جدول جو
جدول جو

معنی جا گذاردن

جا گذاردن
جا گذاشتن، به جا نهادن، قرار دادن، چیزی را در جایی گذاشتن
تصویری از جا گذاردن
تصویر جا گذاردن
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با جا گذاردن

جا گذاشتن

جا گذاشتن
به جا نهادن، قرار دادن، چیزی را در جایی گذاشتن
جا گذاشتن
فرهنگ فارسی عمید

باز گذاردن

باز گذاردن
گشاده گذاشتن، گشوده گذاشتن، واگذاشتن، باز گذاشتن
باز گذاردن
فرهنگ فارسی عمید

کار گذاردن

کار گذاردن
باسانی و جلدی نیکی کارها را انجام دادن کار بری کردن، توضیح با} کار گزاران {اشتباه نشود، کار گذاشتن
فرهنگ لغت هوشیار

گام گذاردن

گام گذاردن
قدم گذاشتن گام نهادن: درفش منوچهر چون دید سام پیاده شد از اسپ و بگذارد گام
فرهنگ لغت هوشیار

بازگذاردن

بازگذاردن
رها کردن. واگذاردن. بحال خود گذاشتن. و رجوع به بازگذاشتن شود: اگر به این قسم که خوردم وفا نکنم... مرا بازگذارد بقدرت و قوه خودم. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 319). بازگذاریم او را بدانچه اختیار کرد. نوله ما تولی. (ترجمان القرآن).
لغت نامه دهخدا