جدول جو
جدول جو

معنی وازع - جستجوی لغت در جدول جو

وازع
مانع، بازدارنده، آنکه یا آنچه کسی را از امری باز می دارد، ناهی، حابس، زاجر، معوّق، مناع، رادع
تصویری از وازع
تصویر وازع
فرهنگ فارسی عمید
وازع
(زِ)
از صحابیان که پسرش ذریح از وی روایت کرده است. (تاج العروس). صحابی به یار و همراه پیامبر اسلام (ص) اطلاق می شود که در دوران حیات پیامبر با او ملاقات کرده، به اسلام گرویده و ایمان خود را حفظ کرده باشد. صحابه نقش مهمی در گسترش دین اسلام، انتقال احادیث و ثبت وقایع تاریخی دارند. بررسی زندگی صحابه یکی از ارکان مهم مطالعات اسلامی است و شناخت آنان به درک بهتر صدر اسلام کمک می کند.
جد ابوداود محمد بن الحسن بن الوازع الجمال الوازعی مروزی محدث. (از لباب الانساب)
وازع بن عبداﷲالکلاعی از تابعان است. (از تاج العروس) (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
وازع
(زِ)
بازدارنده. (منتهی الارب) (غیاث اللغات) (آنندراج). مانع. رادع: نه سطوت و صولت مانع آمد و نه شکر و عدت وازع توانست گشت. (جهانگشای جوینی). طایفه ای را قضای آسمانی از صلح وازع و زمره ای را هوای چنگیزخانی از محاربت مانع. (جهانگشای جوینی). در هر خانه بیگانه ای و در هر منزلی مولی نه خوف خالق وازع و نه ملامت و شرم از خلایق رادع. (جهانگشای جوینی) ، زجرکننده. (از اقرب الموارد) (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، سگ از آنرو که گرگ را از حشم بازمیدارد. (از اقرب الموارد) (المنجد). سگ بدان جهت که گرگ را ازگوسفند باز دارد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، کسی که امور سپاه را اداره میکندو بلایا را از آنها دفع میکند. (از منتهی الارب). سالار لشکر مهتمم امورات آن. (منتهی الارب). سرهنگ و سالارلشکر. (غیاث اللغات) (آنندراج) (ناظم الاطباء). آن که در جلو صف می آید و اصلاح آن نموده و پیش و پس میکند. (ناظم الاطباء) ، سلطان. (غیاث اللغات) (ناظم الاطباء). پادشاه بازدارنده از محارم او تعالی. (منتهی الارب) ، حاکم. (غیاث اللغات). حاکم که مردم را از محارم بازدارد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
وازع
باز دارنده، سرهنگ سالار لشکر، سگ باز دارنده مانع: (طایفه ای را قضای آسمانی از صلح و ازع و زمره ای را هوای چنگیز خان از محاربت مانع)
تصویری از وازع
تصویر وازع
فرهنگ لغت هوشیار
وازع
((زِ))
بخش کننده
تصویری از وازع
تصویر وازع
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از وازر
تصویر وازر
حمل کنندۀ بار برپشت، گناهکار، بزه کار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از واسع
تصویر واسع
فراخ، گشاد، گشایش دهنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از واقع
تصویر واقع
قرارگرفته، پابرجا، برقرار، حقیقت امر، فرودآینده از هوا، فرودآمده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از واضع
تصویر واضع
ایجاد کننده، وضع کننده، مدوّن، نویسنده
فرهنگ فارسی عمید
(ضِ)
نهندۀ چیزی در جائی. (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، سازنده. (ناظم الاطباء). بناکننده، آفریننده. پیداکننده. (آنندراج) (ناظم الاطباء) :
اختر سعدی و عالم ز فروغ تو منیر
واضع عقلی و گیتی ز نظیر تو عقیم.
سعدی (مجالس).
، شارع و آنکه در میان مردمان وضع قانون می نهد. (ناظم الاطباء) ، شتر گیاه ترش چرنده. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، زن بی خمار. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، زن آبستن شونده در آخر طهر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، زن زاینده، حدیث دروغ سازنده. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(زِ)
شهری است در مغرب که دارای معدن نقره است. (الجماهر بیرونی ص 269)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
ساکن. (تاج العروس) (اقرب الموارد). آرمیده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مستقر. مانده. (از اقرب الموارد) ، مطمئن. (از اقرب الموارد) ، تن آسان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، آسان. نال الملک وادعاً، یعنی به دست آورد ملک را بی تحمل مشقتی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
ابن سلیمان مکنی به ابومسلم و متوفی به سال 489 هجری قمری (مطابق 1096 میلادی) قاضی معره النعمان بود که در زمان خود بر امور آن ناحیه استیلا داشت. این اثیر درباره وی گفته است: وی از لحاظ همت و دانش مرد عصر خویش بود. او در المعره درگذشت. (الاعلام زرکلی)
ابن عبدالله معری برادرزادۀ ابوالعلاء بود. (منتهی الارب). قاضی ابومسلم وادع بن عبدالله المعری برادرزادۀ ابوالعلاء مشهور بود. (از تاج العروس)
ابن اسود راسی محدث است. (منتهی الارب). صاحب تاج العروس این کلمه را ’وداع بن الاسودالراسبی’ ضبط کرده است واصح بنظر میرسد. رجوع به وادع بن الاسود الراسبی شود
لغت نامه دهخدا
(ذِ)
آب روان. (از اقرب الموارد). آب پیوسته روان، هر آب که بر سنگلاخ روان باشد. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(زِ)
شتر آرزومند جای باش و چراگاه، مذکر و مؤنث در وی یکسانست. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : بعیر نازع و ناقه نازع، که مشتاق وطن و چراگاه خود باشد. (از اقرب الموارد) ، کسی که اشتیاق و آرزوی وطن بر او غلبه کرده باشد. (از معجم متن اللغه). مشتاق یارو دیار. (از اقرب الموارد). مشتاق و آرزومند چیزی. (ناظم الاطباء) ، غریب. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد) (معجم متن اللغه) (ناظم الاطباء). ج، نزّاع. نزّع. نزعه، شیطان. (ناظم الاطباء) ، برکننده و قطعکننده. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) : نازع قنازع نزاع و دافع قناذع یراع... گردید. (درۀ نادره 116) ، رامی. (معجم متن اللغه). ج، نزعه، النازع من الشاه، گوسپند گشن خواه. (از معجم متن اللغه). ج، نزّع. نزع، النازع من القسی، کمان که به هنگام کشیدن آوایی از آن برآید. التی لها حنین عندالنزع. (از معجم متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(عِ قَ)
روستائی در یمن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مخلافی است در یمن. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(زِ)
سنجیده، سنگین. ثقیل. (از اقرب الموارد) ، تام. درهم وازن، ای تام. (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). درهم وازن، درهم باسنگ. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قِ)
نام اسب ربیعه بن جشم نمری. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سِ)
ابن حبان صحابی است و در صحبت او اختلاف است کذا قال و در اللواحق آرد او واسعبن حبان بن منفذانصاری مدنی مازنی تابعی جلیل و کثیرالرّوایه است، از ابن عمرو ابی سعید و جابر بن عبدالله و عبدالله بن بدربن عاصم روایت کند. (منتهی الارب). و صاحب تاج العروس آرد: واسعبن حبان انصاری در صحبت وی خلاف است. وی و برادرش یحیی بن حبان در جنگ حره کشته شدند. واسع از ابن عمرو بن عباس روایت کرد و پسرش از او روایت دارد. (از تاج العروس). و رجوع به انساب سمعانی ص 152 شود
لغت نامه دهخدا
(قَ زِ)
جمع واژۀ قوزع. (ناظم الاطباء). رجوع به قوزع شود
لغت نامه دهخدا
(زِ)
محمد بن الحسن بن الوازع الجمال الوازعی المروزی مکنی به ابوداود از محدثان است. از ابی عاصم المروزی و جز وی روایت کرده است و محمد بن مخلد الدوری از وی روایت دارد. (لباب الانساب). علم حدیث و به ویژه دقت های محدثان در بررسی احادیث، یکی از پایه های اصلی شکل گیری فقه اسلامی است. محدثان با گردآوری و بررسی دقیق احادیث پیامبر اسلام، به فقیهان کمک کردند تا بر اساس روایات صحیح، فتوا صادر کنند. این نقش برجسته محدثان در تاریخ اسلام، به حفظ صحت و اصالت منابع دینی کمک شایانی کرد.
محمد بن نصر بن حمید بن الوازع البغدادی الوازعی. از عبدالرحمان بن صالح الازدی وجز او حدیث کند. عبدالباقی بن قانع و ابوالقسم الطبرانی و جز آن از وی روایت دارند. (از لباب الانساب)
احمد بن یحیی بن غالی بن کثیرالبلخی المعلم معروف به حمدان از نصر بن الاصیغ روایت کند و ابراهیم بن احمد المستملی البلخی از وی روایت دارد. (لباب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(زِ)
منسوب به وازع و وازع جد چند تن از محدثان است
لغت نامه دهخدا
(زِ)
نام شخصی بوده که در خوارزم بر الب ارسلان خروج نمود و شکست یافت. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا از حبیب السیر چ تهران)
لغت نامه دهخدا
تصویری از واذع
تصویر واذع
آب روان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وازر
تصویر وازر
گناهکار گناهکار: (هیچ وازر وزر غیری بر نداشت من نیم وازر خدایم برفراشت) (مثنوی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از والع
تصویر والع
دروغگوی، کذب عظیم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واضع
تصویر واضع
وضع کننده، گذارنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واقع
تصویر واقع
حاصل، قرار گرفته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نازع
تصویر نازع
بیگانه، تیر انداز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جازع
تصویر جازع
زاری کننده، ناله کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واسع
تصویر واسع
مکان و جایگاه وسیع و فراخ و پهناور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وازر
تصویر وازر
((زِ))
گناهکار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از واسع
تصویر واسع
((س))
گشایش دهنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از واضع
تصویر واضع
((ض))
وضع کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از واقع
تصویر واقع
((ق))
فرود آینده، رخ دهنده، حاصل، راست، درست، وضع یا کیفیت قرار گرفتن، وضع یا کیفیت وقوع یافتن، در، در حقیقت، غیر، خلاف واقعیت
فرهنگ فارسی معین