جدول جو
جدول جو

معنی واقح - جستجوی لغت در جدول جو

واقح
(قِ)
سم سخت. (از اقرب الموارد). سخت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، شوخگین. (منتهی الارب) ، زشت. (دهار)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از واقف
تصویر واقف
وقف کننده، داننده و آگاه، ایستاده، بازایستاده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از واضح
تصویر واضح
هویدا، پیدا، ظاهر، آشکار، نمایان، پدیدار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از واقع
تصویر واقع
قرارگرفته، پابرجا، برقرار، حقیقت امر، فرودآینده از هوا، فرودآمده
فرهنگ فارسی عمید
(لَ قِ)
جمع واژۀ لاقح، ناقۀ آبستن شده. آبستنان. (منتخب اللغات). و نیز بادها که درخت و ابر را باردار گرداند، جنگ، ریاح لواقح، بادهایی که درختان را آبستن کند. (ترجمان القرآن جرجانی). بادهای آبستن کننده. آبستن کنندگان. (منتخب اللغات) : شجرۀ مشاجرت هر دو برادر به لواقح کوافح (؟) بارور شد. (ترجمه تاریخ یمینی 325). و روی زمین خلعت ملون بهار پوشید... و بادهای لواقح وزیدن گرفت. (جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اوقح
تصویر اوقح
بیشرمتر دریده تر وقیح تر بیشرمتر شوختر
فرهنگ لغت هوشیار
به گونه رمن زنان باردار، بادهای بارانزا، تازیانه ها، بارور کنندگان جمع لاقح و لاقحه: آبستن کنندگان (بادها و جز آنها) : از شهاب الدین مسعود شنیدم... که اشجار حصول مقاصد بلواقح شمول دولت بارور نشده، آستن شدگان آبستنان. یابادها (ریاح) لواقح. بادهایی که درختان را آبستن کنند: و روی زمین خلعت ملون بهار پوشید... و بادهای لواقح وزیدن گرفت
فرهنگ لغت هوشیار
آبستن شده، جفت گشن، باد بارور کننده آنچه نخل را بدان گشنی دهند، بادی که ابر پیداکند و درخت را بارور سازد، آبستن کننده، آبستن شده (ناقه و غیره) جمع لواقح
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واقی
تصویر واقی
حافظ، نگهبان، حامی، مانع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واقف
تصویر واقف
مستحضر، خبیر، مطلع، خبردار، دانا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واقع
تصویر واقع
حاصل، قرار گرفته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واقد
تصویر واقد
چشم، بر زمین زننده افکننده، تابناک فروزان تابناک مشتعل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واضح
تصویر واضح
پیدا و آشکار، روشن و هویدا، ظاهر، بارز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وقاح
تصویر وقاح
بی شرم: زن یا مرد، سم سخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واضح
تصویر واضح
((ض))
پیدا، نمایان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از واقد
تصویر واقد
((قِ))
تابناک، مشتمل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از واقع
تصویر واقع
((ق))
فرود آینده، رخ دهنده، حاصل، راست، درست، وضع یا کیفیت قرار گرفتن، وضع یا کیفیت وقوع یافتن، در، در حقیقت، غیر، خلاف واقعیت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از واقی
تصویر واقی
نگاه دارنده، حافظ، حامی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از واقف
تصویر واقف
((ق))
باخبر، آگاه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لواقح
تصویر لواقح
((لَ قِ))
جمع لاقح و لاقحه، آبستن کنندگان (بادها و جز آن ها)، آبستن شدگان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لاقح
تصویر لاقح
((قِ))
آن چه نخل را بدان گشنی دهند، بادی که ابر پیدا کند و درخت را بارور سازد، آبستن کننده، آبستن شونده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از واضح
تصویر واضح
روشن، آشکار، هویدا
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از واقف
تصویر واقف
آگاه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از واضح
تصویر واضح
Clearly, Distinctly, Unambiguous
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از واضح
تصویر واضح
clairement, sans ambiguïté
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از واضح
تصویر واضح
klar, deutlich, eindeutig
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از واضح
تصویر واضح
स्पष्ट रूप से , स्पष्ट रूप से , स्पष्ट
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از واضح
تصویر واضح
chiaramente, inequivocabile
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از واضح
تصویر واضح
wyraźnie, jednoznaczny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از واضح
تصویر واضح
duidelijk, eenduidig
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از واضح
تصویر واضح
ясно , чітко , однозначний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از واضح
تصویر واضح
ясно , четко , однозначный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از واضح
تصویر واضح
claramente, inequívoco
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از واضح
تصویر واضح
claramente, inequívoco
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از واضح
تصویر واضح
স্পষ্টভাবে , স্পষ্টভাবে , সুস্পষ্ট
دیکشنری فارسی به بنگالی