تحقیق. تفتیش. وارسی کردن. رسیدگی کردن. با دقت آگاهی حاصل کردن. (ناظم الاطباء) :مثل حارس میزنی وارس. (از یادداشتهای مؤلف) ، دریافتن. (ناظم الاطباء) ، بازرسیدن. (ناظم الاطباء) ، رسیدن: آه اگر دست دل من به تمنا نرسد یا دل از چنبر عشق تو به من وانرسد. سعدی
تحقیق. تفتیش. وارسی کردن. رسیدگی کردن. با دقت آگاهی حاصل کردن. (ناظم الاطباء) :مثل حارس میزنی وارس. (از یادداشتهای مؤلف) ، دریافتن. (ناظم الاطباء) ، بازرسیدن. (ناظم الاطباء) ، رسیدن: آه اگر دست دل من به تمنا نرسد یا دل از چنبر عشق تو به من وانرسد. سعدی
رد شدن. مردود شدن. (یادداشتهای مؤلف) ، یکه خوردن. متحیر شدن. (یادداشتهای مؤلف). آگاه شدن و هوشیار گشتن در چیزی و دقت کردن در آن. (ناظم الاطباء) ، کردن کاری به زحمت، ترحم کردن. (ناظم الاطباء) ، ملاقات کردن. برخوردن. (آنندراج) (بهار عجم) ، غم کسی را خوردن و در فکر کسی شدن. (شعوری)
رد شدن. مردود شدن. (یادداشتهای مؤلف) ، یکه خوردن. متحیر شدن. (یادداشتهای مؤلف). آگاه شدن و هوشیار گشتن در چیزی و دقت کردن در آن. (ناظم الاطباء) ، کردن کاری به زحمت، ترحم کردن. (ناظم الاطباء) ، ملاقات کردن. برخوردن. (آنندراج) (بهار عجم) ، غم کسی را خوردن و در فکر کسی شدن. (شعوری)
سرد شدن. یخ بستن. منجمد گردیدن. (برهان) (مؤید) (آنندراج). بربسته شدن. منجمد شدن. (شرفنامه منیری). سرد شدن هر چیزی. (میرزا ابراهیم). انجماد. بستن. یخ بستن. جمود. فسردن. (یادداشت مؤلف) : زان عقیقین میی که هر که بدید از عقیق گداخته نشناخت هر دو یک گوهرند لیک بطبع این بیفسرد و آن دگر بگداخت. رودکی. اندر این سال بمرو ترک آمد بسیار... و زهیر با ترک حرب کرد و سرما بود چنانچه دست از شمشیر افسردی وهم بشکم گوسفند همی کردند و بدست اندر همی گرفتند تا شمشیر بگشادی. (ترجمه تاریخ طبری بلعمی). یکی مرد برنا فروبرده بود (اژدها) بخون و بزهر اندر افسرده بود. فردوسی. خون دل لاله در دل لاله افسرده شد از نهیب کم عمری. منوچهری. بفسرد همه خون دل ز اندوه بگداخت همه مغز استخوانم. مسعود سعد. گفت این راز را نگوئی باز گفت من کی شنیده ام ز تو راز شرری بود و در هوا افسرد در تو زاد آن زمان که در من مرد. سنائی. آتشین حلقه ز باد افسرده و جسته ز حلق رفته ساق عرش را خلخال پیچان آمده. خاقانی. بسکه کردید از جفا بر جای من شیر پند افسرد در رگهای من. مولوی. چون خدا خواهد که یک تن بفسرد سردی از صد پوستین هم بگذرد. مولوی. کمال شوق ندارند عاشقان صبور که احتمال ندارد بر آتش افسردن. سعدی.
سرد شدن. یخ بستن. منجمد گردیدن. (برهان) (مؤید) (آنندراج). بربسته شدن. منجمد شدن. (شرفنامه منیری). سرد شدن هر چیزی. (میرزا ابراهیم). انجماد. بستن. یخ بستن. جمود. فسردن. (یادداشت مؤلف) : زان عقیقین میی که هر که بدید از عقیق گداخته نشناخت هر دو یک گوهرند لیک بطبع این بیفسرد و آن دگر بگداخت. رودکی. اندر این سال بمرو ترک آمد بسیار... و زهیر با ترک حرب کرد و سرما بود چنانچه دست از شمشیر افسردی وهم بشکم گوسفند همی کردند و بدست اندر همی گرفتند تا شمشیر بگشادی. (ترجمه تاریخ طبری بلعمی). یکی مرد برنا فروبرده بود (اژدها) بخون و بزهر اندر افسرده بود. فردوسی. خون دل لاله در دل لاله افسرده شد از نهیب کم عمری. منوچهری. بفسرد همه خون دل ز اندوه بگداخت همه مغز استخوانم. مسعود سعد. گفت این راز را نگوئی باز گفت من کی شنیده ام ز تو راز شرری بود و در هوا افسرد در تو زاد آن زمان که در من مرد. سنائی. آتشین حلقه ز باد افسرده و جسته ز حلق رفته ساق عرش را خلخال پیچان آمده. خاقانی. بسکه کردید از جفا بر جای من شیر پند افسرد در رگهای من. مولوی. چون خدا خواهد که یک تن بفسرد سردی از صد پوستین هم بگذرد. مولوی. کمال شوق ندارند عاشقان صبور که احتمال ندارد بر آتش افسردن. سعدی.
مجددا رسیدن، رسیدن وصول: (آه اگر دست دل من بتمنا نرسد یا دل از چنبر عشق تو بمن وانرسد) (بدایع سعدی)، سرکشی کردن تفتیش کردن، دریافتن ادراک، بی مصرف شدن از کار افتادن بی فایده شدن: (هرکه بما میرسد وا میرسد)
مجددا رسیدن، رسیدن وصول: (آه اگر دست دل من بتمنا نرسد یا دل از چنبر عشق تو بمن وانرسد) (بدایع سعدی)، سرکشی کردن تفتیش کردن، دریافتن ادراک، بی مصرف شدن از کار افتادن بی فایده شدن: (هرکه بما میرسد وا میرسد)