جدول جو
جدول جو

معنی وجح - جستجوی لغت در جدول جو

وجح
(فَ طَءْ)
پیدا و آشکار گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج). پیدا و آشکار شدن و ظاهر گردیدن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
وجح
(وَ جَ)
سمج مانندی است. (منتهی الارب) شبه الغار. (اقرب الموارد) (المنجد). جایی مانند غار. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
وجح
نخیز نخیزگاه (کمین گاه)، پناهگاه
تصویری از وجح
تصویر وجح
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از وجع
تصویر وجع
درد، بیماری، رنجوری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وجب
تصویر وجب
فاصلۀ میان انگشت بزرگ و انگشت کوچک دست در حالی که تمام انگشت ها باز باشد، اندازۀ دست، وژه، شبر، پنک، بدست، گدست
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وجد
تصویر وجد
خوشی، خوشحالی، شادی، در تصوف حالت خوشی گذرا در سالک که با خروش و دست افشانی همراه است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نجح
تصویر نجح
روا گشتن، برآمدن حاجت، پیروزی
فرهنگ فارسی عمید
(جَ)
پوست تابان درخشان رنگ. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، جامۀ سخت بافت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). جامۀ نیک بافته. (مهذب الاسماء) (از اقرب الموارد) ، پناه جای. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از وجد
تصویر وجد
ادراک و اصابه، خشم گرفتن، شوق و ذوق، خوشی
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی است وژه آسمان را وژه وژه پیمودی همه را گردیدی خبر می دهی که در او نیست (فیه مافیه) بدست در تازی به وجب یا وژه (شبر) گفته می شود ترسو، نادان، مشک، تالاب آبگیر جایزه واحد طول معادل فاصله بین انگشت شست و انگشت کوچک بدست شبر. یا نیم وجب. واحد طول معادل نصف یک وجب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وجا
تصویر وجا
بیم خوف بیم مقابل رجا: (بعد از آن گفتند ای بابا بما شاه پیغامی فرستاد ازوجا) (مثنوی) (تا نباشد هیچ محسن بی وجا تا نباشد هیچ خاین بی رجا) (مثنوی) آنچه که درآن خیر و نفعی نباشد مانند چاه بدون آب. ضربتی که با کارد یا دست بعضوی از بدن زنند، کوبیدن خصیه حیوان است بحدی که شهوت جماع وی برطرف گردد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واح
تصویر واح
قبطی تازی گشته آبادک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وجیح
تصویر وجیح
سخت بافت: جامه، پناهگاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وجه
تصویر وجه
روی و چهره و بمعنای پول هم گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وقح
تصویر وقح
بی شرم بی شرم بی حیا: (هست چون قمری طناز ووقح هست چون طوطی غماز و ندیم) (خاقانی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وکح
تصویر وکح
جوجگان فربه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وجز
تصویر وجز
سخن کوتاه، کار کوتاه، فرزکار، کم اندک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وجش
تصویر وجش
دلهره، آواز پنهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وجع
تصویر وجع
رنجوری و دردمندی
فرهنگ لغت هوشیار
زفت ژکور (بخیل)، پست فرومایه، لاغر، سرای، سنگ چیده ترشروی، سر به گریبان
فرهنگ لغت هوشیار
پیروزی، بر آمدن نیاز، آسان گشتن کار گشایش برآمدن حاجت حاصل شدن کام روا گشتن، روایی حاجت حصول مراد کامیابی: ... وحصول اغراض ونجح مراد ها درمتابعت رسوم ستوده ومشایعت آثار پسندیده ظن دانسته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لجح
تصویر لجح
تنگ جای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سجح
تصویر سجح
شاهراه شاهراه، اندازه، نرم و آسان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جوح
تصویر جوح
میراندن، برکندن، هندوانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وجل
تصویر وجل
ترس ترسو ترس بیم خوف جغع: اوجال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وجد
تصویر وجد
((وَ))
ذوق، شوق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وتح
تصویر وتح
((وَ تِ))
خسیس، فرومایه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وجا
تصویر وجا
((وَ))
خوف، بیم، مقابل رجا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وجب
تصویر وجب
((وَ جَ))
فاصله بین انگشت شست و انگشت کوچک وقتی انگشت ها از هم باز باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وجه
تصویر وجه
((وَ))
روی، چهره، طریقه، جهت، پول، جمع وجوه، ذات، شخص، قصد، نیت، دلیل، سبب، ضمان پول (یا مالی) که برای ضمانت می سپارند، مصالحه آن چه برای برقراری صلح میان دو طرف مورد معامله قرار می گیرد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وجع
تصویر وجع
((وَ جَ))
درد، رنج، جمع اوجاع
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وجل
تصویر وجل
((وَ جَ))
ترس، بیم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نجح
تصویر نجح
((نُ یا نَ))
کامیابی، رستگاری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وجب
تصویر وجب
وژه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از وجه
تصویر وجه
سویه
فرهنگ واژه فارسی سره