معنی جا گذاردن جا گذاردن جا گذاشتن، به جا نهادن، قرار دادن، چیزی را در جایی گذاشتن تصویر جا گذاردن فرهنگ فارسی عمید
کار گذاردن کار گذاردن باسانی و جلدی نیکی کارها را انجام دادن کار بری کردن، توضیح با} کار گزاران {اشتباه نشود، کار گذاشتن فرهنگ لغت هوشیار
گام گذاردن گام گذاردن قدم گذاشتن گام نهادن: درفش منوچهر چون دید سام پیاده شد از اسپ و بگذارد گام فرهنگ لغت هوشیار
بازگذاردن بازگذاردن رها کردن. واگذاردن. بحال خود گذاشتن. و رجوع به بازگذاشتن شود: اگر به این قسم که خوردم وفا نکنم... مرا بازگذارد بقدرت و قوه خودم. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 319). بازگذاریم او را بدانچه اختیار کرد. نوله ما تولی. (ترجمان القرآن). لغت نامه دهخدا