جدول جو
جدول جو

معنی وامانده - جستجوی لغت در جدول جو

وامانده
حیران و سرگردان، متوقف، خسته، کنایه از هنگام عصبانیت گفته می شود، لعنتی مثلاً پس چرا این وامانده روشن نمی شود؟، کنایه از بدبخت، فقیر، عقب مانده، پس مانده
تصویری از وامانده
تصویر وامانده
فرهنگ فارسی عمید
وامانده
(نِ فَ)
گشاده. (ناظم الاطباء). بازمانده. مفتوح. گشوده. مانده: عین جاحمه، چشم وامانده. (منتهی الارب) ، خسته. مانده. درنگی کرده. (ناظم الاطباء). بستوه آمده. (آنندراج). که از بسیاری رفتن یا گرانی بار به پیش رفتن نتواند. خسته شده. (یادداشت مرحوم دهخدا).
- امثال:
خر وامانده معطل یک چشه.
، درمانده. عاجز. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، عقب افتاده. بر جای مانده. عقب مانده. (یادداشت مرحوم دهخدا) :
خدا را ساربان آهسته می ران
که من واماندۀ این قافله استم.
باباطاهر.
برو فرموش کن ده رانده ای را
رها کن در دهی وامانده ای را.
نظامی.
بی خویش شو از هستی تا بازنمانی تو
ای چون تو به هر منزل واماندۀ بسیاری.
عطار.
تنکدل چو یاران به منزل رسند
نخسبد که واماندگان از پسند.
سعدی.
چه دانند جیحونیان قدر آب
ز واماندگان پرس در آفتاب.
سعدی.
، مانده. متوقف شده. فرو مانده:
چو بشنید این سخن رامین بی دل
چنان شد چون خری وامانده در گل.
(ویس و رامین).
، پس خورده. (غیاث اللغات) (آنندراج). باقیمانده. پس مانده. (غیاث اللغات) (آنندراج) (ناظم الاطباء) :
چنان سعی کن کز تو ماند چو شیر
چو روبه چه باشی به وامانده سیر.
سعدی.
- امثال:
واماندۀخر به گاو می باید داد.
(از جامعالتمثیل).
وامانده به درمانده. (از مجموعۀ امثال طبع هند).
، مرده ریگ. بازمانده. ارث. ترکه. میراث. به ارث رسیده. (یادداشت مرحوم دهخدا) :
بزمی است که واماندۀصد جمشید است
قصری است که تکیه گاه صد بهرام است.
خیام.
عجوزی بود مادرخوانده او را
ز نسل مادران وامانده او را.
نظامی.
، که پس از مرده مانده است. میراث خور مرده:
چو بر من نماند این سرای فریب
ز من باد واماندگان را شکیب.
نظامی.
، صاحب مرده. نفرین گونه ای که بدان صاحب و مالک چیزی را مردن خواهند. (یادداشت مرحوم دهخدا). نومانده. مرده شوربرده، در تداول گویند: کفش وامانده ات را بپوش ! یعنی کفشی را - که الهی عمرت کفاف نکند آن را بپوشی تا کهنه شود و هر چه زودتر بمیری تا کفش مرده ریگ تو نو بماند و پس از مرگت به دیگری رسد - بپوش، عرضه کرده شده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
وامانده
مفتوح، گشوده، مانده، بستوه آمده
تصویری از وامانده
تصویر وامانده
فرهنگ لغت هوشیار
وامانده
((د))
خسته، مانده
تصویری از وامانده
تصویر وامانده
فرهنگ فارسی معین
وامانده
ارث، ارثیه، ماترک
تصویری از وامانده
تصویر وامانده
فرهنگ واژه فارسی سره
وامانده
ازپاافتاده، خسته، درمانده، کوفته، لنگ، مستاصل
فرهنگ واژه مترادف متضاد
وامانده
درمانده، خسته
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فرمانده
تصویر فرمانده
افسر ارتش که به عده ای سرباز فرمان می دهد، آنکه فرمان بدهد، فرمان دهنده، حاکم
فرمانده کل قوا: در علوم نظامی و سیاسی آنکه تمام نیروهای ارتش به فرمان او باشند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بازمانده
تصویر بازمانده
به جا مانده مثلاً آثار بازمانده از دورۀ هخامنشیان، آنکه پس از مرگ کسی باقی می ماند، خویشاوندان فرد درگذشته، عقب افتاده، کنایه از بی نصیب، محروم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از درمانده
تصویر درمانده
بیچاره، ناتوان، عاجز، فقیر، بی چیز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از واراندن
تصویر واراندن
باز راندن، دفع کردن، دور ساختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از واماندن
تصویر واماندن
بازماندن، عقب ماندن
کنایه از خسته شدن، ناتوان و درمانده شدن از انجام کاری
کنایه از حیران و سرگردان شدن
متوقف شدن، ایستادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از واماندگی
تصویر واماندگی
بازماندگی، عقب افتادگی
فرهنگ فارسی عمید
نمانده. باقی نمانده، غیرخسته. مقابل مانده، به معنی خسته. رجوع به مانده شود
لغت نامه دهخدا
(فَ مُ شُ دَ)
گشاده ماندن. (ناظم الاطباء) .گشوده ماندن. باز ماندن، خسته و کوفته شدن از نوردیدن راه به طوری که دیگر راه نتواند رفت. (آنندراج). بازماندن و درنگی کردن و واپس ماندن خصوصاً از خستگی و رنج و تعب. (ناظم الاطباء). فروماندن از بسیاری تعب. (یادداشت مرحوم دهخدا) :
فرس کشته از بس که شب رانده اند
سحرگه خروشان و وامانده اند.
سعدی.
، عاجز شدن. درماندن. (یادداشت مرحوم دهخدا)، پس افتادن از دیگران در کاری. (آنندراج). در دنبال ماندن. (یادداشت مرحوم دهخدا). عقب افتادن:
چنان رفت و آمد به آوردگاه
که واماند از اووهم در نیمراه.
نظامی.
ارسطو چو واماند از آن آفتاب
از ابر سیه بست بر خود نقاب.
نظامی.
، بازماندن. عقب افتادن. دور شدن. منحرف شدن:
نظامی بیش از این راز نهانی
مگو تا از حکایت وانمانی.
نظامی.
، تردید حاصل کردن. مردد شدن. (ناظم الاطباء). متحیر شدن. تعجب کردن. از تعجّب برجای ماندن. از حیرت متوقف شدن. تأمل کردن:
مجنون به شفاعت اسب را راند
صیاد سوار دید و واماند.
نظامی.
ز آن سبب کاندر شدن واماند دیر
خاک را می کند ومی غرید شیر.
مولوی.
، کوتاهی کردن رای و اندیشه. (ناظم الاطباء)، باز ایستادن. منصرف شدن. منحرف شدن:
به هرچ از راه وامانی چه کفر آن حرف و چه ایمان
به هرچ از دوست دور افتی چه زشت آن نقش و چه زیبا.
سنائی.
زآنکه از بانگ و علالای سگان
هیچ واماندز راهی کاروان.
مولوی.
، توقف کردن. بازایستادن. (ناظم الاطباء). متوقف شدن. ماندن:
ز بی آلتی وا نماندم به کنج
جهان باد و از باد ترسد ترنج.
نظامی.
، متوقف کردن. نگه داشتن. بازداشتن:
نگذاری اگر چنین که هستم
وامانمت آنچنان که هستی.
خاقانی.
، محروم ماندن. (یادداشت مرحوم دهخدا) :
بدان صید وامانده ام زین شکار
که یک دل نباشد دلی در دو کار.
نظامی.
حاش ﷲ اگر امسال ز حج وامانم
نه قصورمن و تقصیر تو حاشا شنوند.
خاقانی.
نغمۀ دیگر رسید آگاه باش
تا از آن هم وانمانی خواجه تاش.
مولوی.
، از هم رفتن. (ناظم الاطباء)، به میراث باقی ماندن. در تداول به نفرین گویند: الهی وابماند! یعنی الهی زودتر بمیری و (لباس یا اشیاء متعلق به تو) به مرده شوی برسد. نظیر: الهی نو بماند!، به مرده شو برسد. رجوع به وامانده شود
لغت نامه دهخدا
بقا، قیام،
باقیماندن، (غیاث اللغات از شرح اسکندرنامه) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از فرمانده
تصویر فرمانده
کسی که حکم و فرمان میدهد و امر میکند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تارانده
تصویر تارانده
پراکنده شده، از هم پاشیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تازانده
تصویر تازانده
دوانیده دوانده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوابانده
تصویر خوابانده
بخوب فرو کرده بخواب برده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جاماندن
تصویر جاماندن
فراموش شدن چیزی از کسی، بجای ماندن چیزی از کسی عمدا یا سهوا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وام زده
تصویر وام زده
مقروض، مدیون: (اگر وام زده باشد خدای تعالی فام او بتوزد)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گوارانده
تصویر گوارانده
موجب سرعت هضم گردیده، خوشگوار ساخته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واماندگی
تصویر واماندگی
خستگی فرسودگی، عقب ماندگی
فرهنگ لغت هوشیار
وابانده کسی که مطلبی را بدو فهمانیده باشند، مطلبی که به کسی فهمانده شده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وامنده
تصویر وامنده
وامانده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واماندن
تصویر واماندن
بازماندن، خسته و کوفته شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واراندن
تصویر واراندن
باز راندن وضع کردن: (خوب واراندن) : (عاز لا نشان از وغا واراندند تا چنین حیز و مخنث ماندند) (مثنوی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واماندن
تصویر واماندن
((دَ))
خسته شدن، عقب ماندن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بازمانده
تصویر بازمانده
((دِ))
عقب مانده، وارث
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تازانده
تصویر تازانده
((دِ))
دوانیده، دوانده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نیامانده
تصویر نیامانده
ارث، ارثیه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از درمانده
تصویر درمانده
عاجز، مفلوک
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بازمانده
تصویر بازمانده
باقی مانده، باقی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ساماندهی
تصویر ساماندهی
انتظامی، تنطیم
فرهنگ واژه فارسی سره