- وار
- مثل، مانند، شبیه مثلاً مردوار، بزرگوار، بنده وار، دیوانه وار، دایره وار،
دارنده مثلاً امیدوار، سوگوار، لایق مثلاً شاهوار، پسوند متصل به واژه به معنای
به اندازۀ باری که حیوان می تواند حمل کند مثلاً شتروار، خروار، زمان، نوبت
معنی وار - جستجوی لغت در جدول جو
- وار
- واره، وش، مانند، شبه، نظیر
- وار
- مهر، محبت
- وار
- نشانه دارندگی، عیالوار، به معنی نظیر و مانند، دیوانه وار، دفعه، مرتبه، به معنی بار، حمل، خروار، شتروار، دال بر لیاقت، شاهوار، گوشوار، آنچه مدت معین ظاهر شود، هفته وار (مجله هفتگی)
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
همسایگی
نیست شدن، نابود شدن
زیارت کردن کسی را
گاوبان
آب بسیار و عمیق همسایگی، عهد و امان همسایگی، عهد و امان
گرمی آتش و آفتاب
ذلیل، زبون، بدبخت
راکب، کسی که بر روی اسب و ستوران دیگر نشیند
خوبی، حسن و جمال، فربهی ریاضت کشیدن
گرد و خاک، غبار، برای مثال از آوار اسبان و گرد سپاه / بشد روشنایی ز خورشید و ماه (فردوسی - لغت نامه - آوار) ، خاک، سنگ، آجر، گچ، تیر و دیگر مصالح ساختمانی که هنگام خراب شدن بنا فرومی ریزد، ویران
غارت، چپاول،برای مثال باد گویی نافه های تبتستان بر درید / باغ گویی کاروان شوشتر آوار کرد (فرخی - ۴۲۷) ، آزار، رنج، ستم، فساد، بی نظم
آواره،برای مثال به من سپرد و ز من بستدند فرعونان / شدم به عجز و ضرورت ز خانمان آوار (مسعودسعد - ۲۲۷)
غارت، چپاول،
آواره،
بانگ گاو، گوساله و گوسفند
اواره، دفتری که در آن اقلام درآمد و هزینه و حساب های مالیاتی را ثبت می کردند، دفتر حساب دیوانی، دیوان خانه، ایاره، اوارجه
زائرها، زیارت کنندگان، جمع واژۀ زائر
گرما، گرمی آتش یا آفتاب، تشنگی، باد جنوب
آنچه از سقف یا دیوار خانه فروریزد، آوار،
صدای فروریختن سقف یا بنا، داد و فریاد، جار و جنجال
هوار کشیدن: داد کشیدن، جار و جنجال کردن
هوار زدن: داد کشیدن، جار و جنجال کردن، هوار کشیدن
صدای فروریختن سقف یا بنا، داد و فریاد، جار و جنجال
هوار کشیدن: داد کشیدن، جار و جنجال کردن
هوار زدن: داد کشیدن، جار و جنجال کردن، هوار کشیدن
خدمتکار، پرستار بیماران، پرستار زندانیان، برای مثال بهارش تویی غم گسارش تویی / بدین تنگ زندان زوارش تویی (فردوسی - ۳/۳۳۴) ، شادان شده ای که من به یمگان / درمانده و خوار و بی زوارم (ناصرخسرو - ۴۱۸)
عیب، عیب وعار، دریدگی و پارگی در جامه یا پارچه
کسی که بر روی اسب یا مرکب دیگر قرار دارد، کسی که داخل وسیلۀ نقلیه یا آسانسور قرار دارد، سرنشین،
در ورزش شطرنج هر یک از مهره ها غیر از پیاده و شاه، نصب شده، کنایه از مسلط، غالب،
در امور نظامی هر یک از سربازان سواره نظام، کنایه از دلاور، پهلوان
سوار شدن: بر روی اسب یا مرکب دیگر نشستن، برنشستن
سوار کردن: کسی را بر مرکب نشاندن، بر نشاندن، جا دادن چیزی بر روی چیز دیگر مثل جای دادن نگین بر روی انگشتری
در ورزش شطرنج هر یک از مهره ها غیر از پیاده و شاه، نصب شده، کنایه از مسلط، غالب،
در امور نظامی هر یک از سربازان سواره نظام، کنایه از دلاور، پهلوان
سوار شدن: بر روی اسب یا مرکب دیگر نشستن، برنشستن
سوار کردن: کسی را بر مرکب نشاندن، بر نشاندن، جا دادن چیزی بر روی چیز دیگر مثل جای دادن نگین بر روی انگشتری
ذلیل، پست، حقیر، زبون، آسان، سهل
پسوند متصل به واژه به معنای خورنده مثلاً گوشت خوار، گیاه خوار
خوارخوار: بیهوده، عبث
پسوند متصل به واژه به معنای خورنده مثلاً گوشت خوار، گیاه خوار
خوارخوار: بیهوده، عبث
همسایگی، همسایه بودن با هم، در جوار یکدیگر زندگانی کردن
رشتۀ پهن شبیه تسمه که از پشم یا پنبه یا ابریشم می بافند، رشته ای از پارچه که برای تزئین در حاشیۀ آن به کار می رود، رشتۀ باریک و طولانی که با امواج مغناطیسی، صوت وتصویر بر روی آن ضبط شده است و در داخل قاب مخصوص قرار دارد
سرگیجه، حالتی که شخص تصور می کند تمام چیزها دور او می چرخد
هر چیزی که گرد خود یا گرد چیز دیگر بچرخد و دور بزند، گردنده
گله گاو، بوی خوش، مشک
اندازه، برابر
خاشاک، فرستوک، بد دل دندان ها سال ها به گونه رمن
تاراج یکدیگر
سر جوش دیگ
شتر تیز رو