جدول جو
جدول جو

معنی وارو - جستجوی لغت در جدول جو

وارو
وارون، واژگون، در ورزش در ژیمناستیک، پشتک
وارو زدن: در ورزش پشتک زدن در آب، گود زورخانه و بر روی زمین، برعکس کار کس دیگر کاری انجام دادن
تصویری از وارو
تصویر وارو
فرهنگ فارسی عمید
وارو
مقابل رو، پشت، عکس، (از یادداشتهای مؤلف)،
- وارو زدن در کاری، بعکس آن رفتار کردن، بخلاف آن رفتن، جهت مقابل آن برگزیدن،
، واروک، زگیل، رجوع به واروک شود
لغت نامه دهخدا
وارو
وارون، واژگون، پشتک
تصویری از وارو
تصویر وارو
فرهنگ فارسی معین
وارو
قلمه های درخت تبریزی را گویند
تصویری از وارو
تصویر وارو
فرهنگ فارسی معین
وارو
برعکس، پشت، سرازیر، سرنگون، عقب، وارونه، آژخ، زگیل
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از وهرو
تصویر وهرو
(دخترانه)
خوبروی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نارو
تصویر نارو
(دخترانه)
پرنده ای خوش آواز مانند بلبل
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شارو
تصویر شارو
(پسرانه)
بازمانده یا پنهان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سارو
تصویر سارو
(پسرانه)
ماه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ویرو
تصویر ویرو
(دخترانه)
نام پهلوان و سپهداری در منظومه ویس و رامین
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از روارو
تصویر روارو
کثرت آمد و شد، آمد و شد مردم در جایی، پیاپی و باشتاب رفتن، گروهی از مردم یا سپاهیان، برای مثال زمین از بار آهن خم گرفته / هوا را از روارو دم گرفته (نظامی۲ - ۲۵۴)
روارو برآمدن: فریاد روارو بلند شدن، بانگ بروبرو زدن، برای مثال روارو برآمد که بگشای راه / که آمد نوآیین یکی پیشگاه (فردوسی - ۲/۳۷۳)
روارو زدن: فریاد بروبرو برآوردن، برای مثال وقت بیاید که روارو زنند / سکۀ ما بر درمی نو زنند (نظامی۱ - ۶۲)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از واروک
تصویر واروک
زگیل، ضایعۀ پوستی کوچک سفت و سخت که روی پوست بدن پیدا می شود اما درد ندارد
سگیل، وردان، واژو، بالو، تاشکل، گندمه، آزخ، زخ، زوخ، آژخ، ژخ، ثؤلول
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وارون
تصویر وارون
واژگون، برگشته، سرنگون، وارو، کنایه از نحس و شوم، برای مثال ندانم بخت را با من چه کین است / به که نالم به که زاین بخت وارون (لبیبی - شاعران بی دیوان - ۴۸۸)
فرهنگ فارسی عمید
باژگونه، (برهان) (آنندراج)، نگون، معکوس، (غیاث اللغات) (آنندراج)، عکس، قلب، (برهان)، وارن، وارونه، باژون، باژونه، واژون، واژونه، واژگون، واژگونه، باژگون، باژگونه، نگونسار، سرنگون، مقلوب، منکوس، سراگون، باشگونه، باشگون:
لطف خواهی ز دهر قهر کند
کار دیو ستنبه وارون است،
ابوعاصم،
به سر میرود در رکاب تو کیوان
که وارون بود کار هندوستانی،
امیدی،
، مجازاً نامبارک و نحس، (برهان)، شوم، (جهانگیری) (بهارعجم) :
چرا ریخت خواهی همی خون من
ببخشای بر بخت وارون من،
فردوسی،
بریزند هم بی گمان خون تو
همین جوید این بخت وارون تو،
فردوسی،
ندانم بخت را با من چه کین است
به که نالم به که زین بخت وارون،
لبیبی،
کام رواباد و نرم گشته مرا ورا
چرخ ستمگاره و زمانۀ وارون،
فرخی،
حکمت را خانه بود بلخ و کنون
خانه اش ویران ز بخت وارون شد،
ناصرخسرو،
دیو بدگوهر از راه ببردستت
مست آن رهبر بدگوهر وارونی،
ناصرخسرو،
ازیرا دشمنی هارون امت
سرشته ست اندریشان دیو وارون،
ناصرخسرو،
هر چه که دارد همه به خلق ببخشد
نیست چو قارون بخیل وسفله و وارون،
ناصرخسرو،
ز خشم تو وارون شودخصم والا
ز عفو تو والا شود بخت وارون،
سوزنی،
ولی در خط فرمانت عزیز از طالع فرخ
عدو در بند و زندانت ذلیل از اختر وارون،
ظهیر فاریابی،
ای دریغا که آن روان لطیف
طعمه روزگار وارون شد،
مسعودسعد،
، مجازاً بدبخت و بداختر، (برهان)، شریر، بد، بدخوی، (از یادداشتهای مؤلف)
لغت نامه دهخدا
وارونه، وارونا، کهن ترین و عالیمقام ترین خدای نژاد آریاست، (مزدیسنا و تأثیر آن در ادبیات فارسی ص 26)، و رجوع به وارونه و وارونا شود
لغت نامه دهخدا
برجستگی که بر پوست آدمی پدید آید چون نخودی، زگیل، (از یادداشتهای مؤلف)، آژخ، بالو، پالو، ثؤلول، زلق، مهک، وارو، رزک، ازغ، رجوع به ثؤلول شود
لغت نامه دهخدا
بر وزن و معنی آروغ، (آنندراج)، آروغ و جشاء، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
از ده های وازین طسوج قم است، (تاریخ قم ص 119)
از دیه های بخش ورۀ قم، (تاریخ قم ص 138)
لغت نامه دهخدا
(رُ وا)
روبارو. روبرو. مقابل و مواجه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از پارو
تصویر پارو
آلتی چوبین که با آن برف می روبند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بارو
تصویر بارو
حصار، دیوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جارو
تصویر جارو
آلتی که با آن خار خاشاک را از روی زمین بروبند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دارو
تصویر دارو
هر چه با آن دردی را درمان کنند، دوا، جهت قطع بیماری بکار میرود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روارو
تصویر روارو
کثرت آمد و شد خلق، آمد و رفت مردم روبرو، مقابل و مواجه
فرهنگ لغت هوشیار
برجستگی که بر پوست آدمی (مخصوصا در انگشت کوچک پا) پدید آید آژخ پالو تولول زگیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وارون
تصویر وارون
باژگونه واژگون سرنگون نگونسار معکوس، برعکس مخالف: (لطف خواهی زد هر قهر کند کار دیوستنبه وارونست) (ابو عاصم)، نا مبارک نحس. یا بخت وارون. بخت بد طالع شوم: (از آن تخت شاهانه بگذاشتم که از بخت وارون ستوه آمدم) (ملک علیشاه بن سلطان) نارون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روارو
تصویر روارو
((رَ))
آمد و شد مردم در جایی، کثرت آمد و شد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وارون
تصویر وارون
سرنگون، واژگون
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بارو
تصویر بارو
حصار
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دارو
تصویر دارو
دوا
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از وارد
تصویر وارد
درون
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از وارث
تصویر وارث
ریگمند
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از وارون
تصویر وارون
معکوس، بالعکس
فرهنگ واژه فارسی سره
سرنگون، معکوس، وارونه، واژگونه، واژگون، برعکس، مخالف
فرهنگ واژه مترادف متضاد
باران
فرهنگ گویش مازندرانی