چسبیدن و ملصق گشتن. (ناظم الاطباء) : صیک، وادوسیدن. (تاج المصادر بیهقی) : الاسحاق، پستان به شکم وادوسیدن از بی شیری. (مجمل اللغه). ضبوء، به زمین وادوسیدن. (تاج المصادر بیهقی)
چسبیدن و ملصق گشتن. (ناظم الاطباء) : صیک، وادوسیدن. (تاج المصادر بیهقی) : الاسحاق، پستان به شکم وادوسیدن از بی شیری. (مجمل اللغه). ضبوء، به زمین وادوسیدن. (تاج المصادر بیهقی)
بازکشیدن. (ناظم الاطباء) ، دراز کشیدن. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات). والمیدن، و آن بر زمین خوابیدن است برای دور کردن خستگی نه برای آنکه به خواب روند. (آنندراج). به درازا خفتن. والمیدن. لمیدن: سرو تو را ز سایه چکد آب زندگی گردید خضر هر که در این سایه واکشید. صائب (از آنندراج). ، دراز کردن، دست دراز کردن، بیرون کشیدن. (ناظم الاطباء) : تا که روزش واکشد ز آن مرغزار وز چراگاه آردش در زیر بار. مولوی. ، به زور و حیله چیزی از کسی حاصل کردن. (غیاث اللغات). واکشیدن چیزی را، به زور یا به حیله از کسی چیزی به دست آوردن، چنانکه گویند از او به سختی واکشیدم. (آنندراج) : هرگز نشد که بر سر حرف آورم ترا من کز دهان غنچه سخن واکشیده ام. صائب (از آنندراج). چون گل صبحش مثل در هرزه خندی نیستم شوخ خونها خورد تا یک خنده از من واکشید. میرزایحیی شیرازی (از آنندراج). ، بطرف خود کشیدن: جذب، واکشیدن بخود. (دهار). : غنچه شو در گوشه ای شاید نگاهی واکشی در کمین چشم گرم آسود صیادان مباش. رضی دانش (آنندراج)
بازکشیدن. (ناظم الاطباء) ، دراز کشیدن. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات). والمیدن، و آن بر زمین خوابیدن است برای دور کردن خستگی نه برای آنکه به خواب روند. (آنندراج). به درازا خفتن. والمیدن. لمیدن: سرو تو را ز سایه چکد آب زندگی گردید خضر هر که در این سایه واکشید. صائب (از آنندراج). ، دراز کردن، دست دراز کردن، بیرون کشیدن. (ناظم الاطباء) : تا که روزش واکشد ز آن مرغزار وز چراگاه آردش در زیر بار. مولوی. ، به زور و حیله چیزی از کسی حاصل کردن. (غیاث اللغات). واکشیدن چیزی را، به زور یا به حیله از کسی چیزی به دست آوردن، چنانکه گویند از او به سختی واکشیدم. (آنندراج) : هرگز نشد که بر سر حرف آورم ترا من کز دهان غنچه سخن واکشیده ام. صائب (از آنندراج). چون گل صبحش مثل در هرزه خندی نیستم شوخ خونها خورد تا یک خنده از من واکشید. میرزایحیی شیرازی (از آنندراج). ، بطرف خود کشیدن: جذب، واکشیدن بخود. (دهار). : غنچه شو در گوشه ای شاید نگاهی واکشی در کمین چشم گرم آسود صیادان مباش. رضی دانش (آنندراج)
پوشیدن دهن و یا صورت، انداختن چیزی از دهن، تف از دهن بیرون افتادن در وقت حرف زدن، بیهوده گفتن. (ناظم الاطباء) ، به دهن انداختن: گرفته بکف واپکیده چنان که بد دانه و کشته آندم نهان. میرنظمی (از فرهنگ شعوری ج 2 ص 18)
پوشیدن دهن و یا صورت، انداختن چیزی از دهن، تف از دهن بیرون افتادن در وقت حرف زدن، بیهوده گفتن. (ناظم الاطباء) ، به دهن انداختن: گرفته بکف واپکیده چنان که بد دانه و کشته آندم نهان. میرنظمی (از فرهنگ شعوری ج 2 ص 18)
روگردان شدن و بی دماغ گشتن. (آنندراج) (از فرهنگ نظام). بیزار شدن و متنفر گشتن. (ناظم الاطباء). اعراض کردن. (غیاث اللغات) : یحیی گل بوسه ز آن دهان تا چیدم در باغ جهان غنچۀ بدبو دیدم با آن همه آرزو، لب لعلش را یک مرتبه بوسیدم و وابوسیدم. یحیی شیرازی (آنندراج و فرهنگ نظام). ، دست از کاری کشیدن و ترک عزم کردن. (ناظم الاطباء)
روگردان شدن و بی دماغ گشتن. (آنندراج) (از فرهنگ نظام). بیزار شدن و متنفر گشتن. (ناظم الاطباء). اعراض کردن. (غیاث اللغات) : یحیی گل بوسه ز آن دهان تا چیدم در باغ جهان غنچۀ بدبو دیدم با آن همه آرزو، لب لعلش را یک مرتبه بوسیدم و وابوسیدم. یحیی شیرازی (آنندراج و فرهنگ نظام). ، دست از کاری کشیدن و ترک عزم کردن. (ناظم الاطباء)
دوباره سؤال کردن، تفتیش کردن. (ناظم الاطباء) ، دریافت کردن. (آنندراج از فرهنگ فرنگ) ، بازپرسیدن. استفسار نمودن. (آنندراج) : یکی ژند و است آر با برسمت بگو پاسخ از هرچه واپرسمت. فردوسی. صبح شد هدهد جاسوس کز او واپرسند کوس شد طوطی غماز کز او واشنوند. خاقانی. کاین چه شاید بود واپرسم از او که چه میسازی ز حلقه تو بتو. مولوی. و رجوع به پرسیدن و بازپرسیدن و ’وا’شود
دوباره سؤال کردن، تفتیش کردن. (ناظم الاطباء) ، دریافت کردن. (آنندراج از فرهنگ فرنگ) ، بازپرسیدن. استفسار نمودن. (آنندراج) : یکی ژند و اُست آر با برسمت بگو پاسخ از هرچه واپرسمت. فردوسی. صبح شد هدهد جاسوس کز او واپرسند کوس شد طوطی غماز کز او واشنوند. خاقانی. کاین چه شاید بود واپرسم از او که چه میسازی ز حلقه تو بتو. مولوی. و رجوع به پرسیدن و بازپرسیدن و ’وا’شود
پوشانیدن چهره بوسیلۀ نقاب و روبند و برقع. نقاب و روبند بر چهره افکندن. روبند بر روی زدن. نقاب زدن بر رخسار، نهان کردن چهره از شرم و ترس در مقابل جمع، پوشانیدن روی چیزی تا از برف وباران و باد و آفتاب و گرد و خاک و پشه و نظر مردمان و امثال آن در امان بماند. و رجوع به روپوش شود
پوشانیدن چهره بوسیلۀ نقاب و روبند و برقع. نقاب و روبند بر چهره افکندن. روبند بر روی زدن. نقاب زدن بر رخسار، نهان کردن چهره از شرم و ترس در مقابل جمع، پوشانیدن روی چیزی تا از برف وباران و باد و آفتاب و گرد و خاک و پشه و نظر مردمان و امثال آن در امان بماند. و رجوع به روپوش شود
پوشیدن. در بر کردن. بتن کردن. اکتساء. (المصادر زوزنی). لبس: دروقت بیامدم و جامه درپوشیدم و خری زین کرده بودند برنشستم و براندم. (تاریخ بیهقی). همگان سلاح درپوشیدند برآسوده نشستند و توکل بر خدای عزوجل کردند. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 81). مصلحت آن می نماید که امشب، جامه برسم مردمان این شهر درپوشی و به خانه او روی. (سندبادنامه ص 308). کاین جامه حلالی است درپوش با من به حلال زادگی کوش. نظامی. اویس گفت: پس مرقع پیغمبر به من دهید تا دعا کنم، ایشان مرقع به وی دادند و گفتند درپوش، پس دعاکن. گفت: صبر کنید تا حاجت خواهم. (تذکره الاولیای عطار). لباس پادشاهی بدر کرد و خرقۀ درویشی درپوشید. (مجالس سعدی ص 19). چه زنار مغ در میانت چه دلق که درپوشی از بهر پندار خلق. سعدی. سلاح درپوشید و بر اسب نشست. (تاریخ قم ص 259). اجتیاب، احتزام، درپوشیدن جامه. (تاج المصادر بیهقی). افتراء، پوستین درپوشیدن. (دهار). تدجج، درپوشیدن تمام سلاح را. (از منتهی الارب). تدرع، زره و مانند آن درپوشیدن. (المصادر زوزنی). تلبس، جامه درپوشیدن. کسوه، لباس، لبس، لبوس، هر چه درپوشند. (دهار). یلب، چیزی از دوال که بجای زره درپوشند. (دهار). و رجوع به پوشیدن شود، پنهان کردن. پوشیدن. نهان و مخفی کردن: تو با این حسن نتوانی که روی از خلق درپوشی که همچون آفتاب از جام و خور از جامه پیدائی. سعدی
پوشیدن. در بر کردن. بتن کردن. اکتساء. (المصادر زوزنی). لُبس: دروقت بیامدم و جامه درپوشیدم و خری زین کرده بودند برنشستم و براندم. (تاریخ بیهقی). همگان سلاح درپوشیدند برآسوده نشستند و توکل بر خدای عزوجل کردند. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 81). مصلحت آن می نماید که امشب، جامه برسم مردمان این شهر درپوشی و به خانه او روی. (سندبادنامه ص 308). کاین جامه حلالی است درپوش با من به حلال زادگی کوش. نظامی. اویس گفت: پس مرقع پیغمبر به من دهید تا دعا کنم، ایشان مرقع به وی دادند و گفتند درپوش، پس دعاکن. گفت: صبر کنید تا حاجت خواهم. (تذکره الاولیای عطار). لباس پادشاهی بدر کرد و خرقۀ درویشی درپوشید. (مجالس سعدی ص 19). چه زنار مغ در میانت چه دلق که درپوشی از بهر پندار خلق. سعدی. سلاح درپوشید و بر اسب نشست. (تاریخ قم ص 259). اجتیاب، احتزام، درپوشیدن جامه. (تاج المصادر بیهقی). افتراء، پوستین درپوشیدن. (دهار). تدجج، درپوشیدن تمام سلاح را. (از منتهی الارب). تدرع، زره و مانند آن درپوشیدن. (المصادر زوزنی). تلبس، جامه درپوشیدن. کسوه، لباس، لبس، لبوس، هر چه درپوشند. (دهار). یلب، چیزی از دوال که بجای زره درپوشند. (دهار). و رجوع به پوشیدن شود، پنهان کردن. پوشیدن. نهان و مخفی کردن: تو با این حسن نتوانی که روی از خلق درپوشی که همچون آفتاب از جام و خور از جامه پیدائی. سعدی
دوباره پوشیدن. از نو بتن کردن. بر تن کردن. پوشیدن: ستایش چو کرد آن یل سرفراز بتن بازپوشید هرگونه ساز. فردوسی. ، صیاد، میرشکار، برزیگر و زراعت کننده را گویند. (برهان). زارع. و دهقان، و بازیار معرب آن است و جمعش بیازره باشد. (سروری) (انجمن آرا) (آنندراج). برزیگر و زارع و فلاح. (ناظم الاطباء) (شعوری ج 1 ورق 161) (الجوالیقی ص 78 س 17) : باغ چون راغش خراب و کشت چون دستش سراب زاغ آن را باغبان و قاز این را بازدار. سلمان (از سروری) (فرهنگ خطی شعوری ج 1 ورق 161)
دوباره پوشیدن. از نو بتن کردن. بر تن کردن. پوشیدن: ستایش چو کرد آن یل سرفراز بتن بازپوشید هرگونه ساز. فردوسی. ، صیاد، میرشکار، برزیگر و زراعت کننده را گویند. (برهان). زارع. و دهقان، و بازیار معرب آن است و جمعش بیازره باشد. (سروری) (انجمن آرا) (آنندراج). برزیگر و زارع و فلاح. (ناظم الاطباء) (شعوری ج 1 ورق 161) (الجوالیقی ص 78 س 17) : باغ چون راغش خراب و کشت چون دستش سراب زاغ آن را باغبان و قاز این را بازدار. سلمان (از سروری) (فرهنگ خطی شعوری ج 1 ورق 161)
تعالج. مروسیدن. معالجت. مساجات. مساجاه. (یادداشت مؤلف). - با کسی یا چیزی واکوشیدن، ممارست. مزاوله. معالجه. (یادداشت مؤلف) : منازعه و نزاع، با کسی در چیزی واکوشیدن. احتکاک، با کسی واکوشیدن. (زوزنی)
تعالج. مروسیدن. معالجت. مساجات. مساجاه. (یادداشت مؤلف). - با کسی یا چیزی واکوشیدن، ممارست. مزاوله. معالجه. (یادداشت مؤلف) : منازعه و نزاع، با کسی در چیزی واکوشیدن. احتکاک، با کسی واکوشیدن. (زوزنی)
مجددا کشیدن باز کشیدن، دراز کشیدن والمیدن: (سرو ترا ز سایه چکد آب زندگی گردید خضر هر که درین سایه وا کشید) (صائب)، بیرون آوردن خارج کردن: (... تا که روزش وا کشد زان مرغزار وز چراگاه آردش در زیر بار) (مثنوی)، بزور و حیله چیزی را از دستت کسی بیرون آوردن: (هرگز نشد که بر سرحرف آورم ترا من کزدهان عنچه سخن واکشیده ام) (صائب)، بطرف خود کشیدن جلب کردن (غنچه شود در گوشه ای شاید نگاهی واکشی در کمین چشم گرم آسود صیادان مباش) (رضی دانش)
مجددا کشیدن باز کشیدن، دراز کشیدن والمیدن: (سرو ترا ز سایه چکد آب زندگی گردید خضر هر که درین سایه وا کشید) (صائب)، بیرون آوردن خارج کردن: (... تا که روزش وا کشد زان مرغزار وز چراگاه آردش در زیر بار) (مثنوی)، بزور و حیله چیزی را از دستت کسی بیرون آوردن: (هرگز نشد که بر سرحرف آورم ترا من کزدهان عنچه سخن واکشیده ام) (صائب)، بطرف خود کشیدن جلب کردن (غنچه شود در گوشه ای شاید نگاهی واکشی در کمین چشم گرم آسود صیادان مباش) (رضی دانش)