- وجدانیه
- وجدانیه در فارسی مونث وجدانی ورومیک ورومی مونث وجدانی، جمع وجدانیات. وجزآن: (تعبیر قیدی) و غیره: (تفانی یکدیگر را نیست و سر پی گردانیدن در جنگ و جزآن)
معنی وجدانیه - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
آنچه به وسیلۀ قوۀ باطنی ادراک می شود
وجدانی در فارسی ورومیک ورومی منسوب به وجدان آنچه توسط وجدان درک شود
گوشه ای در دستگاه نوا
یگانگی، یکتایی، حالت تنهایی و انفراد، یکتایی و یگانگی خداوند
نوایی است از موسیقی قدیم و آن آواز دوم از شش آواز قدیم بود
جمع وجدانیه
یکتائی، یگانگی، تنهائی و وحدت
جدی، از روی جد، به طور جدی
کوشمندانه از روی کوشش با کوشش: مجدانه در وصول بمقصود میکوشد
وحدانی در فارسی تک رو مردمگریز گوشه نشین، تک یگانه تنها یگانه
دانه ون حبه الخضرا
درختی شبیه درخت بیدمشک که چوب محکم و سخت و شاخه های صاف و راست دارد و از شاخه هایش دستۀ بیل و کلنگ درست می کنند، نوعی بافت کاموا، نوعی کافور مرغوب
تنها، یکتا
دانۀ ون، حبهالخضرا
فرجاد
مونث جانی زن جنایتکار زن تبهکار، جمع جانیات
آهو بره
نزدیک شونده
قوۀ باطنی که خوب و بد اعمال به وسیلۀ آن ادراک می شود، نفس و قوای باطنی آن، یافتن مطلوب، یافتن
نفس و قوای باطنی آن، خشم گرفتن
Conscience
consciência
conciencia
sumienie
совесть
совість
geweten
Gewissen
conscience