمع فحل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محول
تصویر محول
((مُ حَ وَّ))
واگذار شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محول
تصویر محول
((مُ حَ وِّ))
سپرنده، تحویل دهنده، گرداننده، تغییر دهنده، حواله کننده، ناقه ای که آبستن شود بعد از گشن یافتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نحول
تصویر نحول
((نُ))
لاغر شدن، نزار گردیدن، لاغری، نزاری، ضعف
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تحول
تصویر تحول
دگردیسی، دگرگونی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از وصول
تصویر وصول
دریافت
فرهنگ واژه فارسی سره