جدول جو
جدول جو

معنی واسوخته - جستجوی لغت در جدول جو

واسوخته(نَ کُ)
برتافته: چشمهای واسوخته دارد. (از یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
واسوخته
باز سوخته، سوخته. یا چشم واسوخته. چشم برتافته: (با چشمهای بی مژگان و واسوخته اش نگاه پر دقتی به همالله افکند و دوباره برگشت)
تصویری از واسوخته
تصویر واسوخته
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(دَ تَ)
ده کوچکی است از دهستان کوشک بخش بافت شهرستان سیرجان واقع در 73 هزارگزی خاور راه فرعی بافت به اسفندقه. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
نسوختن. مقابل سوختن
لغت نامه دهخدا
(پَ رُ)
سوخته دل. مهموم. مغموم. (ناظم الاطباء). اندوهناک. غمگین. پریشان خاطر. غمناک. (آنندراج). مظلوم. ستمکش. (ناظم الاطباء). ستمدیده. رنج دیده. مصیبت دیده. داغ دیده. داغدار. آزرده خاطر. آزرده دل. الم رسیده. مصیبت رسیده:
پس بگوئید ز من با پدر و مادر من
که چه دلسوخته و رنج هبائید همه.
خاقانی.
خاقانی دلسوخته با جور تست آموخته
دل در عنا افروخته تن در عذاب انداخته.
خاقانی.
چون عاشق خویش را در آن بند
دلسوخته دید و آرزومند.
نظامی.
گاهگاهی بگذر بر صف دلسوختگان
تا ثنائیت بگویند و دعایی بدمند.
سعدی.
گر شمع نباشد شب دلسوختگان را
روشن کند این غرۀ غرا که تو داری.
سعدی.
خوش بود نالۀ دلسوختگان از سر درد
خاصه دردی که به امید دوای تو بود.
سعدی.
سوز دل یعقوب ستمدیده ز من پرس
اندوه دل سوخته دلسوخته داند.
سعدی.
صوفیان جمله حریفند و نظر باز ولی
زین میان حافظ دلسوخته بدنام افتاد.
حافظ.
گرچه می گفت که زارت بکشم می دیدم
که نهانش نظری بر من دلسوخته بود.
حافظ.
هردمش با من دلسوخته لطفی دگر است
این گدا بین که چه شایستۀ انعام افتاد.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(طَ / طِ وَ شُ دَ)
بازدادن، ادا کردن، دوباره سنجیدن. (ناظم الاطباء). مرکب از: وا + توختن. رجوع به توختن شود
لغت نامه دهخدا
(رَ دی دَ)
با هم دوختن. (ناظم الاطباء). بازدوختن. بهم دوختن
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
پارچه ای که هنوز از آن لباس نساخته باشند. (ناظم الاطباء). ندوخته. دوخته نشده
لغت نامه دهخدا
(گُ تَ / تِ)
مقابل سپوخته. رجوع به سپوخته شود
لغت نامه دهخدا
(گُ سِ/ سَ دَ / دِ)
نابسیجیده. بی تهیه. بی ساز و برگ. ناآماده:
ولیکن بدینگونه ناساخته
گر آیم دمان گردن افراخته.
فردوسی.
ناساخته رحلت باید کرد. (کلیله و دمنه). پیوسته چنان نشین که گویی دشمن بر در است تا اگر ناگه از در درآید ناساخته نباشی. (مجالس سعدی) ، ناتمام. نامهیا. ناقص. کامل و تمام و مهیا نشده: صاحب غازی و دیگران کارها بجد پیش گرفتند و آنچه ناساخته بود بتمامی بساختند. (تاریخ بیهقی ص 34) ، غافل. بی فکر و اندیشه. بی پروا. (ناظم الاطباء) ، نساخته:
همی گفت ناساخته خانه را
چرا ساختم رزم بیگانه را.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(تَ / تِ)
سوختگی. (غیاث اللغات) (ناظم الاطباء) ، سوزناکی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ / تِ)
کنایه از کسی که غم و اندوه خود را پنهان دارد و بخوشی و مسرت تظاهر نماید: خندۀ قباسوخته ها
لغت نامه دهخدا
(فِ نَ / نِ اَ تَ)
فاسپوختن. (تاج المصادر بیهقی). از پس پشت راندن. واسبوختن. (تاج المصادر بیهقی). رجوع به سپوختن و سبوختن شود
لغت نامه دهخدا
(لَمْءْ)
بیزاری و اعراض و روگردانی از معشوق، (آنندراج) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(فِ نَ / نِ اَ کَ دَ)
حاجت کسی را برآوردن، بازساختن. (ناظم الاطباء). دوباره ساختن
لغت نامه دهخدا
(فُ گُ تَ)
اعراض کردن. روبرتافتن. روگردانی از معشوق. (آنندراج). روبرگردانیدن و بیزار شدن از معشوق. (ناظم الاطباء) :
زود واسوزد ز عشق آتشین رخسار گل
بلبل از اینگونه ناز باغبان خواهد کشید.
تأثیر (از آنندراج).
رخت گرم است از آن گلها نسوزد
بهار از کردۀ خود وانسوزد.
نورس قزوینی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
سوخته ناشده. مقابل سوخته:
هرکسی را نباشد این گفتار
عود ناسوخته ندارد بوی.
سعدی.
، خام. غیرکامل. رجوع به سوخته شود
لغت نامه دهخدا
(بَ / بِ دُ)
سوده شده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نِ)
ریخته. بازریخته. دوباره ریخته. واریز شده. تفریغ شده. تسویه شده. رجوع به واریختن شود، جائی که شیب آن از یکسوست نه از چندسو. (از یادداشتهای مؤلف) : شیروانی واریخته (در اصطلاح بنایان). (از یادداشتهای مؤلف)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ناسخته
تصویر ناسخته
ناسنجیده وزن نشده مقابل سخته
فرهنگ لغت هوشیار
دوباره ساختن، ریخته، تفریغ حساب شده، جایی که شیبن ازیکسوست نه از چند سو: (شیروانی وا ریخته)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واساختن
تصویر واساختن
مجددا ساختن باز ساختن، حاجت کسی را برآوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واسپوختن
تصویر واسپوختن
دوباره سپوختن، سپوختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واکوفته
تصویر واکوفته
بازکوفته، سوده شدن
فرهنگ لغت هوشیار
پارچه ای که آنرا ندوخته و بصورت لباس در نیاورده باشند مقابل دوخته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناساخته
تصویر ناساخته
بی تهیه، ناآماده
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که غم و اندوه خود را پنهان دارد و بخوشی و مسرت تظاهر نماید: خنده قباسوخته ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دلسوخته
تصویر دلسوخته
غمگین اندوهناک مغموم، مصیبت رسیده آزرده، مظلوم ستمدیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واسوخت
تصویر واسوخت
رو گردانی از کسی اعراض، بیزاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واسوختن
تصویر واسوختن
اعراض کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناسوخته
تصویر ناسوخته
سوخته ناشده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واریخته
تصویر واریخته
((تِ یا تَ))
دوباره ریخته، تفریغ حساب شده، جایی که شیب آن از یکسوست نه از چند سو
فرهنگ فارسی معین
((~. تِ))
کنایه از کسی که غم و اندوه خود را پنهان دارد و به خوشی و مسرت تظاهر نماید
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ناساخته
تصویر ناساخته
ساخته نشده، آماده نشده، برقرار نشده، ناآراسته 5- مجهز نشده، بی سلاح
فرهنگ فارسی معین
آزرده، آزرده خاطر، دلسرد، دل شکسته، ستمدیده، محروم، محنت کشیده، ناکام
فرهنگ واژه مترادف متضاد