جدول جو
جدول جو

معنی قباسوخته

قباسوخته((~. تِ))
کنایه از کسی که غم و اندوه خود را پنهان دارد و به خوشی و مسرت تظاهر نماید
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با قباسوخته

قباسوخته

قباسوخته
کسی که غم و اندوه خود را پنهان دارد و بخوشی و مسرت تظاهر نماید: خنده قباسوخته ها
فرهنگ لغت هوشیار

قباسوخته

قباسوخته
کنایه از کسی که غم و اندوه خود را پنهان دارد و بخوشی و مسرت تظاهر نماید: خندۀ قباسوخته ها
لغت نامه دهخدا

تب سوخته

تب سوخته
تبی که از احتراق اخلاط عارض شود و آن البته موجب هذیان و اختلال حواس باشد. (آنندراج) :
در ختم دعا گوش مسیحا چو طبیب است
سنجر ز تب سوخته چند این همه هذیان ؟
سنجر کاشی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا

واسوخته

واسوخته
باز سوخته، سوخته. یا چشم واسوخته. چشم برتافته: (با چشمهای بی مژگان و واسوخته اش نگاه پر دقتی به همالله افکند و دوباره برگشت)
واسوخته
فرهنگ لغت هوشیار

ناسوخته

ناسوخته
سوخته ناشده. مقابل سوخته:
هرکسی را نباشد این گفتار
عود ناسوخته ندارد بوی.
سعدی.
، خام. غیرکامل. رجوع به سوخته شود
لغت نامه دهخدا

واسوخته

واسوخته
برتافته: چشمهای واسوخته دارد. (از یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا