- وارغ
- جایی از نهر که با سنگ و خاک جلو آن را ببندند تا آب داخل جوی دیگر شود، جایی که آب از نهر وارد جوی کوچک شود، بندآب، برغ، سربرغ، برغاب
معنی وارغ - جستجوی لغت در جدول جو
- وارغ
- ریسمان، گلیم
- وارغ ((رَ یا رِ))
- گلیم، پلاس، سد مانندی ساخته شده از چوب و گل
- وارغ
- بند، ریسمان، گلیم
- وارغ
- آروغ، باد صدا داری که از راه گلو بیرون آید، باد گلو، رجغک، روغ، آجل، وروغ، رچک، رغ
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
آسوده
درون
ریگمند
دستمال بزرگ که در آن چیزی ببندند
چارق
ترکی دستار
دستمال بزرگ که در آن چیزی ببندند، بقچه
آتش، آنچه از سوختن چوب یا زغال یا چیز دیگر به وجود می آید و دارای روشنی و حرارت است، مخ، ورزم، آذر، تش، اخگر، برزین، انیسه، نار
فروغ و تابش و شعلۀ آتش،برای مثال آتش عشق چون کنم پنهان / کز دهانم کشد زبانه وراغ (حکیم علی فرقدی- مجمع الفرس - وراغ) ، روشنی، فروغ
فروغ و تابش و شعلۀ آتش،
وارون، واژگون، در ورزش در ژیمناستیک، پشتک
وارو زدن: در ورزش پشتک زدن در آب، گود زورخانه و بر روی زمین، برعکس کار کس دیگر کاری انجام دادن
وارو زدن: در ورزش پشتک زدن در آب، گود زورخانه و بر روی زمین، برعکس کار کس دیگر کاری انجام دادن
ممتد، وسیع، گسترده، ویژگی گیاه سبز و گوالیده
شبیه، پسوند متصل به واژه به معنای نظیر مثلاً سنگواره،
برای تبدیل صفت به اسم به کار می رود مثلاً گوشواره، دستواره، گاهواره، مشتواره،
بار، کرت، مرتبه، نوبت، برای مثال گل دگرره به گلستان آمد / وارۀ باغ و بوستان آمد (رودکی - ۴۹۷)
برای تبدیل صفت به اسم به کار می رود مثلاً گوشواره، دستواره، گاهواره، مشتواره،
بار، کرت، مرتبه، نوبت،
کسی که از دیگری چیزی به ارث می برد، ارث برنده، میراث بر، از نام های خداوند
چارق، نوعی کفش چرمی با بندها و تسمه های دراز که بندهای آن به ساق پا پیچیده می شود، شمل، شم، پاتابه، پاتوه، پای تابه، پالیک
آزاد و رها، بی نیاز، بی خبر، بی اطلاع، برای مثال اگر تو فارغی از حال دوستان یارا / فراغت از تو میسر نمی شود ما را (سعدی۲ - ۳۰۵) ،
آسوده، بدون نگرانی
فارغ کردن: آسوده کردن، کنایه از زایاندن مثلاً ماما به سختی او را فارغ کرد، آزاد کردن، بی نیاز کردن
فارغ شدن: آسوده شدن، کنایه از وضع حمل کردن، زایمان کردن
آسوده، بدون نگرانی
فارغ کردن: آسوده کردن، کنایه از زایاندن مثلاً ماما به سختی او را فارغ کرد، آزاد کردن، بی نیاز کردن
فارغ شدن: آسوده شدن، کنایه از وضع حمل کردن، زایمان کردن
فرصت یافتن، آسوده و آرام
باژگونه وارونه، نحس شوم
از ریشه پارسی پر برگ بر گناک
وسیع، ممتد
سرخرنگ چون جامه، زرد شونده چون برگ
ورود کننده، رسیده
ارث بر، میراث گیرنده، جمع آن ورثه است
آتشزنه، پیه آگنده
بار، مرتبه، نوبت
فروغ و تابش و شعله آتش