سوخته دل. مهموم. مغموم. (ناظم الاطباء). اندوهناک. غمگین. پریشان خاطر. غمناک. (آنندراج). مظلوم. ستمکش. (ناظم الاطباء). ستمدیده. رنج دیده. مصیبت دیده. داغ دیده. داغدار. آزرده خاطر. آزرده دل. الم رسیده. مصیبت رسیده: پس بگوئید ز من با پدر و مادر من که چه دلسوخته و رنج هبائید همه. خاقانی. خاقانی دلسوخته با جور تست آموخته دل در عنا افروخته تن در عذاب انداخته. خاقانی. چون عاشق خویش را در آن بند دلسوخته دید و آرزومند. نظامی. گاهگاهی بگذر بر صف دلسوختگان تا ثنائیت بگویند و دعایی بدمند. سعدی. گر شمع نباشد شب دلسوختگان را روشن کند این غرۀ غرا که تو داری. سعدی. خوش بود نالۀ دلسوختگان از سر درد خاصه دردی که به امید دوای تو بود. سعدی. سوز دل یعقوب ستمدیده ز من پرس اندوه دل سوخته دلسوخته داند. سعدی. صوفیان جمله حریفند و نظر باز ولی زین میان حافظ دلسوخته بدنام افتاد. حافظ. گرچه می گفت که زارت بکشم می دیدم که نهانش نظری بر من دلسوخته بود. حافظ. هردمش با من دلسوخته لطفی دگر است این گدا بین که چه شایستۀ انعام افتاد. حافظ
سوخته دل. مهموم. مغموم. (ناظم الاطباء). اندوهناک. غمگین. پریشان خاطر. غمناک. (آنندراج). مظلوم. ستمکش. (ناظم الاطباء). ستمدیده. رنج دیده. مصیبت دیده. داغ دیده. داغدار. آزرده خاطر. آزرده دل. الم رسیده. مصیبت رسیده: پس بگوئید ز من با پدر و مادر من که چه دلسوخته و رنج هبائید همه. خاقانی. خاقانی دلسوخته با جور تست آموخته دل در عنا افروخته تن در عذاب انداخته. خاقانی. چون عاشق خویش را در آن بند دلسوخته دید و آرزومند. نظامی. گاهگاهی بگذر بر صف دلسوختگان تا ثنائیت بگویند و دعایی بدمند. سعدی. گر شمع نباشد شب دلسوختگان را روشن کند این غرۀ غرا که تو داری. سعدی. خوش بود نالۀ دلسوختگان از سر درد خاصه دردی که به امید دوای تو بود. سعدی. سوز دل یعقوب ستمدیده ز من پرس اندوه دل سوخته دلسوخته داند. سعدی. صوفیان جمله حریفند و نظر باز ولی زین میان حافظ دلسوخته بدنام افتاد. حافظ. گرچه می گفت که زارت بکشم می دیدم که نهانش نظری بر من دلسوخته بود. حافظ. هردمش با من دلسوخته لطفی دگر است این گدا بین که چه شایستۀ انعام افتاد. حافظ
نابسیجیده. بی تهیه. بی ساز و برگ. ناآماده: ولیکن بدینگونه ناساخته گر آیم دمان گردن افراخته. فردوسی. ناساخته رحلت باید کرد. (کلیله و دمنه). پیوسته چنان نشین که گویی دشمن بر در است تا اگر ناگه از در درآید ناساخته نباشی. (مجالس سعدی) ، ناتمام. نامهیا. ناقص. کامل و تمام و مهیا نشده: صاحب غازی و دیگران کارها بجد پیش گرفتند و آنچه ناساخته بود بتمامی بساختند. (تاریخ بیهقی ص 34) ، غافل. بی فکر و اندیشه. بی پروا. (ناظم الاطباء) ، نساخته: همی گفت ناساخته خانه را چرا ساختم رزم بیگانه را. فردوسی
نابسیجیده. بی تهیه. بی ساز و برگ. ناآماده: ولیکن بدینگونه ناساخته گر آیم دمان گردن افراخته. فردوسی. ناساخته رحلت باید کرد. (کلیله و دمنه). پیوسته چنان نشین که گویی دشمن بر در است تا اگر ناگه از در درآید ناساخته نباشی. (مجالس سعدی) ، ناتمام. نامهیا. ناقص. کامل و تمام و مهیا نشده: صاحب غازی و دیگران کارها بجد پیش گرفتند و آنچه ناساخته بود بتمامی بساختند. (تاریخ بیهقی ص 34) ، غافل. بی فکر و اندیشه. بی پروا. (ناظم الاطباء) ، نساخته: همی گفت ناساخته خانه را چرا ساختم رزم بیگانه را. فردوسی
اعراض کردن. روبرتافتن. روگردانی از معشوق. (آنندراج). روبرگردانیدن و بیزار شدن از معشوق. (ناظم الاطباء) : زود واسوزد ز عشق آتشین رخسار گل بلبل از اینگونه ناز باغبان خواهد کشید. تأثیر (از آنندراج). رخت گرم است از آن گلها نسوزد بهار از کردۀ خود وانسوزد. نورس قزوینی (از آنندراج)
اعراض کردن. روبرتافتن. روگردانی از معشوق. (آنندراج). روبرگردانیدن و بیزار شدن از معشوق. (ناظم الاطباء) : زود واسوزد ز عشق آتشین رخسار گل بلبل از اینگونه ناز باغبان خواهد کشید. تأثیر (از آنندراج). رخت گرم است از آن گلها نسوزد بهار از کردۀ خود وانسوزد. نورس قزوینی (از آنندراج)
ریخته. بازریخته. دوباره ریخته. واریز شده. تفریغ شده. تسویه شده. رجوع به واریختن شود، جائی که شیب آن از یکسوست نه از چندسو. (از یادداشتهای مؤلف) : شیروانی واریخته (در اصطلاح بنایان). (از یادداشتهای مؤلف)
ریخته. بازریخته. دوباره ریخته. واریز شده. تفریغ شده. تسویه شده. رجوع به واریختن شود، جائی که شیب آن از یکسوست نه از چندسو. (از یادداشتهای مؤلف) : شیروانی واریخته (در اصطلاح بنایان). (از یادداشتهای مؤلف)