- وجوه
- وجه ها، طریقه ها، روش ها، پول ها، علت ها، سبب ها، روی ها، چهره ها، امکان ها، توان ها، صفحه ها، وجودها، ذات ها، جمع واژۀ وجه
وجوه اعیان: اشراف، بزرگان
معنی وجوه - جستجوی لغت در جدول جو
- وجوه
- جمع وجه
- وجوه ((وُ))
- جمع وجه، راه ها، روش ها، انواع، پول ها
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
هستی، فرتاش
بایستگی
واجب بودن، ضرورت، لزوم
نیکوروی، صاحب قدر و جاه، بزرگ قوم
ناحیه، طرف، جانب، سمت، آنچه به آن توجه کنند
ارماو خرمای درشت
گشادگی فراخی میان دو چیز
دو اطاقک چوبین رو باز یا با سایبان که آنها را در طرفین شتر یا استر بندند و در هر اطاقک مسافری نشیند و آن در قدیم وسیله حمل و نقل مسافران بود، هود جی که بر پشت اسب استر فیل می بستند یا توسط غمان و بار بران افراد را حمل میکردند: (با آنکه اندک عارضه ای داشت آغرق در قلعه گذاشته بکجاوه در آمده عزیمت اردو همایون داشت. ) (عالم آرا)
هستی، خلاف عدم
لازم شدن
گونه رخ بخشی از چهره آدمی در دو پهلو بالای دماغ و زیر دو چشم که بر آن در مردان موی یا ریش نمی روید و بالای لپ است. فارسی گویان آن را برابر رخسار به کار می برند که در پارسی با چهره برابر است
ننگ
مهتر قوم، شریف قوم، روی شناس
روش و طریق، سوی و کرانه، جانب
خاموشی ک از خشم یا اندوه
کوته سخنی
سخن ناپسند و شنوائی آن
(کشتی رانی) قسمتی از جسد کشتی که از آب خارج است
یافتن، دریافتن، مقابل عدم، هستی، جسم و بدن، کائنات، عالم هستی، شخص، فرد
وجود ذهنی: مقابل وجود عینی، وجود شیء در ذهن
وجود ذهنی: مقابل وجود عینی، وجود شیء در ذهن
Existence
existência
existencia
istnienie
существование
існування
bestaan
Existenz