جدول جو
جدول جو

معنی وثبی - جستجوی لغت در جدول جو

وثبی
(وَ ثَ با)
زن بسیار برجهنده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). گویند:فرس وثبی و ناقه وثبی، ای وثابه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
وثبی
بر جهنده
تصویری از وثبی
تصویر وثبی
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از وثبه
تصویر وثبه
یک بار جستن، دلیری، جرئت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وثنی
تصویر وثنی
بت پرست، آنکه بت را پرستش کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وثقی
تصویر وثقی
محکم، استوار
فرهنگ فارسی عمید
(وَ بی ی)
وباخیز. وباآور. وبائی: این ساعت موسم تابستان رسید و هوای جرجان وبی و عفین است. (ترجمه تاریخ یمینی)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
معیوب شدن دست بی آنکه استخوان بشکند. (ناظم الاطباء). معیوب کردن دست را بی آنکه استخوان شکند. (منتهی الارب) (آنندراج). رگ به رگ شدن. (یادداشت مرحوم دهخدا). از جا دررفتن استخوان: و ضماده (الذبل) یردالوثی و بروز المقعده. (داود ضریر انطاکی)
لغت نامه دهخدا
(وُ ثا)
دردها. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
منسوب به وهب. هر چیز بخشیده شده از جانب خدا. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(وَ با)
جمع واژۀ وقبان. (اقرب الموارد). رجوع به وقبان شود
لغت نامه دهخدا
(وُ بی ی)
آزمند صحبت احمقان. (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(وِ بَ)
هیأت برجهیدگی و نوع آن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(وُ قا)
مؤنث اوثق. محکم و استوار. (منتهی الارب). بسیاراستوار و محکم. (ناظم الاطباء). رجوع به اوثق شود.
- عروهالوثقی، عروۀ وثقی. ریسمان محکم و استوار: فمن یکفر بالطاغوت و یؤمن باﷲ فقداستمسک بالعروه الوثقی. (قرآن 256/2). همیشه پادشاه که به کام نیکخواه است به حبل تقوی یقین و عروۀ وثقی دین متمسک و معتصم بوده است. (سندبادنامه)
لغت نامه دهخدا
(وَ ثَ نی ی)
بت پرست. (غیاث اللغات) (آنندراج) (کشاف اصطلاحات الفنون) (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء). عابد اصنام. متدین به عبادت اوثان. (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
وثب. وثبان. وثوب. وثاب. برجستن. (ناظم الاطباء) (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) (آنندراج). جهیدن و برخاستن و ایستادن. (اقرب الموارد) ، نشستن، در لغت حمیر. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به وثب و وثاب شود
لغت نامه دهخدا
(مُ ثَبْ بی)
گردآورنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ورجوع به تثبیه شود، پیوسته باشنده برکاری. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ملازم کاری. (ناظم الاطباء) ، اصلاح کننده چیزی. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، افزون و تمام کننده، بزرگ دارنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، بر خوی پدر رونده. (آنندراج) (ازمنتهی الارب) (از ذیل اقرب الموارد) ، آنکه شکایت حال و حاجت خود پیش کسی برد و یاری خواهد. (آنندراج) (از منتهی الارب). و رجوع به تثبیه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از وهبی
تصویر وهبی
وهبی در فارسی خدا داد هر چیز بخشیده شده از جانب خدا
فرهنگ لغت هوشیار
وثبه در فارسی جستنی یک بار جستن، دلیری کردن، جوانمردی یک بار جستن: (موشی بقاعده گذشته بر شکم باغبان وثبه ای بکرد باغبان از جای بجست)، دلیری جرات، جوانمردی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وبی
تصویر وبی
وبا خیز، مرض خیز: (بقعتی نیست نزه تر از گرگان و طبرستان اما سخت و بی است)
فرهنگ لغت هوشیار
آسیب بی شکستگی کوفتگی دردها لغزش یافتن و بر آمدن استخوان از موضع خود بدون برآمدن تمامی آن، معیوب شدن دست بی آنکه استخوان بکشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وثب
تصویر وثب
بر جهیدن جهیدگی برجستن جستن، جست جهیدگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وثنی
تصویر وثنی
وثنی در فارسی بت پرست بت پرست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مثبی
تصویر مثبی
گرد آورنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وثبه
تصویر وثبه
((وَ بِ))
جستن، یک بار جستن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وثقی
تصویر وثقی
((وُ ثْ قا))
مؤنث اوثق، محکم تر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وثی
تصویر وثی
((وَ))
لغزش یافتن و برآمدن استخوان از موضع خود بدون برآمدن تمامی آن، معیوب شدن دست بی آنکه استخوان بشکند
فرهنگ فارسی معین