جدول جو
جدول جو

معنی واکشادن - جستجوی لغت در جدول جو

واکشادن
(فَ رَ / رِ دَ)
گشودن. مفتوح کردن. (ناظم الاطباء). رجوع به واگشادن شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ورکشیدن
تصویر ورکشیدن
برکشیدن، بالا کشیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از واکشیدن
تصویر واکشیدن
بازکشیدن، بیرون کشیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وانشاندن
تصویر وانشاندن
باز نشاندن، فرو نشاندن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وانهادن
تصویر وانهادن
ترک کردن، رها کردن، واگذاشتن، واهشتن، واهلیدن، هلیدن، بدرود گفتن، چپ دادن، یله کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از واکفیدن
تصویر واکفیدن
شکافته شدن، ترکیدن و باز شدن پوست میوه، برای مثال تا گلستانشان سوی تو بشکفد / میوه های پخته بر خود واکفد (مولوی۱ - ۳۵۳)
فرهنگ فارسی عمید
(تَ)
هوا خوردن. در اصطلاح فاسد شدن چیزی که مجاورت ممتد با هوا آن را تباه می کند چون روغن و پنیر و... (از یادداشتهای مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(تُ فَ)
گشاده. باز شده
لغت نامه دهخدا
(فَ تَ)
گشودن. باز کردن:
کار شد از دست به انگشت پای
این گره از کار سخن واگشای.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(فِ نَ / نِ شُ دَ)
در تداول عوام، ایستادن. بازایستادن. بر پای ماندن
لغت نامه دهخدا
(فَ مُ کَ دَ)
فرونشاندن.
- چراغ وانشاندن، خاموش کردن چراغ. کشتن چراغ:
سخت به ذوق می دهد باد ز بوستان نشان
صبح دمید و روز شد خیز و چراغ وانشان.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(فَ دَ)
نهادن:
بس است این طاق ابرو ناگشادن
بطاقی با نطاقی وانهادن.
نظامی.
، مقرر کردن. نصب نمودن. نشاندن، پاها را به زیر نهادن، بازنهادن. عوض و بدل کردن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
نگشادن. نگشودن. از هم باز نکردن:
بس است این طاق ابرو ناگشادن
به طاقی با نطاقی وانهادن.
نظامی.
مقابل گشادن. رجوع به گشادن شود
لغت نامه دهخدا
(کُ)
نکشیدن. وزن نکردن. مقابل کشیدن، تحمل نکردن. نبردن: اما نفس خشم گیرنده باویست نام و ننگ جستن و ستم ناکشیدن و چون بر وی ظلم کنند به انتقام مشغول بودن. (تاریخ بیهقی ص 96)
لغت نامه دهخدا
(فَ خوا / خا دَ)
بازکاویدن. کاوش کردن. تفحص نمودن. درکاویدن چیزی و تجسس و جستجوی چیزی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(فَ اُ دَ)
گشادن. بازگشادن:
چون زلزله ریزد آب ساید
درزی ز خریطه واگشاید.
نظامی.
، حل کردن: تسنیه، واگشادن و آسان کردن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(فِ / فَ کَ دَ)
بازکشیدن. (ناظم الاطباء) ، دراز کشیدن. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات). والمیدن، و آن بر زمین خوابیدن است برای دور کردن خستگی نه برای آنکه به خواب روند. (آنندراج). به درازا خفتن. والمیدن. لمیدن:
سرو تو را ز سایه چکد آب زندگی
گردید خضر هر که در این سایه واکشید.
صائب (از آنندراج).
، دراز کردن، دست دراز کردن، بیرون کشیدن. (ناظم الاطباء) :
تا که روزش واکشد ز آن مرغزار
وز چراگاه آردش در زیر بار.
مولوی.
، به زور و حیله چیزی از کسی حاصل کردن. (غیاث اللغات). واکشیدن چیزی را، به زور یا به حیله از کسی چیزی به دست آوردن، چنانکه گویند از او به سختی واکشیدم. (آنندراج) :
هرگز نشد که بر سر حرف آورم ترا
من کز دهان غنچه سخن واکشیده ام.
صائب (از آنندراج).
چون گل صبحش مثل در هرزه خندی نیستم
شوخ خونها خورد تا یک خنده از من واکشید.
میرزایحیی شیرازی (از آنندراج).
، بطرف خود کشیدن: جذب، واکشیدن بخود. (دهار). :
غنچه شو در گوشه ای شاید نگاهی واکشی
در کمین چشم گرم آسود صیادان مباش.
رضی دانش (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(فِ / فَ شُ دَ)
بازگشودن. (ناظم الاطباء). رجوع به واگشودن شود
لغت نامه دهخدا
باز. مفتوح. (ناظم الاطباء).
- واکشاده در سخن، آزاد در سخن. (ناظم الاطباء). رجوع به واگشاده شود.
، جای هموار. دشت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
چاک دادن و شکافتن میوه های رسیده، شکافتن و ترکیدن پوست میوه رسیده کفته شدن: (تا گلستانشان سوی تو بشکفد میوه های پخته بر خود واکفد) (مثنوی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناکشیدن
تصویر ناکشیدن
وزن نکردن، تحمل نکردن، نبردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واکشیدن
تصویر واکشیدن
مجددا کشیدن باز کشیدن، دراز کشیدن والمیدن: (سرو ترا ز سایه چکد آب زندگی گردید خضر هر که درین سایه وا کشید) (صائب)، بیرون آوردن خارج کردن: (... تا که روزش وا کشد زان مرغزار وز چراگاه آردش در زیر بار) (مثنوی)، بزور و حیله چیزی را از دستت کسی بیرون آوردن: (هرگز نشد که بر سرحرف آورم ترا من کزدهان عنچه سخن واکشیده ام) (صائب)، بطرف خود کشیدن جلب کردن (غنچه شود در گوشه ای شاید نگاهی واکشی در کمین چشم گرم آسود صیادان مباش) (رضی دانش)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واگشادن
تصویر واگشادن
مجددا گشادن باز گشودن: (عجز فلک را بفلک وانمای عقد جهان را از جهان واگشای) (مخزن الاسرار بنقل دکتر شهابی. نظامی 137)، حل کردن: (تثنه واگشادن و آسان کردن)
فرهنگ لغت هوشیار
ترک کردناحتراز کردن، رفتن و مقیم شدن، یا پاکشیدن از جایی. دیگر بانجا نرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
بلند شدن مرتفع گشتن، ارجمند شدن مهم گشتن، با قدر و مرتبه شدن بزرگ قدر گشتن، شریف شدن نجیب گشتن، عزیز شدن، پسندیده شدن مقبول گشتن، رئیس شدن، برتر شدن فایق گشتن، استوار شدن قویم گشتن: (حجت تراست رهبر زی اوپوی تا علم دینت نیک شود والا) (ناصرخسرو)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وا دادن
تصویر وا دادن
باز دان پس دادن: (چون بیاید شام و دزدد جام من گویمش واده که نامد شام من) (مثنوی)، رها کردن ول کردن، منقطع گشتن درد موقتا، رضا دادن بکاری که قبلا با آن مخالفت میورزیده اند: (سرش چون رفت خانم نیز وا داد تمامش را چو دل در سینه جا داد) (ایرج میرزا)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ورکشیدن
تصویر ورکشیدن
بسوی بالا بر آمدن پاشنه خوابیده کفش را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واستادن
تصویر واستادن
بازایستادن، در تداول عوام ایستادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واکوشیدن
تصویر واکوشیدن
منازعه کردن، گلاویز شدن، مروسیدن، ورزیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واکویدن
تصویر واکویدن
مجددا کاوش کردن باز کاویدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واگشاده
تصویر واگشاده
باز گشوده، حل کرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واگشودن
تصویر واگشودن
مجددا گشادن باز گشودن: (عجز فلک را بفلک وانمای عقد جهان را از جهان واگشای) (مخزن الاسرار بنقل دکتر شهابی. نظامی 137)، حل کردن: (تثنه واگشادن و آسان کردن)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاکشیدن
تصویر پاکشیدن
((کِ دَ))
ترک کردن، دوری کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از واستادن
تصویر واستادن
((دَ))
ایستادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از واکشیدن
تصویر واکشیدن
جلب کردن
فرهنگ واژه فارسی سره