جدول جو
جدول جو

معنی واستدن - جستجوی لغت در جدول جو

واستدن
واستاندن، بازستاندن، بازگرفتن، واپس گرفتن
تصویری از واستدن
تصویر واستدن
فرهنگ فارسی عمید
واستدن
(فُ کَ دَ)
پس گرفتن. بازپس گرفتن. واستاندن:
صوفیان واستدند ازگرو می همه رخت
دلق ما بود که در خانه خمار بماند.
حافظ
لغت نامه دهخدا
واستدن
پس گرفتن واستاندن: (صوفیان واستدنداز گرو می همه رخت دلق ما بود که در خانه خمار بماند) (حافظ)
تصویری از واستدن
تصویر واستدن
فرهنگ لغت هوشیار
واستدن
((س تُ دَ))
باز گرفتن
تصویری از واستدن
تصویر واستدن
فرهنگ فارسی معین
واستدن
استرداد، بازگیری
متضاد: دادن
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از باستان
تصویر باستان
(پسرانه)
قدیمی، دیرینه، کهنه، گذشته (نگارش کردی: باستان)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از وارتان
تصویر وارتان
(پسرانه)
نام پسر بلاش اول پادشاه اشکانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فاستدن
تصویر فاستدن
بازستدن، بازستاندن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از استدن
تصویر استدن
دریافت کردن، گرفتن
فرهنگ فارسی عمید
(کُ)
نستدن. نستاندن. نگرفتن. نپذیرفتن. مقابل ستدن:
چندانکه مروتست در دادن
در ناستدن هزار چندانست.
انوری.
قدرت بخشش اگر نیست مرا باکی نیست
قدرت ناستدن هست و ﷲ الحمد.
انوری
لغت نامه دهخدا
(دُ گُ تَ)
بازستدن. بازگرفتن. رجوع به بازستدن و بازگرفتن شود
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان گلیجان رستاق بخش مرکزی شهرستان ساری که در 32 هزارگزی جنوب ساری و 2 هزارگزی مغرب راه عمومی دو دانگه و رود خانه تجن واقع است، ناحیه ای است کوهستانی و جنگلی که هوای آن معتدل و مرطوب است و 220 تن سکنه دارد، آب آن از رود خانه لاجیم دره و محصول آن برنج و غلات و شغل اهالی زراعت است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(فِ نَ / نِ شُ دَ)
در تداول عوام، ایستادن. بازایستادن. بر پای ماندن
لغت نامه دهخدا
(کُ تُ مَ / مِ بَ تَ)
ستدن. گرفتن: نانی که وی و کسان وی خورده بودند در مدت صاحبدیوانی و مشاهره که استده اند آنرا جمع کرده اند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 307).
لغت نامه دهخدا
تصویری از فاستدن
تصویر فاستدن
باز ستاندن باز گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
ایستادن قیام کردن برخاستن، مقاومت کردن، پایدار ماندن در خدمت ایستادن دیری خدمت ماندن در خدمت ایستاد ن دیری خدمت کردن، اقامت کردن ماندن، مصمم شدن عزم کردن قصد کردن، توقف کردن، یا استادن به کاری. مشغول شدن به آن و ورزیدن آن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داستان
تصویر داستان
حکایت، نقل، قصه، سرگذشت، حدیث، افسانه، حادثه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خواستن
تصویر خواستن
طلب کردن، طلبیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راستین
تصویر راستین
مستقیم، راست، مقابل کج و خم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بازستدن
تصویر بازستدن
پس گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باستان
تصویر باستان
کهنه، قدیم، دیرینه، کهن، زمان گذشته، ضد نو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استدنی
تصویر استدنی
قابل استدن شایسته گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استیدن
تصویر استیدن
بر پا شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استردن
تصویر استردن
ستردن، پاک کردن، محوساختن، محو کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاسیدن
تصویر تاسیدن
مضطرب و اندوهناک بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واستادن
تصویر واستادن
بازایستادن، در تداول عوام ایستادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استدن
تصویر استدن
گرفتن چیزی ستدن ستادن اخذ کردن، تسخیر کردن تصرف کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استدن
تصویر استدن
((اِ تَ دَ))
ستدن، گرفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از واستادن
تصویر واستادن
((دَ))
ایستادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فاستدن
تصویر فاستدن
((س تُ دَ))
بازستاندن، باز گرفتن، فاستاندن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از راستین
تصویر راستین
حقیقی، واقعی، امین، صادقانه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از داستان
تصویر داستان
قصه، اسطوره، روایت، حکایت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خواستن
تصویر خواستن
طلب کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از باستان
تصویر باستان
عتیق
فرهنگ واژه فارسی سره
از توابع کلیجان رستاق ساری
فرهنگ گویش مازندرانی