جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با نیامانده

نامانده

نامانده
نمانده. باقی نمانده، غیرخسته. مقابل مانده، به معنی خسته. رجوع به مانده شود
لغت نامه دهخدا

نعامانیه

نعامانیه
پیروان ابو جعفر محمدبن نعمان که باور داشت تا باشندگان پدید نیامده اند خداوند را از آنان آگاهی نیست و دیگرآن که سرنوشت خواست خداست و نیز خدا روشنایی است به چهر آدمی ولی پیکر ناپذیر است (بهره از فضل بن شادان نیشابوری گزارش فریدون جنیدی)
فرهنگ لغت هوشیار

دیرمانده

دیرمانده
نعت مفعولی از دیر ماندن. بسیار درنگ کرده. متوقف شده.
- دیرمانده مجلس، آنکه در آخر مجلس برسد. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا

ناماننده

ناماننده
نماننده. که ماندنی نیست. که نتواند ماند. که نخواهد ماند، نامانند. ضد. نقیض. غیرشبیه. ناهمانند
لغت نامه دهخدا

وامانده

وامانده
حیران و سرگردان، متوقف، خسته، کنایه از هنگام عصبانیت گفته می شود، لعنتی مثلاً پس چرا این وامانده روشن نمی شود؟، کنایه از بدبخت، فقیر، عقب مانده، پس مانده
وامانده
فرهنگ فارسی عمید

نارانده

نارانده
مقبول. غیرمردود. که رانده و مطرود و مردود نیست، نرانده. مقابل رانده. رجوع به رانده و راندن شود
لغت نامه دهخدا