جدول جو
جدول جو

معنی وثاق - جستجوی لغت در جدول جو

وثاق
اتاق، خانه، برای مثال دوش سرمست آمدم به وثاق / با حریفی همه وفا و وفاق (انوری - ۲۶۹)، خیمه، سراپرده، مسکن، منزل
تصویری از وثاق
تصویر وثاق
فرهنگ فارسی عمید
وثاق
(وَ)
هرچیز که بدان چیزی را بندند مانند ریسمان و بند و قید و زنجیر. (ناظم الاطباء) : فشدّوا الوثاق فاما مناً بعد و اما فداءً. (قرآن 44/47)
لغت نامه دهخدا
وثاق
(وُ)
خانه. (کشف) (لطایف) (غیاث اللغات). حجره و سرا. این کلمه که در نظم و نثر فارسی آمده و اغلب آن را عربی گمان کنند و به کسر واو خوانند، کلمه ترکی است به ضم واو. در اصل به معنی خیمه و خرگاه بوده و آن همان است که ما امروزه اطاق میگوئیم و می نویسیم و در ترکی استانبولی ادا گویند. (نشریۀ دانشکدۀ ادبیات تبریز). کازیمیرسکی نیز این کلمه را ترکی داند:
آلودۀ منت کسان کم شو
تا یک شبه در وثاق تو نان است.
انوری.
دوش سرمست آمدم به وثاق
با حریفی همه وفا و وفاق.
انوری.
از زرکش و ممزج و اطلس وثاق من
چون خیمۀ خزان و شراع بهار کرد.
خاقانی.
شب عید چون درآمد ز در وثاق گفتی
که ز شرم طلعت او مه عید برنیاید.
خاقانی.
آن شعاع آفتاب اندر وثاق
قرص او اندرسپهر چارطاق.
مولوی.
آن جهان است اصل این پر غم وثاق
وصل باشد اصل هر هجر و فراق.
مولوی.
ما خود ز کدام خیل باشیم
تا خیمه زنیم در وثاقت.
سعدی.
ای معبر مژده ای فرما که دوشم آفتاب
در شکرخواب صبوحی هم وثاق افتاده بود.
حافظ.
- وثاق پیرزن، خانه و حجره ای است که پیرزنی در درون دولتخانه و بارگاه انوشیروان داشت و هر چند انوشیروان از او خواست که به قیمت اعلی بخرد او نفروخت. (برهان) :
طاق ایوان جهانگیرو وثاق پیرزن
از نکونامی طراز فرش ایوان دیده اند.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
وثاق
بند و قید، گرفتاری خانه، حجره و سرا
تصویری از وثاق
تصویر وثاق
فرهنگ لغت هوشیار
وثاق
((وِ یا وُ))
خانه، اطاق، حرم سرا
تصویری از وثاق
تصویر وثاق
فرهنگ فارسی معین
وثاق
اقامتگاه، خانه، ماوا، مسکن، منزل، اردوگاه، خرگاه، خیمه، بند، ریسمان، زنجیر
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از وثوق
تصویر وثوق
(پسرانه)
اعتماد، اطمینان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از وفاق
تصویر وفاق
با یکدیگر همکاری کردن، اتحاد، سازگاری، سازواری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از واثق
تصویر واثق
اطمینان کننده، اعتماددارنده، محکم، استوار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وراق
تصویر وراق
کسی که کتاب را صحافی می کرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وشاق
تصویر وشاق
غلام نوجوان، هر یک از خدمۀ پادشاه یا بزرگان
فرهنگ فارسی عمید
(وُ)
منسوب به وثاق. غلامی که با غلامان دیگر در حجره هایی متصل به سرای سلطنتی منزل داشت و آنان را وثاقیان مینامیدند. (فرهنگ فارسی معین) : غلامان وثاقی را جدا به کوشک کهن محمودی فرودآوردند. (تاریخ بیهقی). و به در حاجب سرای با سلاحداران گردبرگرد تخت ایستاده با غلامی صد از وثاقیان سلطان. (تاریخ بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(فِ)
استوار شدن. (ترجمان علامۀ جرجانی ترتیب عادل بن علی) (تاج المصادر). استوار گردیدن. (از منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج) ، استوارکاری نمودن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(وَ قَ)
استواری: در وثاقت تحریر و لطف تقریر و دقت نظر بی نظیر. (قاضی نوراﷲ). رجوع به وثاقه شود
لغت نامه دهخدا
از ترکی تاژیا غلامی که باغلامان دیگر در حجره هایی متصل بسرای سلطنتی منزل داشت و آنان را (وثاقیان) مینامیدند (غزنویان) : (و سلطان باوی (حاجب) (علی قریب) خالی کرد چنانکه آنجا منکیتراک حاجب بود و بوسهل زوزنی و طاهر دبیر و عراقی دبیر ایستاده و بدر حاجب سرای ایستاده و سلاح دارا گرد تخت و غلامی صد وثاقیان)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وثوق
تصویر وثوق
اعتماد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وراق
تصویر وراق
کاغذ فروش، نویسنده
فرهنگ لغت هوشیار
سازگاری، مهر، یگانگی سازواری کردن همراهی کردن، سازواری همراهی یکدلی مقابل نفاق: ... تا باشد که ببرکت این وفاق و اتفاق دام از جای بر گرفته شود
فرهنگ لغت هوشیار
سپری شونده، رونده، سیر اندک اوشاق ترکی نوکر زاور پیشیار، نو باوه، برده زاد غلام بچه: (بگویند تا هر روزی از هر وشاق بدان عدد بخدمت آیند، نوکر غلام (نماند از و شاقان گردن فراز کسی در قفای ملک جز ایاز) (سعدی)، پسر ساده رو و زیبا. یا وشاق چمن. گل نو نشانده: (زین پس و شاقان چمن نو خط شوند غمزه زن طوق خط و چاه ذقن پر مشک سارا داشته) (خاقانی)، خاصه شاه خاصگی. یا وشاق نباتی. نهال تازه: (و در آن صمیم وی که کمر سیم بر میان و شاقان نباتی بسته بودند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واثق
تصویر واثق
اعتماد دارنده، مطمئن، اطمینان کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وثایق
تصویر وثایق
جمع وثیقه: (دبیری صناعتی است... منتفع در مخاطباتی که در میان مردم است بر سبیل محاورت و مشاورت و مخاصمت... در مدح و ذم... و بزرگ گردانیدن اعمال و خرد گردانیدن اشغال و ساختن وجوه عذر و عتاب و احکام وثائق (وثایق) و اذکار سوابق)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وثائق
تصویر وثائق
وثایق در فارسی، جمع وثیقه، گرویی ها جمع وثیقه: (دبیری صناعتی است... منتفع در مخاطباتی که در میان مردم است بر سبیل محاورت و مشاورت و مخاصمت... در مدح و ذم... و بزرگ گردانیدن اعمال و خرد گردانیدن اشغال و ساختن وجوه عذر و عتاب و احکام وثائق (وثایق) و اذکار سوابق)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وثیق
تصویر وثیق
استوار محکم استوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وثاقه
تصویر وثاقه
وثاقت در فارسی استواری، استوانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وجاق
تصویر وجاق
ترکی تازی گشته از اجاق آتشدان، آرایش سپاه
فرهنگ لغت هوشیار
محکم بودن استوار بودن، موفق بودن طرف وثوق مردم بودن، استحکام استواری، موثقی معتمدی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وثاقت
تصویر وثاقت
((وَ قَ))
استحکام، استواری، موثقی، معتمدی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از واثق
تصویر واثق
((ثِ))
اطمینان دارنده، استوار، محکم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وثیق
تصویر وثیق
((وَ))
محکم، استوار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وثوق
تصویر وثوق
((وُ))
اطمینان داشتن به کسی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وثائق
تصویر وثائق
((وَ ئِ))
جمع وثیقه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وراق
تصویر وراق
((وَ رّ))
کاغذفروش، نویسنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وفاق
تصویر وفاق
((و))
سازگاری کردن، همکاری کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وشاق
تصویر وشاق
((وُ))
خدمتکار، غلامی که هنوز صورتش مو درنیاورده
فرهنگ فارسی معین
استحکام، استواری، ثبات، اعتماد، وثوق
فرهنگ واژه مترادف متضاد