جدول جو
جدول جو

معنی واخیدن - جستجوی لغت در جدول جو

واخیدن
پنبه را از پنبه دانه جدا کردن، پنبه زدن
تصویری از واخیدن
تصویر واخیدن
فرهنگ فارسی عمید
واخیدن
(نَ گِ رِ تَ)
از هم جدا کردن. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (مؤید الفضلاء) ، جدائی نمودن. (برهان) (ناظم الاطباء) ، پشم و پنبه برزده از هم جدا کردن. (آنندراج) (انجمن آرای ناصری). پنبه زدن و پاک کردن آن. (ناظم الاطباء). حلاجی کردن. (آنندراج). انتقاش. نقش. زدن. فلخیدن. فلخمیدن. (یادداشتهای مؤلف) : تنفیش، واخیدن پشم و پنبه و موی. (منتهی الارب) (المصادر زوزنی). تسبیح، واخیدن پشم و پنبه یعنی پیچیدن از بهر تافتن و ریسیدن. (مجمل اللغه) ، براق شدن. (از یادداشتهای مؤلف) ، جستن مرغ به منقار پرهای خود را. (از یادداشت مؤلف). واخیدن مرغ پر و موی خود را. (از یادداشت مؤلف) ، واخیدن موی را، خوار کردن. (از یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
واخیدن
از هم جدا کردن، پشم و پنبه را از هم جدا کردن پنبه زدن حلاجی کردن: (تنفیش واخیدن پشم و پنبه و موی)، براق، جستن مرغ بمنقار پرهای خود را
تصویری از واخیدن
تصویر واخیدن
فرهنگ لغت هوشیار
واخیدن
((دَ))
از هم جدا کردن
تصویری از واخیدن
تصویر واخیدن
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از واخیده
تصویر واخیده
ویژگی پشم یا پنبۀ حلاجی شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فاخیدن
تصویر فاخیدن
چیدن و برکندن، ازهم جدا کردن
پنبه زنی، جدا کردن پنبه از پنبه دانه، فلخودن، حلاجت، فلخمیدن، بخیدن، فرخمیدن، حلّاجی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از واچیدن
تصویر واچیدن
برچیدن، دوباره چیدن، جمع کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از داخیدن
تصویر داخیدن
ازهم جدا کردن چیزی، پراکنده کردن، نظر به چیزی انداختن و دیده ور شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از والیدن
تصویر والیدن
بالیدن، نمو کردن، فخر کردن
فرهنگ فارسی عمید
(خوَرْ / خُرْ دَ)
از هم جدا کردن. (برهان). پشم و پنبه از هم جدا کردن. پراکنده کردن. (انجمن آرا) ، نظر بر چیزی افکندن. دیده ور شدن. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(نُ بُوْوَ کَ دَ)
بلع کردن. بلعیدن. فرودادن. فاریدن. (از یادداشت مؤلف) : السرط، فروواریدن، ای فروبردن به دهان. (تاج المصادر بیهقی). اوباریدن
لغت نامه دهخدا
(نَ جَ / جِ بَ دَ)
بیان کردن حالت و چگونگی سلامتی را. (ناظم الاطباء) (اشتینگاس)
لغت نامه دهخدا
(نَ جَ / جِ دَ)
بر وزن ساییدن، ترجمه لزوم باشد. (از یادداشت های مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(نَ جَ / جِ بُ دَ)
بالیدن. نمو کردن. رشد کردن، فخر کردن. مباهات کردن. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(تِ شُ دَ)
به دست برچیدن چیزی را. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). چیده ها را برچیدن. چیده ها را جمع کردن. اشیاء منبسط و چیده را جمع کردن، دانه به منقار چیدن مرغ. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، از هم باز کردن چیزی که با میل چیده و بافته باشند، چین از روی دور کردن، ریختن بساط شطرنج. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، جدا کردن دانه. پنبه دانه جدا کردن از پنبه. (ناظم الاطباء) :تزبید، تسبیخ، واچیدن پنبه. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(سِ پُ دَ)
دوباره دیدن. (آنندراج) (ناظم الاطباء). باز نگریستن. (ناظم الاطباء). تجدید نظر کردن. (یادداشتهای مؤلف) ، دیگر باره دیدن کردن. بازدیدن کردن:
گشودم سرسری بر روی دنیا چشم زین غافل
که دیدنهای رسمی در عقب وادیدنی دارد.
صائب (آنندراج، از بهار عجم و فرهنگ ترکتازان).
رجوع به بازدیدن و دیدن شود، سرکشی کردن در کار. (از آنندراج). سرکشی کردن. بازرسی کردن، ژرف دیدن در کار است. (آنندراج). نیک دیدن. به دقت دیدن. (یادداشت مؤلف). دقت کردن. توجه کردن. تعمق کردن:
بسا قفلا که بندش ناپدید است
چو وابینی نه قفل است آن کلید است.
نظامی.
چونکه وادیدیم او منصور بود
ما همه ظلمت بدیم او نور بود.
مولوی.
بسا کس که پیش تو معذور نیست
چو وابینی از مصلحت دور نیست.
سعدی (بوستان).
غمناک نباید بود از طعن حسود ایدل
شاید که چو وابینی خیر تو در این باشد.
حافظ (دیوان چ قزوینی - غنی، ص 109).
، نگریستن و به مجاز اعتنا کردن. (ناظم الاطباء). دیدن:
صبح و شام آمده گلگونه وش و غالیه فام
رو که مردان نه بدین رنگ زنان وابینند.
خاقانی.
دل آن به کو بدان کس وانبیند
که در سگ بیند و در ما نبیند.
نظامی.
رجوع به نگریستن و دیدن شود.
- وادیدن چیزی از چیزی، تشخیص دادن آن:
چونکه تو ینظر بنوراﷲ بدی
نیکویی را واندیدی از بدی.
مولوی.
رجوع به بازدانستن و وادانستن شود
لغت نامه دهخدا
(تِ حَ / حِ خوا / خا دَ)
خریداری کردن، بازخریدن. دوباره خریدن. (ناظم الاطباء) :
وآنکه خواهی از بلایش واخری
جان او را در تضرع آوری.
مولوی.
که نه مجنون است یاری چون برید
از کسی که جان او را واخرید.
مولوی.
تا مگر زین جنگ حقت واخرد
در جهان صلح یکرنگت برد.
مولوی.
گر چه چون نشفش کند تو قادری
کش از ایشان واستانی واخری.
مولوی (مثنوی چ خاور ص 39).
افتداء، خویشتن را واخریدن. (زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(تَ شُ دَ)
بجایی درشدن.
- درهم واخزیدن، بهم چسبیدن:
هر دو درهم واخزیدند از نشاط
جان به جان پیوست آندم ز اختلاط.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(مَ نَ / نِ کَ دَ)
واخیدن. چیدن. برکندن، زدن، پنبه زدن. حلاجی کردن، نیزه افکندن، گرفتن، فراهم آوردن. گرد کردن. (ناظم الاطباء). و رجوع به واخیدن شود
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
از هم جدا کرده. (برهان). جدا کرده. (آنندراج) (انجمن آرای ناصری) (منتهی الارب) ، برزده. (آنندراج) (انجمن آرای ناصری). پشم و پنبۀ برزده و حلاجی کرده را گویند. (برهان) (رشیدی) (جهانگیری). حلاجی کرده. (آنندراج) (انجمن آرای ناصری). حلاجی شده. (منتهی الارب). زده. فلخیده. فلخمیده. حلیج. محلوج. مندوف. منفوش. شیده: تنفش، واخیده شدن پشم و موی و پنبه. بوهه، صوف واخیدۀ دوات که هنوز تر نکرده باشند. دجر، واخیده نشدن. (منتهی الارب).
- واخیده شدن، حلاجی شدن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از واچیدن
تصویر واچیدن
جمع کردن، برچیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باشیدن
تصویر باشیدن
ایستادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بالیدن
تصویر بالیدن
نمو کردن نشو و نما کردن رشد کردن، فخر کردن مباهات کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بشخیدن
تصویر بشخیدن
درخشیدن، افشاندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از والیدن
تصویر والیدن
نموکردن رشد کردن، فخرکردن مباهات کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وادیدن
تصویر وادیدن
دوباره دیدن باز دیدن، تجدید نظر کردن، باز دید کردن: (گشودم سرسری بر روی دنیا چشم زین غافل که دینهای رسمی در عقب وا دیدنی دارد)، سرکشی کردن بازرسی کردن، بدقت نگریستن، تحقیق کردن دقت کردن (غمناک نباید بود از طعن حسود ای دل، شاید که چو وا بینی خیر تو درین باشد) (حافظ)، اعتنا کردن: (صبح و شام آمده گلگونه وش و غالیه فام رو که مردان بدین رنگ زنان وا بینند) (خاقانی) یا وادیدن چیزی از چیزی. تشخیص دادن آن: (چون که تو ینظر بنور الله بدی نیکویی را وا ندیدی از بدی) (مثنوی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واخیده
تصویر واخیده
از هم جدا کرده، منقوش شده، زده، محلوج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واخزیدن
تصویر واخزیدن
بجایی در شدن، یا بهم (در هم) واخزیدن، بهم چسبیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واریدن
تصویر واریدن
فرو دادن بلع کردن بلعیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داخیدن
تصویر داخیدن
از هم جدا کردن چیزی، پراکنده کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باییدن
تصویر باییدن
لازم بودن واجب بودن ضرور بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واچیدن
تصویر واچیدن
((دَ))
برچیدن، دوباره چیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از واخیده
تصویر واخیده
((دِ))
از هم جدا کرده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بالیدن
تصویر بالیدن
افتخار کردن، رشد کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از داویدن
تصویر داویدن
ادعا کردن، دعوی کردن، مدعی شدن، ادعا
فرهنگ واژه فارسی سره