ترجمه وجہ به فارسی - دیکشنری اردو به فارسی
واژههای مرتبط با وجہ
وجد
- وجد
- خوشی، خوشحالی، شادی، در تصوف حالت خوشی گذرا در سالک که با خروش و دست افشانی همراه است
فرهنگ فارسی عمید
وجب
- وجب
- فاصلۀ میان انگشت بزرگ و انگشت کوچک دست در حالی که تمام انگشت ها باز باشد، اندازۀ دست، وَژَه، شَبر، پَنَک، بِدَست، گِدَست
فرهنگ فارسی عمید
وجم
- وجم
- زفت ژکور (بخیل)، پست فرومایه، لاغر، سرای، سنگ چیده ترشروی، سر به گریبان
فرهنگ لغت هوشیار