معنی وثوق - فرهنگ فارسی معین
واژههای مرتبط با وثوق
وثوق
- وثوق
- ثقه. (المنجد). اعتماد. (ناظم الاطباء) (غیاث) :
به وثوق حصانت قلاع و مناعت بقاع خویش جواب ابوعلی بازدادند. (ترجمه تاریخ یمینی چ اول تهران ص 338).
چون به وثوق ازدگران گوی برد
شاه خزینه به درونش سپرد.
نظامی.
، پایداری. (ناظم الاطباء). استواری. (غیاث اللغات) (تاج اللغات) (ناظم الاطباء) ، باور. (ناظم الاطباء).
- وثوق داشتن، باور داشتن و اعتماد داشتن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
موثوق
- موثوق
- مورد اعتماد، مورد اطمینان قرارگرفته، کسی که به او اطمینان و اعتماد شده
فرهنگ فارسی عمید
وثاق
- وثاق
- اتاق، خانه، برای مِثال دوش سرمست آمدم به وثاق / با حریفی همه وفا و وفاق (انوری - ۲۶۹)، خیمه، سراپرده، مسکن، منزل
فرهنگ فارسی عمید