معنی وجد - فرهنگ فارسی معین
واژههای مرتبط با وجد
وجد
- وجد
- خوشی، خوشحالی، شادی، در تصوف حالت خوشی گذرا در سالک که با خروش و دست افشانی همراه است
فرهنگ فارسی عمید
وجد
- وجد
- جَمعِ واژۀ واجد. (اقرب الموارد). چنانکه در توشیح آمده واین غریب است. (اقرب الموارد). رجوع به واجد شود
لغت نامه دهخدا