جدول جو
جدول جو

معنی واحربی - جستجوی لغت در جدول جو

واحربی
(حَ رَ با)
مرکب از ’مزده’ + ’یسن’، پرستندۀ مزدا. پرستندۀ خدای یگانه. (از یشت ها تألیف پورداود ج 1 ص 28). مزده یسن. پیرو مزدیسنا:...و مزدیسن یعنی خداپرست، چه مزد و مزدا نام خدا و ’یسن’ ستایش خدای است و یسن را یشن و یشت هم آورده اند و این نوع تصرف و تصحیف در غالب مصادر در فارسی بکار آمده مانند: منش، منشن، منشت. خورش، خورشن، خورشت. پاداش، پاداشن، پاداشت و غیره. (تاریخ سیستان چ بهار حاشیۀ ص 34). و رجوع به مزدیسنا شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از صاحبی
تصویر صاحبی
نوعی انگور با دانه های درشت و سرخ رنگ، نوعی جامۀ ابریشمی راه راه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از واحرب
تصویر واحرب
در حال مصیبت می گویند، افسوس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وارسی
تصویر وارسی
بازرسی، رسیدگی به کاری یا چیزی، ممیزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از واجبی
تصویر واجبی
ماده ای که برای از بین بردن موی بدن به کار می رود، نوره، داروی نظافت، وظیفه، مستمری
فرهنگ فارسی عمید
(حِ)
عمل ساحر. ساحر بودن. سحر کردن:
امام زمانه که هرگز نرانده ست
بر شیعتش سامری ساحری را.
ناصرخسرو.
مطرب سحر پیشه بین در صور هر آلتی
آتش و آب و باد و گل کرده بهم ز ساحری.
خاقانی.
ساحری از قاف تا بقاف تو داری
مشرق و مغرب ترا دو نقطۀ قاف است.
خاقانی.
هاروت را که خلق جهان سحر از او برند
در چه فکند غمزۀ خوبان به ساحری.
سعدی.
مرا بشاعری آموخت روزگار آنگه
که چشم مست تو دیدم که ساحری آموخت.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ/ رِ)
منسوب به اثرب (مدینۀ منوره) ، آنکه دندان پیشین و رباعیۀ وی افتاده است، یا خاص است به افتادن دندان پیشین. (منتهی الارب). دندان پیشین شکسته. (تاج المصادر). دندان بیفتاده. شکسته دندان. (زوزنی). مؤنث: ثرماء، (اصطلاح عروض) اجتماع قبض و خرم یا فعول خرم شود و عول بماند. چون فعل از فعولن بواسطۀ قبض و ثلم خیزد، اثرم خوانند. (المعجم فی معاییر اشعارالعجم) ، اثرمان، شب و روز. (منتهی الارب). ملوان
لغت نامه دهخدا
شخصی است که در سال 1723 میلادی ظفرنامۀ شرف شرف الدین علی یزدی را از روی ترجمه فرانسوی آن به انگلیسی ترجمه نموده است، (از سعدی تا جامی از ادوارد برون چ حکمت ص 390)
لغت نامه دهخدا
(اَ ضَ)
منسوب است به احضبین و گروهی از بزرگان بدان جا منسوبند. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
مخفف اباحرب (ابوحرب) است
لغت نامه دهخدا
(حَ)
سیف الدوله بن زرین کمر. یکی از امرای خاندان پادوسبان طبرستان که 27 سال حکومت کرد. (سفرنامۀ مازندران و استرآباد رابینو بخش انگلیسی ص 145)
ابن منوچهر. یکی از امرای لاریجان، پدر کین خوار و اسپهبد علاءالدوله حسن. (سفرنامۀ مازندران و استرآباد رابینو بخش انگلیسی صص 147- 166)
(امیر...) یکی از امرای لاریجان که در 512 هجری قمری به حکومت رسید. (سفرنامۀ مازندران و استرآباد رابینو بخش انگلیسی ص 147)
لغت نامه دهخدا
(حِ ری ی)
خون خالص. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ حَ)
منسوب به ارحب، بطنی از همدان. مشهور بدین نسبت ابوحذیفه سلمه بن صهیب الارحبی از تابعین است و حذیفه بن الیمان از او روایت داردو از وی خیثمه بن عبدالرحمن روایت کند. حدیث او در صحیح مسلم در کتاب الاطعمه آمده است. (انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(اَ حِ)
گشاده شو. دور بمان. کلمه ایست که بدان اسپ و شتر ماده را زجر کنند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
نام قصبه ای است در ایالت ساکس پروس که در 25هزارگزی جنوب شرقی ماگدمبورگ در محل اتصال دو نهر ساله و الب واقع گشته است، (از قاموس اعلام ترکی ج 2)
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ بی ی)
آذربایجانی. آذری. اذربیجانی. نسبتی است به غیر قیاس: ولتالمن النوم علی الصوف الاذربی (کلام ابی بکر از کامل مبرد)
لغت نامه دهخدا
(حِ)
در آتشکدۀ آذر در شعلۀ مجمرۀ اولی در شمار متقدمین شهزادگان و امراء آمده: اصلش از اتراک است. موصوف بحسن ادراک، و سیاحت بسیار کرده زیاده بر این چیزی از احوالش معلوم نشد. ازوست:
ای آنکه دلت را خبری از من نیست
تا می نگری خود اثری از من نیست
رحمی بدلم کن منگر کاین دل کیست
انگار که هست از دگری، از من نیست
شاعری گنابادی است، او راست:
آغاز عشق از خاطرم بی تابئی سر میزند
مرغی که خواند بی محل در خون خود پر میزند.
(از بهترین اشعار پژمان)
شاعری قزوینی است، او راست:
سرشک حسرتم، جا در شکنج آستین دارم
پر پروانه ام چون شعله خصمی در کمین دارم.
(از بهترین اشعار پژمان)
لغت نامه دهخدا
(حَ رَ زا)
مرکب از ’وا’ ندبه + منادی مندوب، کلمه ای که برای اظهار بدبختی و بیچارگی بر زبان آرند
لغت نامه دهخدا
(حَ رَ)
مرکّب از: ’وا’ ندبه + منادای مندوب، لفظی است که اعراب در حال مصیبت گویند. یااسفی. واحربی. رجوع به واحرب شود
لغت نامه دهخدا
(حَ رَ)
مرکّب از: ’وا’ ندبه + منادای مندوب، لفظی است که اعراب در حال مصیبت گویند:
جفت او دیدش بگفتا واحرب
پس بلالش گفت نه نه واطرب.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(خَ رِ بی ی)
منسوب به خرائب مصر. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(شَ رِ)
منسوب است به ابوالشوارب. و او محمد ابوالحسن بن عبدالله بن علی بن محمد بن عبدالملک بن ابوالشوارب بغدادی است و در سال 328 هجری قمری درگذشت. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(مُ رِ بی ی)
منسوب است به محارب بن دثار، منسوب است به قبیلۀ محارب. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(مُ رِ)
عبدالحق بن غالب بن عطیه (481 تا 542 هجری قمری). از محارب قیس غرناطی است و ابومحمد کنیه دارد. مردی مفسر و فقیه و دانای احکام و حدیث است و شعر نیز می سروده است و صاحب تألیفات است و به سال 541 یا 546 هجری قمری در لورقه درگذشته است. (الاعلام زرکلی)
لقیط بن بکیر نصر بن سعید از بنی محارب از قیس عیلان متوفی در 190 هجری قمری مردی راوی و از دانایان به ادب و اخبار و از مردم کوفه است و شعری نیک دارد و تألیفاتی چون ’النساء’ و ’السمر’ و ’اللصوص’. (الاعلام زرکلی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از واحرب
تصویر واحرب
جفت او دیدش بگفتا: واحرب، پس بلالش گفت نه نه واطرب، (مثنوی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وارسی
تصویر وارسی
بازرسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساحری
تصویر ساحری
جادوگری کتیکی عمل ساحر جادوگری سحر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صاحبی
تصویر صاحبی
دارندگی دارش، ویچیری وزیری، پارچه ابریشمی، انگور خرمایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واحدی
تصویر واحدی
تکی یگانگی منسوب به واحد
فرهنگ لغت هوشیار
راستاد جامگی (راتبه مقرری)، بایستگی گرور، اژه: آمیزه آهک و خاکستر وزرنیخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساحری
تصویر ساحری
((حِ))
جادوگری، سحر کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وارسی
تصویر وارسی
((رَ))
بازرسی، به دقت رسیدگی کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از واجبی
تصویر واجبی
((جِ))
حقوق، مستمری، دارویی برای زدودن موهای زاید بدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صاحبی
تصویر صاحبی
نوعی انگور درشت و سرخ رنگ، نوعی پارچه ابریشمی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وارسی
تصویر وارسی
نظارت، کنترل
فرهنگ واژه فارسی سره