جدول جو
جدول جو

معنی واخریدن - جستجوی لغت در جدول جو

واخریدن
(تِ حَ / حِ خوا / خا دَ)
خریداری کردن، بازخریدن. دوباره خریدن. (ناظم الاطباء) :
وآنکه خواهی از بلایش واخری
جان او را در تضرع آوری.
مولوی.
که نه مجنون است یاری چون برید
از کسی که جان او را واخرید.
مولوی.
تا مگر زین جنگ حقت واخرد
در جهان صلح یکرنگت برد.
مولوی.
گر چه چون نشفش کند تو قادری
کش از ایشان واستانی واخری.
مولوی (مثنوی چ خاور ص 39).
افتداء، خویشتن را واخریدن. (زوزنی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از واکشیدن
تصویر واکشیدن
بازکشیدن، بیرون کشیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بازخریدن
تصویر بازخریدن
از نو خریدن، دوباره خریدن، چیز فروخته را دوباره خریدن، کسی را با دادن پول از قید و بند یا اسیری رهانیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از والریان
تصویر والریان
سنبل الطّیب، گیاهی علفی و خودرو با ساقۀ راست، برگ های متقابل دندانه دار و گل های سفید معطر که بلندیش تا یک متر می رسد و ریشۀ آن دارای اسانس، اسید والرینیک، اسیدمالیک و مواد قندی است که در طب به کار می رود، علف گربه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ورپریدن
تصویر ورپریدن
به مرگ ناگهانی از دنیا رفتن، جوان مرگ شدن، بیشتر دربارۀ کودکان استعمال می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از واکفیدن
تصویر واکفیدن
شکافته شدن، ترکیدن و باز شدن پوست میوه، برای مثال تا گلستانشان سوی تو بشکفد / میوه های پخته بر خود واکفد (مولوی۱ - ۳۵۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از واهلیدن
تصویر واهلیدن
ترک کردن، رها کردن، واگذاشتن، وانهادن، واهشتن، هلیدن، بدرود گفتن، چپ دادن، یله کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از واپرسیدن
تصویر واپرسیدن
بازپرسیدن، بازپرسی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از واخیدن
تصویر واخیدن
پنبه را از پنبه دانه جدا کردن، پنبه زدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فاخریدن
تصویر فاخریدن
بازخریدن، از نو خریدن، دوباره خریدن، چیز فروخته را دوباره خریدن، کسی را با دادن پول از قید و بند یا اسیری رهانیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از والمیدن
تصویر والمیدن
لم دادن، دراز کشیدن
فرهنگ فارسی عمید
(نُ بُوْوَ کَ دَ)
بلع کردن. بلعیدن. فرودادن. فاریدن. (از یادداشت مؤلف) : السرط، فروواریدن، ای فروبردن به دهان. (تاج المصادر بیهقی). اوباریدن
لغت نامه دهخدا
(غَ گَ تَ)
بازبریدن. قطع کردن: اختراع، وابریدن کاری را با کسی. مقاطعه، با کسی وابریدن. (منتهی الارب) :
عضو گردد مرده کزتن وابرید
نوبریده جنبد اما نی مدید.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(نَ گِ رِ تَ)
از هم جدا کردن. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (مؤید الفضلاء) ، جدائی نمودن. (برهان) (ناظم الاطباء) ، پشم و پنبه برزده از هم جدا کردن. (آنندراج) (انجمن آرای ناصری). پنبه زدن و پاک کردن آن. (ناظم الاطباء). حلاجی کردن. (آنندراج). انتقاش. نقش. زدن. فلخیدن. فلخمیدن. (یادداشتهای مؤلف) : تنفیش، واخیدن پشم و پنبه و موی. (منتهی الارب) (المصادر زوزنی). تسبیح، واخیدن پشم و پنبه یعنی پیچیدن از بهر تافتن و ریسیدن. (مجمل اللغه) ، براق شدن. (از یادداشتهای مؤلف) ، جستن مرغ به منقار پرهای خود را. (از یادداشت مؤلف). واخیدن مرغ پر و موی خود را. (از یادداشت مؤلف) ، واخیدن موی را، خوار کردن. (از یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(تَ شُ دَ)
بجایی درشدن.
- درهم واخزیدن، بهم چسبیدن:
هر دو درهم واخزیدند از نشاط
جان به جان پیوست آندم ز اختلاط.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(دَ نِ / نَ دَ)
بازخریدن. رجوع به فا شود
لغت نامه دهخدا
آنچه که خریده نشده، رایگان مفت: دراست ناخریده و مشک است رایگان هرچند بر فشانی و هر چند برچنی. (منوچهری)، آزاد حر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وا بریدن
تصویر وا بریدن
بریدن قطع کرد: (پس سر وا بریدند آن رالله)، بریده شدن: (عضو گردد مرده کز تن وا برید نو بریده جنبد امانی مدید) (مثنوی. نیک. 53: 5)
فرهنگ لغت هوشیار
نادرست نویسی واغلیدن چشم پوشیدن از کاری که به اشتیاق تمام پیش گرفته اند صرف نظر کردن فسخ عزیمت کردن، توضیح این معنی فقط در این جمله (شاقلی (شاه قلی) (واقلیده) استعمال میشود یعنی کسی که چیزی را می خواست یا در انجام دادن کای می کوشید از آن چشم پوشید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واکاریدن
تصویر واکاریدن
مجددا تفحص کردن باز کاویدن، کاویدن، مجادله جدال: (مجادله با کسی واکاویدن در خصومت)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واکشیدن
تصویر واکشیدن
مجددا کشیدن باز کشیدن، دراز کشیدن والمیدن: (سرو ترا ز سایه چکد آب زندگی گردید خضر هر که درین سایه وا کشید) (صائب)، بیرون آوردن خارج کردن: (... تا که روزش وا کشد زان مرغزار وز چراگاه آردش در زیر بار) (مثنوی)، بزور و حیله چیزی را از دستت کسی بیرون آوردن: (هرگز نشد که بر سرحرف آورم ترا من کزدهان عنچه سخن واکشیده ام) (صائب)، بطرف خود کشیدن جلب کردن (غنچه شود در گوشه ای شاید نگاهی واکشی در کمین چشم گرم آسود صیادان مباش) (رضی دانش)
فرهنگ لغت هوشیار
چاک دادن و شکافتن میوه های رسیده، شکافتن و ترکیدن پوست میوه رسیده کفته شدن: (تا گلستانشان سوی تو بشکفد میوه های پخته بر خود واکفد) (مثنوی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از والمیدن
تصویر والمیدن
دراز کشیدن و استراحت کردن لم دادن: (رفت از ایران تا زمانی و المد در هتل ها یکه و تنها لمد) (بهار)
فرهنگ لغت هوشیار
واگذاشتن (گر یکی دم تو بغفلت و اهلیش او رود فرسنگها سوی حشیش) (مثنوی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فاخریدن
تصویر فاخریدن
باز خریدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نازخریدن
تصویر نازخریدن
غم خوردن و تیمار داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
نیک هضم شدن خوب تحلیل رفتن، موافق مزاج و طبع بودن خوشگوار بودن: چیزهاء خام و بی مزه. بدان پخته شود و مزه و رنگ و بوی گیرد که مردمان آنرا بتوانند خوردن ومر ایشانرا بگوارد. (گوارید گوارد خواهد گوارید بگوار گوارنده گوارا گواران گواریده گوارش گوارشت) نیک هضم شدن خوب تحلیل رفتن، موافق مزاج و طبع بودن خوشگوار بودن: چیزهاء خام و بی مزه. بدان پخته شود و مزه و رنگ و بوی گیرد که مردمان آنرا بتوانند خوردن ومر ایشانرا بگوارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وا خریدن
تصویر وا خریدن
باز خریدن دوباره خریدن، خریداری کردن: (و انکه خواهی از بلایش و اخری جان او را در تضرع آوری) (مثنوی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واخزیدن
تصویر واخزیدن
بجایی در شدن، یا بهم (در هم) واخزیدن، بهم چسبیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واخیدن
تصویر واخیدن
از هم جدا کردن، پشم و پنبه را از هم جدا کردن پنبه زدن حلاجی کردن: (تنفیش واخیدن پشم و پنبه و موی)، براق، جستن مرغ بمنقار پرهای خود را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واریدن
تصویر واریدن
فرو دادن بلع کردن بلعیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شخاریدن
تصویر شخاریدن
مجروح کردن، خراشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از والریان
تصویر والریان
سنبل الطیب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واخیدن
تصویر واخیدن
((دَ))
از هم جدا کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از واکشیدن
تصویر واکشیدن
جلب کردن
فرهنگ واژه فارسی سره