جدول جو
جدول جو

معنی واگشتن - جستجوی لغت در جدول جو

واگشتن(فَ جُ تَ)
بازگردیدن. (آنندراج). بازگشتن. مراجعت کردن. برگشتن. انصراف:
رهی کان از شدن باشد نشیبی
چو واگشتی همی باشد فرازی.
ناصرخسرو.
نشاید کردبر بیمار خود زور
که بس بیمار واگشت از لب گور.
نظامی.
به واگشتن توانی زین طرف رست
که کپی هم بدین فن ز آن کشف رست.
نظامی.
چون که واگشتم ز حیرتهای دل
طفل را آنجا ندیدم وای دل.
مولوی.
چون که واگشتم ز پیکار برون
روی آوردم به پیکار درون.
مولوی
لغت نامه دهخدا
واگشتن
بازگشتن مراجعت کردن: (از من و تو هر که بدان درگذشت هیچکسی بی غرضی وانگشت) (مخزن الاسرار بنقل دکتر شهابی. (نظامی ص 137)
تصویری از واگشتن
تصویر واگشتن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از واهشتن
تصویر واهشتن
ترک کردن، رها کردن، واگذاشتن، وانهادن، واهلیدن، هلیدن، بدرود گفتن، چپ دادن، یله کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برگشتن
تصویر برگشتن
برگردیدن، واپس آمدن، بازآمدن
واژگون شدن، سرنگون شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وا شدن
تصویر وا شدن
باز شدن، گشاده شدن
حل شدن
جدا شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نگاشتن
تصویر نگاشتن
نوشتن، نقش و نگار کردن، تصویر کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وا گفتن
تصویر وا گفتن
باز گفتن، دوباره گفتن، بازگو کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از واگذاشتن
تصویر واگذاشتن
ترک کردن، رها کردن، وانهادن، واهشتن، واهلیدن، هلیدن، بدرود گفتن، چپ دادن، یله کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وارستن
تصویر وارستن
بازرستن، بازرهیدن، رها شدن
فرهنگ فارسی عمید
(فَ رَ تَ)
کشتن کسی را در مبادله. (آنندراج). کشتن در بازگشت. (ناظم الاطباء) (اشتنگاس)
لغت نامه دهخدا
(لِ)
بازگشت. بازگشتن. مراجعت. رجوع:
بل که سنگ و خاک و کوه و آب را
هست واگشت نهانی با خدا.
مولوی.
وقت واگشت حدیبیه رسول
در تفکر بود و غمگین و ملول.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(لَ)
مقابل گشتن. رجوع به گشتن شود
لغت نامه دهخدا
(فَ هَِ تَ)
وانهادن. واگذاشتن:
گفت این جهان به جهانیان واهشتیم و آن جهان به بهشتیان. (تذکره الاولیاء عطار)
لغت نامه دهخدا
(فَ غَ دَ)
بازگفتن. (آنندراج). تکرار کردن:
ز هر شیوه سخن کان دلنواز است
بگفتند آنچه وا گفتن دراز است.
نظامی.
غلط گفته را تازه کردم طراز
بدین عذر واگفتم آن گفته باز.
نظامی.
گرچه در شیوۀ گهر سفتن
شرط من نیست گفته واگفتن.
نظامی.
، به زبان آوردن. (یادداشت مؤلف). بازگفتن. اظهار کردن. بازگو کردن:
کس ز بیم وزیر عالم سوز
آنچه شب رفت وانگفت به روز.
نظامی.
، ملامت نمودن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(فُ تَ نِ شَ تَ)
سرنگون شدن، ویران شدن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از برگشتن
تصویر برگشتن
برگردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انگشتن
تصویر انگشتن
حساب کردن محسوب داشتن: (درجه ویرا محسوب نکرد و بنه انگشت) (طبقات انصاری)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بنگشتن
تصویر بنگشتن
بلعیدن، ناجاویده فرو بردن
فرهنگ لغت هوشیار
نگردیده نشده: ظاهرش دیدی سرش از تونهان اوستا ناگشته بگشادی دکان. (مثنوی)، تغییرنکرده منقلب ناشده: (شرابی ناگشته {مقابل گشته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بورگشتن
تصویر بورگشتن
بور شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناگشتنی
تصویر ناگشتنی
تبدیل ناپذیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ورگشتن
تصویر ورگشتن
ویران شدن، سرنگون کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واگشت
تصویر واگشت
بازگشتن، مراجعت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واگفتن
تصویر واگفتن
تکرار کردن، باز گفتن
فرهنگ لغت هوشیار
واگذاشتن (گر یکی دم تو بغفلت و اهلیش او رود فرسنگها سوی حشیش) (مثنوی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واگشت
تصویر واگشت
((گَ))
پناه، پناهگاه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از واگفتن
تصویر واگفتن
((گُ تَ))
بازگو کردن، دوباره گفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از واگشت
تصویر واگشت
بازگشت، مراجعت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از واسرشتن
تصویر واسرشتن
طبع برگشتن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از واداشتن
تصویر واداشتن
مجبور کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از واهشته
تصویر واهشته
ارث، ارثیه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از واگشت
تصویر واگشت
انقلاب
فرهنگ واژه فارسی سره
بازگشت، رجعت، مراجعت
متضاد: عزیمت
فرهنگ واژه مترادف متضاد
گرفتگی عضله ی کمر، ترک کردن، رها کردن، بجا گذاردن
فرهنگ گویش مازندرانی
گذاردن، قرار دادن
فرهنگ گویش مازندرانی