جدول جو
جدول جو

معنی واو - جستجوی لغت در جدول جو

واو
نام حرف «و»
واو مجهول: در علوم ادبی مصوّتی میان او
واو معدوله: در علوم ادبی واوی که نوشته می شود ولی خوانده نمی شود مثلاً خواب، خواهر
واو معروف: در علوم ادبی واوی که نوشته و خوانده می شود مثلاً خوب، نیکو، دور
تصویری از واو
تصویر واو
فرهنگ فارسی عمید
واو
رجوع به ’و’ شود، رنگ آب، (ناظم الاطباء)، ج، واوات
لغت نامه دهخدا
واو
حرفی است از الفبای فارسی و عربی
تصویری از واو
تصویر واو
فرهنگ لغت هوشیار
واو
سی امین حرف از حروف الفبای فارسی
یک واو جا نینداختن: چیزی را حذف نکردن، دقت زیاد در چیزی
تصویری از واو
تصویر واو
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از داو
تصویر داو
(پسرانه)
قاضی، خداوند، هر یک از اشخاصی که طرفین دعوا برای حل اختلافات به طریقه غیررسمی انتخاب می کنند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از واج
تصویر واج
کوچکترین جزء زبان که باعث تمایز معنی می شود، کلمه، دعایی که زردشتیان در سر خوان طعام می خوانند، زمزمه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وال
تصویر وال
بالن
نوعی پارچۀ ابریشمی، واله
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از واگو
تصویر واگو
واگفت، بازگفت، بازگفت سخن شنیده
واگو کردن: سخن شنیده را بازگفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ساو
تصویر ساو
آنچه در قدیم پادشاهان قوی از پادشاهان ضعیف یا شکست خورده می گرفتند، باج، خراج، برای مثال چنان بد که هرسال یک چرم گاو / ز کاول همی خواستی باژوساو (فردوسی - ۵/۴۴۴)
سان، ساوه، خردۀ زر، زر سوده و ریزه ریزه، زر خالص، خالص، برای مثال باد را کیمیای سوده که داد / که از او زر ساو گشت گیا (فرخی - ۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از واژو
تصویر واژو
زگیل، ضایعۀ پوستی کوچک سفت و سخت که روی پوست بدن پیدا می شود اما درد ندارد
سگیل، وردان، واروک، بالو، تاشکل، گندمه، آزخ، زخ، زوخ، آژخ، ژخ، ثؤلول
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وارو
تصویر وارو
وارون، واژگون، در ورزش در ژیمناستیک، پشتک
وارو زدن: در ورزش پشتک زدن در آب، گود زورخانه و بر روی زمین، برعکس کار کس دیگر کاری انجام دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از داو
تصویر داو
نوبت بازی (به ویژه در قمار)، ادعا و دعوی کاری
داو دادن: در بازی یا در قمار حق تقدم برای حریف قائل شدن، نوبت دادن
داو یافتن: نوبت یافتن، فرصت یافتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وات
تصویر وات
حرف، سخن، کلمه
پوستین
واحد قدرت الکتریسیته که برای ادامۀ جریان برق لازم می شود برگرفته از نام جیمز وات مخترع دیگ بخار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناو
تصویر ناو
کشتی به ویژه کشتی جنگی
مجرایی که از آن گندم، جو و امثال آن وارد آسیا می شود، برای مثال از برای دوسیر روغن گاو / معده چون آسیا، گلو چون ناو (سنائی۱ - ۲۶۰)
چوب دراز میان تهی که در مجرای عبور آب قرار دهند، ناودان
هر چیز دراز میان تهی، دره، جوی
ناویدن، خم شدن، مانده شدن، خسته شدن، رفتار از روی ناز، خرامیدن، به چپ و راست حرکت کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وان
تصویر وان
ظرف بزرگ چینی یا سرامیکی در حمام برای شستن بدن در آن
مانند، نظیر، بان مثلاً پلوان، گله وان، دروان، دشتوان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از واژ
تصویر واژ
پولی که به زور از کسی گرفته شود، باژ
خراج، مالیات، عوارض
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از واه
تصویر واه
وه، در هنگام تعجب از خوبی و زیبایی چیزی گفته می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زاو
تصویر زاو
قوی، نیرومند، توانا، زبردست، استاد، برای مثال اشک می راند او که ای هندوی زاو / شیر را کردی اسیر دمّ گاو (مولوی - ۱۰۲۸)، زو، شکاف، رخنه، درۀ کوه، برای مثال وز آنجا کشیدن سوی زاو کوه / برآن کوه البرز بردن گروه (فردوسی۴ - ۲۴۵)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وای
تصویر وای
برای بیان درد و رنج به کار می رود مثلاً وای، سرم درد می کند،
برای بیان علاقه یا نفرت از چیزی به کار می رود مثلاً وای چه بچۀ قشنگی دارید،
فریاد، فغان، افسوس و دریغ، حسرت، افسوس، بدا به حال، برای مثال گر مسلمانی از این است که حافظ دارد / وای اگر از پس امروز بود فردایی (حافظ - ۹۷۸)
وایاوای: شور و غوغای مصیبت زدگان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خاو
تصویر خاو
خواب، پرز، کرک مثلاً خاو مخمل
فرهنگ فارسی عمید
(خوا / خا)
خواب که بعربی نوم خوانند. (برهان قاطع) (از انجمن آرای ناصری) :
گر خری دیوانه شد یک دم ّ گاو
در سرش چندان بزن کآید بخواو.
مولوی (از انجمن آرای ناصری)
لغت نامه دهخدا
منسوب به حرف واو، (ناظم الاطباء)،
- اجوف واوی، رجوع به اجوف و اقسام آن در این لغتنامه شود
لغت نامه دهخدا
پیش افتادن، کندن، پایان، تگ ته، خاک چاه، افسار شتر، سبد، پیش افتادن سبقت گرفتن، کندن (چنان که خاک را از چاه)، غایت هر چیز نهایت، غور تک ته، زمام ناقه مهار شتر، پشکل شتر، زنبیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثاو
تصویر ثاو
سستی و نرمی
فرهنگ لغت هوشیار
(ماهیگیری) وسیله ایست مرکب از یک حلقه فلزی که در ته آن کیسه ای توری قرار داده اند و دسته دراز چوبی دارد و توسط یک تن در رودخانه انداخته میشود و بعد بالا آورده میشود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زاو
تصویر زاو
قوی و زیر دست و پر زور را گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واور
تصویر واور
((وَ))
وسیله ای است برای صید ماهی مرکب، از یک حلقه فلزی که در ته آن کیسه ای توری قرار داده اند و دسته دراز چوبی دارد و توسط یک تن در رودخانه انداخته می شود و بعد بالا آورده می شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تاو
تصویر تاو
طاقت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از وات
تصویر وات
نویسه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از وات
تصویر وات
نویسه، حرف
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از واج
تصویر واج
هجا، حرف
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از وام
تصویر وام
قرض
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از داو
تصویر داو
ادعا
فرهنگ واژه فارسی سره
بباف، بافتن سبد از شاخه های نازک درخت
فرهنگ گویش مازندرانی
باور، اعتقاد
فرهنگ گویش مازندرانی