برقرار، ثابت، پابرجا، پاینده، باقی پادار شدن: کنایه از پابرجا شدن، استوار شدن پادار کردن: کنایه از برقرار کردن، پابرجا کردن، در علم حسابداری تامین اعتبار برای هزینه ای
برقرار، ثابت، پابرجا، پاینده، باقی پادار شدن: کنایه از پابرجا شدن، استوار شدن پادار کردن: کنایه از برقرار کردن، پابرجا کردن، در علم حسابداری تامین اعتبار برای هزینه ای
داد دهنده، دادگر، عادل، بخشاینده، آفریننده، آفریدگار، برای مثال جز این بت که هر صبح از این جا که هست / برآرد به یزدان دادار دست (سعدی۱ - ۱۷۹) یکی از نام ها و صفات باری تعالی، برای مثال هرآن کس که داند که دادار هست / نباشد مگر پاک و یزدان پرست (فردوسی - ۶/۲۲۵)، هنوزت اجل دست خواهش نبست / برآور به درگاه دادار دست (سعدی۱ - ۱۹۱)
داد دهنده، دادگر، عادل، بخشاینده، آفریننده، آفریدگار، برای مِثال جز این بت که هر صبح از این جا که هست / برآرد به یزدانِ دادار دست (سعدی۱ - ۱۷۹) یکی از نام ها و صفات باری تعالی، برای مِثال هرآن کس که داند که دادار هست / نباشد مگر پاک و یزدان پرست (فردوسی - ۶/۲۲۵)، هنوزت اجل دست خواهش نبست / برآور به درگاه دادار دست (سعدی۱ - ۱۹۱)
داغداغان، از درختان جنگلی با برگ های بیضی و دندانه دار و نوک تیز، گل های سبز رنگ و میوۀ ریز و آبدار به رنگ خاکی یا کبود که در نواحی شمالی ایران می روید و بلندیش تا ۲۰ متر می رسد، از ریشه و پوست آن مادۀ زرد رنگی گرفته می شود و از دانۀ آن هم روغن می گیرند، برگ و ریشۀ آن در طب قدیم برای معالجۀ اسهال به کار می رفته تاغوت، تا، ته، تی، تادانه، ته دار، تی گیله، تایله، تاه، دغدغان
داغداغان، از درختان جنگلی با برگ های بیضی و دندانه دار و نوک تیز، گل های سبز رنگ و میوۀ ریز و آبدار به رنگ خاکی یا کبود که در نواحی شمالی ایران می روید و بلندیش تا ۲۰ متر می رسد، از ریشه و پوست آن مادۀ زرد رنگی گرفته می شود و از دانۀ آن هم روغن می گیرند، برگ و ریشۀ آن در طب قدیم برای معالجۀ اسهال به کار می رفته تاغوت، تا، تَه، تی، تادانه، تَه دار، تی گیلَه، تایلَه، تاه، دِغدِغان
هواخواه. (آنندراج). دوست. طرفدار. مساعد. معاضد. (یادداشت بخط مؤلف) : چو هم دل بود او را هم درم بود هوادار و هواخواهش نه کم بود. فخرالدین اسعد. هرکه طلبکار اوست روی نتابد به تیغ وآنکه هوادار اوست بازنگردد به تیر. سعدی. هوادار نکورویان نیندیشد ز بدگویان بیا گر روی آن داری که طعنت در قفا ماند. سعدی. می سوزد و همچنان هوادار می میرد و همچنان دعاگوست. سعدی. از صبا هر دم مشام جان معطر می شود آری آری طیب انفاس هواداران خوش است. حافظ. ، عاشق. شیفته. دلداده: مرغ دل باز هوادار کمان ابرویی است ای کبوتر نگران باش که شاهین آمد. حافظ. زلف دل دزدش، صبا را بند بر گردن نهاد با هواداران رهرو حیلۀ هندو ببین. حافظ
هواخواه. (آنندراج). دوست. طرفدار. مساعد. معاضد. (یادداشت بخط مؤلف) : چو هم دل بود او را هم درم بود هوادار و هواخواهش نه کم بود. فخرالدین اسعد. هرکه طلبکار اوست روی نتابد به تیغ وآنکه هوادار اوست بازنگردد به تیر. سعدی. هوادار نکورویان نیندیشد ز بدگویان بیا گر روی آن داری که طعنت در قفا ماند. سعدی. می سوزد و همچنان هوادار می میرد و همچنان دعاگوست. سعدی. از صبا هر دم مشام جان معطر می شود آری آری طیب انفاس هواداران خوش است. حافظ. ، عاشق. شیفته. دلداده: مرغ دل باز هوادار کمان ابرویی است ای کبوتر نگران باش که شاهین آمد. حافظ. زلف دل دزدش، صبا را بند بر گردن نهاد با هواداران رهرو حیلۀ هندو ببین. حافظ
آنکه پا دارد: مقابل بی پا، برقرار باقی جایگیر متمکن ثابت، معتبر با اعتبار با آبرو، توانگر ثروتمند، باوفا وفادار پایدار در دوستی، چوبدستی چماق عمود، اسب جلد و چابک، روز بیستم از ماههای ملکی
آنکه پا دارد: مقابل بی پا، برقرار باقی جایگیر متمکن ثابت، معتبر با اعتبار با آبرو، توانگر ثروتمند، باوفا وفادار پایدار در دوستی، چوبدستی چماق عمود، اسب جلد و چابک، روز بیستم از ماههای ملکی