واگذار کردن. تسلیم کردن، ترک گفتن. فروگذار کردن: یا فروگذاشت کنم یا واگذارم چیزی را از آنها که بر نفس خود پیمان گرفته ام... ایمان نیاورده ام به قرآن بزرگ. (تاریخ بیهقی ص 318) ، سپردن. حواله کردن. محول کردن: و کار به خدا واگذارد. (مجالس سعدی)
واگذار کردن. تسلیم کردن، ترک گفتن. فروگذار کردن: یا فروگذاشت کنم یا واگذارم چیزی را از آنها که بر نفس خود پیمان گرفته ام... ایمان نیاورده ام به قرآن بزرگ. (تاریخ بیهقی ص 318) ، سپردن. حواله کردن. محول کردن: و کار به خدا واگذارد. (مجالس سعدی)
تسلیم کردن تفویض کردن، ترک کردن فرو گذار کردن: (... یا فروگذاشت کنم یا واگذارم چیزی را ازآنها که بر نفس خود پیمان گرفته ام... ایمان نیاورده ام بقرآن بزرگ)، حوله کردن بعهده کسی انداختن: (و کار بخدا واگذارده)
تسلیم کردن تفویض کردن، ترک کردن فرو گذار کردن: (... یا فروگذاشت کنم یا واگذارم چیزی را ازآنها که بر نفس خود پیمان گرفته ام... ایمان نیاورده ام بقرآن بزرگ)، حوله کردن بعهده کسی انداختن: (و کار بخدا واگذارده)
برگزاردن. انجام دادن. فیصله دادن. برگذراندن. و رجوع به برگذاشتن و برگزاردن شود، منتخب. انتخاب شده. (ناظم الاطباء). برتر. مرجح: سپهدار با لشکر و گنج و تاج بدیدند آن برگزینان چاج. فردوسی. بدست وی اندر فراوان سپاه تبه گردد از برگزینان شاه. فردوسی. گرچه زبعد همه آمده ای در جهان از همه ای برگزین بر همه کس افتخار. خاقانی. تخییر، برگزین کردن. (تاج المصادر بیهقی) (دهار)
برگزاردن. انجام دادن. فیصله دادن. برگذراندن. و رجوع به برگذاشتن و برگزاردن شود، منتخب. انتخاب شده. (ناظم الاطباء). برتر. مرجح: سپهدار با لشکر و گنج و تاج بدیدند آن برگزینان چاج. فردوسی. بدست وی اندر فراوان سپاه تبه گردد از برگزینان شاه. فردوسی. گرچه زبعد همه آمده ای در جهان از همه ای برگزین بر همه کس افتخار. خاقانی. تخییر، برگزین کردن. (تاج المصادر بیهقی) (دهار)
واگذارکننده. که واگذارد. که واگذار کند. که به دیگری تفویض کند. تسلیم کننده، دراصطلاح بانکی، کسی که چیزی را می فروشد و به دیگری می دهد. (لغات فرهنگستان)
واگذارکننده. که واگذارد. که واگذار کند. که به دیگری تفویض کند. تسلیم کننده، دراصطلاح بانکی، کسی که چیزی را می فروشد و به دیگری می دهد. (لغات فرهنگستان)
ترک کردن. بازگذاشتن. (ناظم الاطباء). اعطال. (منتهی الارب). رها کردن. یله کردن: ثابت ساز نزد خاص و عام که امیرالمؤمنین فروگذاشت نمی کند مصلحت خلافت را و وانمی گذارد رعایت آن را. (تاریخ بیهقی ص 314). از منی بودی منی را واگذار ای ایاز آن پوستین را یاد آر. مولوی. ، تفویض کردن. (آنندراج). تسلیم کردن. مفوض داشتن. تسلیم کردن به دیگری. احاله کردن. حواله کردن. محول کردن. توکیل کردن. - واگذاشتن به خدا، سپردن به خدا. حواله به خدا کردن. (ناظم الاطباء). تفویض حق نمودن. (آنندراج). ، ساکن شدن. موقتاً آرام شدن و فاصله دادن. (یادداشت مؤلف). - واگذاشتن درد، موقتاً آرام شدن وساکن شدن درد. - واگذاشتن باران، سست شدن باران. (یادداشت مؤلف)
ترک کردن. بازگذاشتن. (ناظم الاطباء). اعطال. (منتهی الارب). رها کردن. یله کردن: ثابت ساز نزد خاص و عام که امیرالمؤمنین فروگذاشت نمی کند مصلحت خلافت را و وانمی گذارد رعایت آن را. (تاریخ بیهقی ص 314). از منی بودی منی را واگذار ای ایاز آن پوستین را یاد آر. مولوی. ، تفویض کردن. (آنندراج). تسلیم کردن. مفوض داشتن. تسلیم کردن به دیگری. احاله کردن. حواله کردن. محول کردن. توکیل کردن. - واگذاشتن به خدا، سپردن به خدا. حواله به خدا کردن. (ناظم الاطباء). تفویض حق نمودن. (آنندراج). ، ساکن شدن. موقتاً آرام شدن و فاصله دادن. (یادداشت مؤلف). - واگذاشتن درد، موقتاً آرام شدن وساکن شدن درد. - واگذاشتن باران، سست شدن باران. (یادداشت مؤلف)
درگذاشتن. گذاردن. عفو کردن: عفو ذنب،درگذاردن گناه. (یادداشت مرحوم دهخدا) : گناه دوست عاشق دوست دارد ز بهر آنکه تا زو درگذارد. (ویس و رامین). همی گفت کای دادگر زینهار ز ما این عذاب و بلا درگذار. شمسی (یوسف و زلیخا). الهی دلم را ز بد پاک دار وگر زلت آید ز من درگذار. شمسی (یوسف و زلیخا). با عذر ندارم آشنائی بل جرم به عذر درگذارم. ناصرخسرو. در بنده بودن تو ز پیری مقصرم ای بخت تو جوان ز من پیر درگذار. سوزنی. مرا معذور دار و بدین دلیری که نمودم درگذار. (سندبادنامه ص 293). کای من مسکین به تو در شرمسار از خجلان درگذر و درگذار. نظامی. اگر می نترسی ز روز شمار از آن کز تو ترسد خطا درگذار. سعدی. یکی را که عادت بود راستی خطائی کند درگذارند از او. سعدی. نه کورم ولیکن خطا رفت کار ندانستم از من گنه درگذار. سعدی. ز ما هرچه آید نیاید بکار چنان کز تو آید ز ما درگذار. نزاری قهستانی. رجوع به درگذاشتن شود
درگذاشتن. گذاردن. عفو کردن: عفوِ ذَنْب،درگذاردن گناه. (یادداشت مرحوم دهخدا) : گناه دوست عاشق دوست دارد ز بهر آنکه تا زو درگذارد. (ویس و رامین). همی گفت کای دادگر زینهار ز ما این عذاب و بلا درگذار. شمسی (یوسف و زلیخا). الهی دلم را ز بد پاک دار وگر زلت آید ز من درگذار. شمسی (یوسف و زلیخا). با عذر ندارم آشنائی بل جرم به عذر درگذارم. ناصرخسرو. در بنده بودن ِ تو ز پیری مقصرم ای بخت تو جوان ز من پیر درگذار. سوزنی. مرا معذور دار و بدین دلیری که نمودم درگذار. (سندبادنامه ص 293). کای من مسکین به تو در شرمسار از خجلان درگذر و درگذار. نظامی. اگر می نترسی ز روز شمار از آن کز تو ترسد خطا درگذار. سعدی. یکی را که عادت بود راستی خطائی کند درگذارند از او. سعدی. نه کورم ولیکن خطا رفت کار ندانستم از من گنه درگذار. سعدی. ز ما هرچه آید نیاید بکار چنان کز تو آید ز ما درگذار. نزاری قهستانی. رجوع به درگذاشتن شود
رها کردن. واگذاردن. بحال خود گذاشتن. و رجوع به بازگذاشتن شود: اگر به این قسم که خوردم وفا نکنم... مرا بازگذارد بقدرت و قوه خودم. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 319). بازگذاریم او را بدانچه اختیار کرد. نوله ما تولی. (ترجمان القرآن).
رها کردن. واگذاردن. بحال خود گذاشتن. و رجوع به بازگذاشتن شود: اگر به این قسم که خوردم وفا نکنم... مرا بازگذارد بقدرت و قوه خودم. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 319). بازگذاریم او را بدانچه اختیار کرد. نوله ما تولی. (ترجمان القرآن).
مجددا گشادن باز گشودن: (عجز فلک را بفلک وانمای عقد جهان را از جهان واگشای) (مخزن الاسرار بنقل دکتر شهابی. نظامی 137)، حل کردن: (تثنه واگشادن و آسان کردن)
مجددا گشادن باز گشودن: (عجز فلک را بفلک وانمای عقد جهان را از جهان واگشای) (مخزن الاسرار بنقل دکتر شهابی. نظامی 137)، حل کردن: (تثنه واگشادن و آسان کردن)
تسلیم کردن تفویض کردن، ترک کردن بازگذاشتن: (ثابت ساز نزد خاص و عام که امیرالمومنین فرو گذاشت نمی کند مصلحت خلافت را و وا نمی گذارد رعایت آنرا)، بعهده کسی محول کردن، یا واگذاشتن بخدا. حواله بخدا کردن، موقتا آرام شدن ساکن شدن، یا واگذاشتن درد. موقتا آرام شدن، موقتا فاصله دادن در اثنای اجرای کار و امری. یا واگذاشتن بخود. بحال خود رها کردن: (نه تنها زمین را باین صورت بخود وامیگذارند (مردم ابراهیم آباد) خیلی چیزها همین طوراست)
تسلیم کردن تفویض کردن، ترک کردن بازگذاشتن: (ثابت ساز نزد خاص و عام که امیرالمومنین فرو گذاشت نمی کند مصلحت خلافت را و وا نمی گذارد رعایت آنرا)، بعهده کسی محول کردن، یا واگذاشتن بخدا. حواله بخدا کردن، موقتا آرام شدن ساکن شدن، یا واگذاشتن درد. موقتا آرام شدن، موقتا فاصله دادن در اثنای اجرای کار و امری. یا واگذاشتن بخود. بحال خود رها کردن: (نه تنها زمین را باین صورت بخود وامیگذارند (مردم ابراهیم آباد) خیلی چیزها همین طوراست)