جدول جو
جدول جو

معنی وجذ - جستجوی لغت در جدول جو

وجذ(وَ جِ)
مکان وجذ، جای مغاک و حوض ناک. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). کثیرالوجاذ. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
وجذ(وَ)
مغاکی در کوه که آب گرد آید در وی. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج) ، حوض. (منتهی الارب). گویند به معنی حوض نیز آید. (از اقرب الموارد). حوض و تالاب. (ناظم الاطباء). ج، وجذان. وجذ. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). وجاذ. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از وجع
تصویر وجع
درد، بیماری، رنجوری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وجد
تصویر وجد
خوشی، خوشحالی، شادی، در تصوف حالت خوشی گذرا در سالک که با خروش و دست افشانی همراه است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وجب
تصویر وجب
فاصلۀ میان انگشت بزرگ و انگشت کوچک دست در حالی که تمام انگشت ها باز باشد، اندازۀ دست، وژه، شبر، پنک، بدست، گدست
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وجه
تصویر وجه
طریقه، روش، پول، علت، سبب، روی، چهره، امکان، توان، صفحه، وجود، ذات
وجه معاش: پولی که با آن زندگانی را می گذرانند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وجل
تصویر وجل
خوف، ترس، بیم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وجا
تصویر وجا
بیم، ترس
فرهنگ فارسی عمید
(فُ ءَ)
ترسیدن از کسی. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
سمج کوه. (منتهی الارب). کهف در کوه. (اقرب الموارد). غار و سمج و مغاک در کوه. (ناظم الاطباء). ج، اوجار. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(وَ جَ)
به معنی فتوی باشد و معنی آن رادر کنزاللغه دستور حاکم شرع در مسئلۀ شرعی نوشته بودند و به این معنی با جیم فارسی (وچر) هم آمده است. (برهان) (آنندراج). فتوای قاضی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(وَ جِ)
ترسان. (از منتهی الارب). وجر. اوجر به معنی خائف و ترسان. (از اقرب الموارد). مؤنث آن وجره است. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). جبان و ترسو. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
آهستگی نمودن و درنگی کردن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). کندی کردن. (اقرب الموارد) : ورذ فی حاجته. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(زَقْوْ)
خوردن، نخستین چریدن، به کرانۀ زبان و به لب گیاه خوردن ستور، اندک گرفتن و بسیار خواستن چیزی را بعد از آنکه یکبار داده باشند یقال و لجذنی فلان بعد ما اعطیته مره، لیسیدن سگ خنور را، برانگیختن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ جَذذ)
بریده
لغت نامه دهخدا
(فَ ءَ)
دارو به گلو فروکردن. (تاج المصادر بیهقی). دارودر دهان کسی ریختن. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). داروی وجور در دهان کسی قرار دادن. (از اقرب الموارد) ، شنوانیدن کسی را آنچه را مکروه دارد. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از وجه
تصویر وجه
روی و چهره و بمعنای پول هم گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وجا
تصویر وجا
بیم خوف بیم مقابل رجا: (بعد از آن گفتند ای بابا بما شاه پیغامی فرستاد ازوجا) (مثنوی) (تا نباشد هیچ محسن بی وجا تا نباشد هیچ خاین بی رجا) (مثنوی) آنچه که درآن خیر و نفعی نباشد مانند چاه بدون آب. ضربتی که با کارد یا دست بعضوی از بدن زنند، کوبیدن خصیه حیوان است بحدی که شهوت جماع وی برطرف گردد
فرهنگ لغت هوشیار
زفت ژکور (بخیل)، پست فرومایه، لاغر، سرای، سنگ چیده ترشروی، سر به گریبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وجل
تصویر وجل
ترس ترسو ترس بیم خوف جغع: اوجال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وجع
تصویر وجع
رنجوری و دردمندی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وجش
تصویر وجش
دلهره، آواز پنهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وجز
تصویر وجز
سخن کوتاه، کار کوتاه، فرزکار، کم اندک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وجد
تصویر وجد
ادراک و اصابه، خشم گرفتن، شوق و ذوق، خوشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وجح
تصویر وجح
نخیز نخیزگاه (کمین گاه)، پناهگاه
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی است وژه آسمان را وژه وژه پیمودی همه را گردیدی خبر می دهی که در او نیست (فیه مافیه) بدست در تازی به وجب یا وژه (شبر) گفته می شود ترسو، نادان، مشک، تالاب آبگیر جایزه واحد طول معادل فاصله بین انگشت شست و انگشت کوچک بدست شبر. یا نیم وجب. واحد طول معادل نصف یک وجب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وجه
تصویر وجه
((وَ))
روی، چهره، طریقه، جهت، پول، جمع وجوه، ذات، شخص، قصد، نیت، دلیل، سبب، ضمان پول (یا مالی) که برای ضمانت می سپارند، مصالحه آن چه برای برقراری صلح میان دو طرف مورد معامله قرار می گیرد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وجا
تصویر وجا
((وَ))
خوف، بیم، مقابل رجا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وجب
تصویر وجب
((وَ جَ))
فاصله بین انگشت شست و انگشت کوچک وقتی انگشت ها از هم باز باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وجد
تصویر وجد
((وَ))
ذوق، شوق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وجع
تصویر وجع
((وَ جَ))
درد، رنج، جمع اوجاع
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وجل
تصویر وجل
((وَ جَ))
ترس، بیم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وجب
تصویر وجب
وژه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از وجه
تصویر وجه
سویه
فرهنگ واژه فارسی سره
دلیل
دیکشنری اردو به فارسی