- واستدن
- واستاندن، بازستاندن، بازگرفتن، واپس گرفتن
معنی واستدن - جستجوی لغت در جدول جو
- واستدن
- پس گرفتن واستاندن: (صوفیان واستدنداز گرو می همه رخت دلق ما بود که در خانه خمار بماند) (حافظ)
- واستدن ((س تُ دَ))
- باز گرفتن
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
باز ستاندن باز گرفتن
بازایستادن، در تداول عوام ایستادن
بازستدن، بازستاندن
گرفتن چیزی ستدن ستادن اخذ کردن، تسخیر کردن تصرف کردن
دریافت کردن، گرفتن
طلب کردن
حقیقی، واقعی، امین، صادقانه
قصه، اسطوره، روایت، حکایت
ایستادن قیام کردن برخاستن، مقاومت کردن، پایدار ماندن در خدمت ایستادن دیری خدمت ماندن در خدمت ایستاد ن دیری خدمت کردن، اقامت کردن ماندن، مصمم شدن عزم کردن قصد کردن، توقف کردن، یا استادن به کاری. مشغول شدن به آن و ورزیدن آن
ستردن، پاک کردن، محوساختن، محو کردن
بر پا شدن
قابل استدن شایسته گرفتن
کهنه، قدیم، دیرینه، کهن، زمان گذشته، ضد نو
پس گرفتن
احتمال دادن
مستقیم، راست، مقابل کج و خم
طلب کردن، طلبیدن
حکایت، نقل، قصه، سرگذشت، حدیث، افسانه، حادثه
مضطرب و اندوهناک بودن
بالیدن، نمو کردن، فخر کردن
بازرستن، بازرهیدن، رها شدن
کهنه، گذشته، دیرین، زمان قدیم
برچیدن، دوباره چیدن، جمع کردن
باز شدن، گشاده شدن
حل شدن
جدا شدن
حل شدن
جدا شدن
افسانه، سرگذشت، حکایت دستان، قصه، مثل
داستان راندن: کنایه از داستان گفتن، قصه گفتن، حکایت کردن
داستان زدن: افسانه گفتن، مثل زدن، برای مثال شگفت آمدش داستانی بزد / که دیوانه خندد ز کردار خود (فردوسی - ۳/۳۷۶)
داستان شدن: کنایه از مشهور شدن، بلندآوازه شدن، برای مثال از مردمی میان جهان داستان شدی / جز داستان خویش دگر داستان مخوان (فرخی - ۲۹۷)
داستان راندن: کنایه از داستان گفتن، قصه گفتن، حکایت کردن
داستان زدن: افسانه گفتن، مثل زدن،
داستان شدن: کنایه از مشهور شدن، بلندآوازه شدن،
خشکیدن و بی رنگ شدن لب از ضعف یا از ترس